Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
active window
پنجره فعال
Other Matches
self active
فاعل در نفس خود
active
موثر
active
کارگر
active
پرتحرک
active
اکتیو
active
اژیر کنشی کاریک
active
فایلی که روی آن کار انجام میشود
active
دروازهای که برخلاف دروازه نافعال
active
اطلاعات را رد و بدل میکند
active
مشغول یا در حین کار یا در حین استفاده
active
یکان کادر
active
نظامی کادر
active
هدف فعال خط مشی فعال
active
کاری
active
ساعی
active
فعال
active
حاضر بخدمت
active
دایر
active
تنزل بردار
active
باربح
active
معلوم
active
متعدی مولد
active
کنش ور
active
عامل
active
فعال کنشی
active
کنش گر
window
فضایی درصفحه نمایش که همیشه محدوده دستورات موجود را می نویسد
window
فضایی از صفحه نمایش که کاربر میتواند متن یا گرافیک را نمایش و ویرایش کند
window
پنجرهای در سیستم گرافیکی که متن ها در فضاهای کوچک صفحه قرار گرفته اند پیش از آنکه به محل نهایی اختصاص داده شوند
window
بیوه زن
window
فضایی در صفحه نمایش که همیشه محدوده دستورات موجود را می نویسد
window
مشابه 10682
window
تنظیم بخشی از صفحه نمایش با مشخص کردن مختصات گوشههای آن که امکان نمایش موقت اطلاعات را میدهد و نیز امکان نوشتن مجدد روی اطلاعات قبلی ولی بدون تغییر اطلاعات محیط کاری
by the window
کنار پنجره
go out the window
<idiom>
اثرش از بین رفته
to go to the window
به
[سوی]
پنجره رفتن
window
پنجره دار کردن
window
ویترین دریچه
window
فضایی در صفحه نمایش که اپراتور در حال حاضر آنجا کار میکند
window
پنجره
window
روزنه
active installation
قسمت فعال
active lines
خطهای فعال
active list
فهرست افراد اماده به خدمت فهرست سربازان
active material
ماده موثر
active material
مواد عامل
active material
موادی که خاصیت تجزیه دارند
active mine
مین فعال
active power
توان موثر
active mine
مین منفجر شونده از طریق انعکاس امواج
active officer
افسر کادر
active officer
افسر کادر ثابت
active plate
صفحه موثر
active installation
تاسیسات فعال
active index
شاخص فعال
active emf
نیروی برق رانی موثر
active element
عنصر عمل کننده
active file
پرونده فعال
active element
عنصر عامل
active element
مولفه موثر
active file
فایل فعال
active element
عنصر کنشی
active element
عنصر فعال
active hydrogen
هیدروژن فعال
active index
ایندکس فعال
active program
برنامه فعال
active program
برنامه دائر
active rope
طناب اصلی کوهنوردی
an active debt
بدهی با ربح
an active man
مرد کاری
an active man
مرد ساعی
an active remedy
چاره موثر
pro-active
گرایش به ایجاد وقایع
an active remedy
درمان کاری
an active volcano
اتشفشان در حال کار یاروشن
active tracking
مولدردیاب
optically active
فعال نوری
radio active
رادیواکتیو
radio active
دارای تشعشع اتمی
verb active
فعل متعدی
verb active
فعل معلوم
active zone of well
حوزهای که چاه را تغذیه میکند
active zone of well
حوزه فعال چاه
active site
محل فعال
active site
موضع فعال
active sodomy
بچه بازی
active sodomy
لواطه
active sonar
سونار فعال
active sonar
رادار دریایی فعال
active sonar
ردیاب فعال
active status
وضعیت خدمتی پرسنل کادرارتش وضعیت فعال
active status
خط مشی فعال توپخانه
active stock
موجودی فعال
active stock
موجودی انبار که مورد استفاده قرارمیگیرد
active therapy
درمان فعال
active vocabulary
واژگان فعال
the active voice
فعل معلوم
active force
نیروی فعال
active army
ارتش کادر
active army
ارتش پیمانی ارتش کادر ثابت
active avoidance
اجتناب فعال
active balance
مانده فعال
active sodomy
لواط
active balance
مانده مثبت
active capacity
گنجایش مفید
active storage
گنجایش مفید
active area
ناحیه فعال
active analysis
تحلیل فعال
active algolagnia
ازارگری جنسی
politically active
از لحاظ سیاسی پرتحرک
active a ccount
حساب متحرک یا جاری
active absorption
جذب فعال
active device
دستگاه کنشی
active aircraft
هواپیمای فعال
active aircraft
هواپیمای درگیر در رزم
active carbon
کربن فعال
active cell
سلول فعال
active database
پایگاه دادههای فعال
active defense
پدافند عامل
active defense
دفاع عامل
active device
دستگاه فعال
the active voice
معلوم
active duty
خدمت کادر ثابت
active duty
ارتش کادر
active service
خدمت زیر پرچم
active balance
موازنه مثبت
active service
خدمت کادرثابت
active cell
خانه کاری
active centers
مراکز فعال
active component
مولفه موثر
active conductor
سیم برق دار
active current
شدت موثر
active cell
سل فعال
active center
مرکز فعال
window-sill
لب پنجره
window-sill
تختهی زیر پنجره
window-sill
هرهی پنجره
landing window
پنجرهفرود
window-sills
لب پنجره
worksheet window
پنجره صفحه کاری
window-sills
هرهی پنجره
My desk is by the window.
میز کار من کنار پنجره قرار دارد.
louvred window
پنجرهیروزنهدار
window-sills
تختهی زیر پنجره
access window
مدخلپنجرهایبرایدریافتاطلاعاتدرفلاپیدیسک
basement window
پنجرهزیرزمین
casement window
پنجرهیلولایی
The window is jammed.
پنجره گیر کرده است.
to lean out of the window
به پنجره تکیه دادن
window shopper
کسی که فقط از پشت ویترین کالاهای عرضه شده راتماشا میکند
three panes window
پنجره سه چشمه
window dress
بنمایش گذاشتن
window envelope
پاکت طلق دار ادرس نما
three panes window
پنجره سه لنگه
window leaf
لنگه پنجره
window dress
پشت ویترین گذاشتن
window panes
باران با صدا به پنجره می خورد
window regulator
وسیله تنظیم پنجره
maintenance window
[زمان تعیین شده برای تعمیر و نگهداری]
window shade
پرده
window shade
کرکره
window shop
به کالاهای درون ویترین مغازه نگاه کردن
observation window
پنجرهدیدهبانی
cabinet-window
ویترین
biforate window
پنجره دودر
bay-window
شاه نشین
bay-window
[پنجره ی بیرون زده ]
balanced window
پنجره چرخان
types of window
انواعپنجره
window awning
پنجرهچادر
window curtain
پردهپنجره
window tab
برچسبپنجره
window-shopping
نگاهکردناجناسبدونقصدخریدآنها
Could we have a table by the window?
آیا ممکن است میز ما کنار پنجره باشد؟
The window is jammed.
پنجره باز نمیشود.
a seat by the window
یک صندلی کنار پنجره
chicago window
پنجره شیکاگویی
compss-window
پنجره کنسولی
cross-window
[پنجره ای با جرز عمودی میان قسمت هایش به شکل صلیب]
panoramic window
پنجرهوسیع
playing window
پنجرهنمایش
protective window
پنجرهحفافتی
pylon window
قسمتبازبرج
screen window
پوششپنجره
sliding window
پنجرهمتحرک
lattic-window
پنجره مشبک
laced window
[مجموعه ای از پنجره های عمودی که در قرن هجده میلادی در انگلستان متداول بوده است.]
Ipswich window
پنجره بالکن
French window
پنجره لولادار
flanking window
نورگیر ثابت
eyebrow window
[پنجره جلو آمده زیر سقف ساختمان]
eucharistic window
[نیم پنجره محراب]
double window
پنجره دو جداره
Diocletion Window
پنجره نیم دایره
to stand at
[by]
the window
کنار پنجره ایستادن
lattice window
پنجره مشبک
window-frames
قاب پنجره
window seat
صندلی یا نشیمنگاه لب پنجره
window seats
صندلی یا نشیمنگاه لب پنجره
window pane
جام پنجره
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com