English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
backtell ابلاغ دستورات رسیده از رده بالا
Other Matches
interpretative نرم افزاری که کد تفسیر سطح بالا را به دستورات که ماشین
combine ایستگاه کنترل سطح بالا که دستورات و پاسخ ها را پردازش میکند
combining ایستگاه کنترل سطح بالا که دستورات و پاسخ ها را پردازش میکند
combines ایستگاه کنترل سطح بالا که دستورات و پاسخ ها را پردازش میکند
interrupt سیگنال وقفه با تقدم بالا که نمیتواند پس از سایر دستورات انجام شود
interrupting سیگنال وقفه با تقدم بالا که نمیتواند پس از سایر دستورات انجام شود
interrupts سیگنال وقفه با تقدم بالا که نمیتواند پس از سایر دستورات انجام شود
non maskable interrupt سیگنال وقفه با ارجحیت بالا که توسط نرم افزار یا دستورات دیگر قابل آسیب دیدن نیست
dual دو سیستم کامپیوتری که به طور موازی روی داده یکسان کار می کنند با دستورات مشابه برای اطمینان از صمت بالا
bottom up programming ترکیب دستورات سطح پایین به دستور سطح بالا
bottom up method ترکیب دستورات سطح پایین به دستور سطح بالا
cisc مجموعه دستورات پیچیده کامپیوتری طرحی از CPU که مجموعه دستورات آن شامل تعدادی دستورات طولانی و پیچیده است که نوشتن برنامه را ساده تر ولی سرعت اجرا را کندتر میکند
constructive notice ابلاغ اختیاری در CL ابلاغی که به وکیل شخص بشود قانونی یااعتباری نامیده میشود و درمقابل ان " ابلاغ رسمی یاواقعی " قرار دارد و ان ابلاغی است که به خود شخص بشود
opens دستورات اضافی لازم در برنامه که از ماکرو دستورات استفاده می کنند
cycles تکرار یک عمل یا مجموعهای دستورات تا وقتی که دستورات خاتمه یابند
open دستورات اضافی لازم در برنامه که از ماکرو دستورات استفاده می کنند
cycle تکرار یک عمل یا مجموعهای دستورات تا وقتی که دستورات خاتمه یابند
cycled تکرار یک عمل یا مجموعهای دستورات تا وقتی که دستورات خاتمه یابند
opened دستورات اضافی لازم در برنامه که از ماکرو دستورات استفاده می کنند
AT command set حالتی در مودم که آماده پذیرش دستورات با استفاده از مجموعه دستورات Hayes AT است
list 1-محاسبه مجموعهای از موضوعات داده مثل جمع و حذف و مرتب کردن و بهنگام سازی ورودی ها. 2LISP- یا زبان سطح بالا برای پردازش لیست دستورات یا داده و در یک محیط هوش مصنوعی
macro نوشتن برنامه با استفاده از دستورات ماکرو با بیان دستورات آن
dotting روش نوشتن دستورات و توقف پس از یک دستور که در دستورات توکار سیستمهای کلمه پرداز وجود دارد
dot روش نوشتن دستورات و توقف پس از یک دستور که در دستورات توکار سیستمهای کلمه پرداز وجود دارد
plotters نرم افزار مخصوص که دستورات ساده را به دستورات پیچیده کنترلی تبدیل میکند تا رسام را هدایت کند
plotter نرم افزار مخصوص که دستورات ساده را به دستورات پیچیده کنترلی تبدیل میکند تا رسام را هدایت کند
WISC طرح CPU که به برنامه نویس امکان میدهد دستورات که ماشین جانبی را به آن بیفزاید با استفاده از میکروکد. تا مجموعه دستورات به دلخواه او درآیند
RISC طراحی CPU که مجموعه دستورات آن حاوی دستورات سریع الاجرا وساده است که نوشتن برنامه را مشکلتر ولی سریعتر میکند
writable instruction set computer طرح CPU که به برنامه نویس امکان میدهد دستورات که ماشین جانبی را به آن بیفزاید با استفاده از میکروکد. تا مجموعه دستورات به دلخواه او درآیند
menu برنامهای که دستورات آن از منو انتخاب می شوند توسط اپراتور و نه به صورت دستورات تایپی توسط کاربر
menus برنامهای که دستورات آن از منو انتخاب می شوند توسط اپراتور و نه به صورت دستورات تایپی توسط کاربر
pre- دستورات خوانده شده و ذخیره شده در یک صف کوتاه موقت در CPU که حاوی دستورات بعدی برای پردازش است و سرعت اجرا را افزایش میدهد
pre دستورات خوانده شده و ذخیره شده در یک صف کوتاه موقت در CPU که حاوی دستورات بعدی برای پردازش است و سرعت اجرا را افزایش میدهد
command.com در -MS DOS فایل برنامهای که حاوی مفسر دستورات سیستم عامل است این برنامه همیشه در حافظه مقیم است و دستورات سیستم را تشخیص میدهد و به عمل تبدیل میکند
impartment ابلاغ
statements ابلاغ
notification ابلاغ
statement ابلاغ
serviced ابلاغ
service ابلاغ
signification ابلاغ
prophecies ابلاغ
prophecy ابلاغ
communication ابلاغ
communicants مامور ابلاغ
communicable ابلاغ کردنی
advising of credit ابلاغ اعتبار
communicants ابلاغ کننده
communicant ابلاغ کننده
personal service ابلاغ شخصی
impartation ابلاغ دادن
substituted service ابلاغ قانونی
communicant مامور ابلاغ
imparts ابلاغ کردن
communique ابلاغ رسمی
summonsed ابلاغ نامه
summonses ابلاغ نامه
summonsing ابلاغ نامه
constructive service ابلاغ قانونی
imparting ابلاغ کردن
constructive notice ابلاغ قانونی
communicable قابل ابلاغ
communication of punishment ابلاغ مجازات
communication of punishment ابلاغ تنبیه
summons ابلاغ نامه
incommunicable غیرقابل ابلاغ
impart ابلاغ کردن
imparted ابلاغ کردن
conveyances وسیله نقلیه ابلاغ
signal با علامت ابلاغ کردن
advising bank بانک ابلاغ کننده
signaled با علامت ابلاغ کردن
conveyance وسیله نقلیه ابلاغ
signalled با علامت ابلاغ کردن
service at domicile ابلاغ در محل اقامت
pursuivant مامور ابلاغ یا اخطاریه
incommunicable غیر قابل ابلاغ
impartation of news رساندن یا ابلاغ خبر
process server مامور ابلاغ برگهای قانونی
to serve a legal p on any one ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
revealed religion مذهبی که بوسیله پیغمبران بمردم ابلاغ شده باشد
cognizance ابلاغ رسمی حق یا اختیارقانونی برای تعقیب موضوعی از مجاری قضائی
spinwriter چاپگر کامپیوتر با کیفیت بالا نوع خاصی از چاپگرکامپیوتری با کیفیت بالا
mellow رسیده
consummating رسیده
mellowing رسیده
headed رسیده
mellowed رسیده
ripe رسیده
riper رسیده
ripest رسیده
mellows رسیده
consummates رسیده
consummate رسیده
consummated رسیده
vertically از بالا به پایین یا حرکت بالا و پایین در زاویه راست افق
ripely بطور رسیده
Inc به ثبت رسیده
full بالغ رسیده
culminant باوج رسیده
in :رسیده امده
in- :رسیده امده
overdue موعد رسیده
floor length رسیده بکف
full-fledged بالغ رسیده
overripe بسیار رسیده
over ripe زیاد رسیده
approved به تایید رسیده
in wards کالای رسیده
knee high بزانو رسیده
approvingly به تایید رسیده
fullest بالغ رسیده
maturation رسیده شدن
jack in office رسیده است
climactic باوج رسیده
new come تازه رسیده
new arrived تازه رسیده
full fledged بالغ رسیده
authorised [British] <adj.> <past-p.> به تایید رسیده
approved <adj.> <past-p.> به تایید رسیده
agreed <adj.> <past-p.> به تایید رسیده
It's time وقتش رسیده که
allowed <adj.> <past-p.> به تایید رسیده
import کالای رسیده
authorized <adj.> <past-p.> به تایید رسیده
passed <adj.> <past-p.> به تایید رسیده
importing کالای رسیده
imported کالای رسیده
nouveaux-riches تازه بدوران رسیده
inwards واردات کالای رسیده
letterboxes جعبهی نامههای رسیده
letterbox جعبهی نامههای رسیده
evaluations ارزیابی اخبار رسیده
bequest ارثی که بنابوصیت رسیده
parvenu تازه بدوران رسیده
parvenus تازه بدوران رسیده
nouveau riche تازه بدوران رسیده
nouveau-riche تازه بدوران رسیده
ripening رسیده کردن یاشدن
evaluation ارزیابی اخبار رسیده
grown رسیده جوانه زده
indent سفارش رسیده از خارج
saturant بحد اشباع رسیده
pensionable وقت بازنشستگی رسیده
on end <idiom> بنظر به پایان رسیده
Did it ever occur to you that … تا کنون بفکرت رسیده که ...
antemortem مرگ زود رسیده
I am fed up to the back teeth . I cant stomack it any more. جانم به لبم رسیده
aggrieved محنت رسیده مغموم
bequests ارثی که بنابوصیت رسیده
indenting سفارش رسیده از خارج
indents سفارش رسیده از خارج
jumped-up تازه به دوران رسیده
ripen رسیده کردن یاشدن
confirmation تایید ازاطلاعات رسیده
ripened رسیده کردن یاشدن
elvis has left the building <idiom> [نمایش به اتمام رسیده]
intersection point نقطه بهم رسیده
ripens رسیده کردن یاشدن
raised to the purple بپایه مترانی رسیده
perfected کاملا رسیده تکمیل کردن
feed water اب رسیده به دیگ بخار ناو
it is high time to go وقت رفتن رسیده است
i am nat my last shifts کارد به استخوانم رسیده است
he has been put to his trumps کاردبه استخوانش رسیده است
he is up a gum tree کاردبه استخوانش رسیده است
it was at its height به منتهای درجه رسیده بود
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
if i had brains <idiom> اگر عقلم رسیده بود
paprika میوه رسیده فلفل قرمز
perfecting کاملا رسیده تکمیل کردن
patentee ذینفع اختراع به ثبت رسیده
perfects کاملا رسیده تکمیل کردن
perfect کاملا رسیده تکمیل کردن
syngraph تنظیم کنندگان رسیده باشد
the story is at an end استان به پایان رسیده است
paprica میوه رسیده فلفل قرمز
heirloom دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
haricots دانههای رسیده یانارس لوبیای سبز
haricot دانههای رسیده یانارس لوبیای سبز
irreducibility حالت چیزیکه به کمینه رسیده و از ان دیگرکمترنمیشود
the bill of has come to mature وعده پرداخت برات رسیده است
Has a letter arrived for me? آیا برای من نامه ای رسیده است؟
the bill has come to maturity وعده پرداخت برات رسیده است
I have just received your letter. کاغذت تازه به دستم رسیده است
upstarts تازه بدوران رسیده ادم متکبر
heirlooms دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
upstart تازه بدوران رسیده ادم متکبر
embryonic membrane ساختمانی که ازتخم رسیده مشتق میشود
things have come to a pretty pass کار بجای باریک رسیده است
the clouds above ابرهای بالا یا بالا سر
centralized items اقلامی که دستور کنترل توزیع تمرکزی ان رسیده
I wI'll show you! Who do you think you are ?I know how to handle (treat) people like you ! خیال کردی! خیالت رسیده ! ( درمقام تهدید )
Now it is about time to head home! الان وقتش رسیده به خانه برویم [بروم] !
demand frequency نواخت تکرار درخواستها تعداد درخواستهای رسیده
young people دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند
priming استر کاری چیدن برگ رسیده تنباکو
ground waves امواج سطحی رسیده به رادار یادستگاههای مخابراتی
semifinalist کسیکه بمرحله مسابقات نیمه نهایی رسیده
It's time to prepare the meal. وقتش رسیده است که غذا را آماده کنیم.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com