English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (9 milliseconds)
English Persian
Full phrase not found.
Full phrase Google translation result
Search result with all words
half duplex یک طرفه
half duplex پروتکل کامل یکسو
half duplex نیم دو رشتهای
half duplex transmission مخابره دو نیم رشتهای
Other Matches
duplex ارسال داده در دو جهت همزمان
duplex دوسمتی خانه دوخانواری
duplex دوتایی
duplex دولا دولایی
duplex دورشتهای
duplex مضاعف
duplex مدار دو طرفه یا دوسیمه مدار دوپلکس مدار دوجزئی چاشنی دو فتیلهای پخش مجدد پیام
duplex مدار الکترونیکی برای ارسال داده در دو جهت همزمان
duplex دولا
duplex دو رشتهای
duplex دو طرفه
duplex ارسال همزمان دو سیگنال در یک امتداد
duplex دو سیستم کامپیوتر مشخص که در یک برنامه online استفاده می شوند و یکی برای پشتیبانی دیگری در صورت بروز خرابی استفاده میشود
duplex printing چاپ دورو
duplex operation کارکرد یا عملکرد دوبل مکالمه تلفنی دو طرفه
duplex ignition احتراق دوگانه
duplex console پیشانه مضاعف
duplex computer کامپیوتر مضاعف
duplex channel مجرای دورشتهای
duplex channel کانال دو طرفه
duplex channel مجرای دو رشتهای
duplex wire کابل دو سیمه
duplex cable کابل دو سیمه
duplex telegraphy تلگراف دو جهتی
duplex telegraphy تلگراف دوگانه
full duplex کاملا" دو رشتهای
full duplex تمام دو رشتهای
full duplex پروتکل دوسوی همزمان
full duplex دو طرفه
full duplex کاملا دو رشتهای
duplex winding سیم پیچ دو راهه
duplex transmission مخابره دو رشتهای
duplex telephony مکالمه تلفنی دو طرفه
duplex transmission مخابره دورشتهای
duplex telephony گفت و شنود تلفنی
polar duplex telegraphy تلگراف دو جهتی قطبی
duplex weighting bottle بطری دو دردار توزین
full duplex channel مجرای کاملا دو رشتهای
duplex pressure proportioner مخلوط کن دو فشاری
duplex planto miller نوعی دستگاه فرز دوپلکس
duplex wound armature ارمیچر دو سیم پیچی
duplex fixed bed miller دستگاه فرز دوبل
one is half of two یکی نیمی است از دو
one half of یک نصف
ones better half زن
outside half هافبک کناری
to go off half بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
second half نیمه دوم
one half of نیمی از
half in half out دو پشتک به عقب با نیم وارو
half way واقع در نیمه راه
one's better half زن بطور کنایه
half and half بالمناصفه
half a d. شش تا
half a d. نیم دو جین
i thank you be half of از طرف ... تشکر می کنم
half and half نوعی ابجو انگلیسی
half and half نصفانصف
half way نیمه راه
to go off half بی گدارباب زدن
half ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
right half نیمهراست
half بطور ناقص
half حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half شریک ناقص
half نیمه نخست
first half نیمه نخست
half نصف
half نیمی
half نیم
half کارتن با طول نصفه
half جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
half یکی از دو بخش معادل
half مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half طرف
half سو
half نصفه
half دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half timber ساخته شده از الوار کوتاه
half section نیم برش
half section نیم مقطع
half shadow نیم سایه
half sidestep روش صعود با اسکی گام به گام
half timer شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half time نیمه بازی
half time نیم وقت
half time نصف وقت
half timber الوار کوتاه
half tide حالت وسط جزر ومد
half thickness ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half step نیم گام
half step نیم قدم
half staff نیم افراشته
half sovereign سکه زر ده شیلینکی انگلیس
half sole نیم تخت زدن
half sole نیم تخت
half slip زیر پیراهنی
half slip ژوپن
half sister خواهر ناتنی
half sole نیم تخت انداختن
half tone نیم پرده
half reaction نیم واکنش
half moon هرچیزهلالی شکل
half moon هلالی
half moon تربیع اول وثانی زن قحبه
half moon نصفه ماه
half mast نیم افراشتن پرچم
half mast نیم افراشتگی پرچم
half mast نیم افراشته
half mast نیم افراشتن
half mast نیم افراشتگی
half made نیم دیوانه
half made اندکی دیوانه
half mad خل
half mad اندکی دیوانه
half long حد فاصل بین جمله طویل وجمله کوتاه
half loaded سلاح نیمه خرج گذاری شده
half nephew پسرنابرادری
half nephew پسرناخواهری
half of my time نیمی ازوقت من
half seas over پاتیل
half seas over مست خراب
half round گج بری نیم گرد
half round نیم دایره
half round نیم گرد
half relief نیم برجسته
half pint کوچولو
half pint کوتاه تر از مقدارمتوسط
half penny سکه نیم پنی
half pay حق مستمری
half pay حق انتظار خدمت
half pay حقوق ناتمام
half pace سکو
half pace تخت گاه
half pace شاه نشین
half loaded سلاح نیمه پر
half tone رنگ متوسط سایه رنگ
half handle نیمدسته
one and half pass یک و نیم گذری
of half blood ناتنی
meet half way مصالحه کردن سازش کردن
half-figure پیکره انتهایی
He is only half a man . مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
go off half-cocked <idiom> صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
half-baked <idiom> احمق
half the battle <idiom> قسمت بزرگیاز کار
have half a mind <idiom> احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
six of one and half-a-dozen of the other <idiom> دوقلو بودن
meet someone half-way <idiom> به توافق رسیدن با کسی
for half board برای نیم پانسیون
for half board برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
half-term تعطیلیبینترم
half-price نیمبها
half-day کارنیمروز
half barb پیکاننصفه
centre half نیمهمیانی
half-timbered نیمه چوبی
to see with half an eye ازگوشه چشم دیدن
to meet half way درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
half indexing فهرستسازینیمه
half-glasses عینک یک چشمی
standoff half بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
half-side نصفیکطرف
right half back نگهبان راست
half-slip زیرداخلی
left half نیمهچپ
half board هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
meet half way مدارا کردن
half price نصف قیمت
Give me half [some of it] of it! نصف آن [یکخورده از آن] را به من بده!
half worcester ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half width نیم پهنا
half way houses خانههای امادگی
fly half نیمهپرتابمرتفعتوپ
half volley ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half volley پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half view نیم نما
half truth حقیقت ناقص
half truth سخن نیم راست
half tracked نیمه شنی
half track خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
half track هاف تراک
half tone سایه روشن زدن
half word نیم کلمه
half yearly شش ماهه
half yearly نیم ساله
half-bat آجر نیمه
half-column نیمه ستون
half-moon سنگر نیم هلالی
half-pace شاه نشین نیم گرد
half-timbering ساختمان نیمه چوبی
lap half پیوند نیم نیم
it is not half bad انجا بداست
it is not half bad هیچ بد نیست
it is half cooked نیم پخته است
i had half a mind to go چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
he is half your weight وزن او نصف وزن شما است
he did half swear سخت سوگندیادکردن
half tone سایه روشن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com