English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
English Persian
syncopate از میان کوتاه کردن
Other Matches
through pass پاس کوتاه از میان مدافعان
intermezzo حادثه عشقی نمایش کوتاه در میان پردههای نمایش جدی
baseband transmission روشی که برای بکارگیری انتقال سیگنالهای فرکانس پایین از میان کابل کواکسیال جهت انتقال داده در شبکه بامحلی با فاصله کوتاه
medoterranean واقع در میان چند زمین میان زمینی
intervenient در میان اینده واقع در میان
futtock میان چوب میان تیر
blasts منفجر شدن بوق کوتاه سوت کوتاه
blast منفجر شدن بوق کوتاه سوت کوتاه
short lunge نوعی سخمه کوتاه یا ضربه کوتاه در جنگ
uncreate نابود کردن نیست شدن معدوم کردن از میان بردن
seeps از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeped از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seep از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeping از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
cut of a corner میان بر کردن
cut across میان بر کردن
intract در میان هم کار کردن
intervened مداخله کردن پا میان گذاردن
intervene مداخله کردن پا میان گذاردن
intervenes مداخله کردن پا میان گذاردن
inserts داخل کردن در میان گذاشتن
inserting داخل کردن در میان گذاشتن
to cut short قطع کردن میان برکردن
To settle upon a price during a dispute. <proverb> میان دعوا نرخ طى کردن .
insert داخل کردن در میان گذاشتن
interjecting در میان امدن مداخله کردن
interjected در میان امدن مداخله کردن
interject در میان امدن مداخله کردن
interjects در میان امدن مداخله کردن
quick count کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
to split the difference تفاوت میان دو چیز را دو نیم کردن
coopt انتخاب کردن ودر میان خوداوردن
detruncate کوتاه کردن
cut off کوتاه کردن
truncate کوتاه کردن
clipping کوتاه کردن
abbreviating کوتاه کردن
shortest کوتاه کردن
stags کوتاه کردن
shear کوتاه کردن
short کوتاه کردن
truncates کوتاه کردن
shorter کوتاه کردن
truncating کوتاه کردن
truncated کوتاه کردن
stag کوتاه کردن
to look in کوتاه کردن
shortens کوتاه کردن
shortened کوتاه تر کردن
shortened کوتاه کردن
shorten کوتاه تر کردن
curtailed کوتاه کردن
curtailing کوتاه کردن
shorten کوتاه کردن
formulate کوتاه کردن
formulated کوتاه کردن
formulates کوتاه کردن
curtails کوتاه کردن
shortens کوتاه تر کردن
abridge کوتاه کردن
razee کوتاه کردن
correption کوتاه کردن
formulating کوتاه کردن
curtail کوتاه کردن
abbreviate کوتاه کردن
to cut short کوتاه کردن
abbreviates کوتاه کردن
reef کوتاه کردن
reefs کوتاه کردن
shortening in کوتاه کردن
interpolates در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolated در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolate در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolating در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
docked بریدن کوتاه کردن
foreshortened کوتاه نمودار کردن
shipshank کوتاه کردن طولی
to rub through or along سخت کوتاه کردن
foreshorten کوتاه نمودار کردن
to make a long story short <idiom> قصه را کوتاه کردن
dock بریدن کوتاه کردن
heave short کوتاه کردن زنجیر
foreshortens کوتاه نمودار کردن
clipping عمل کوتاه کردن
chain shortening کوتاه کردن زنجیری
poodles پشم کوتاه کردن
poodle پشم کوتاه کردن
shorten in cable کوتاه کردن زنجیر
docks بریدن کوتاه کردن
truncation error خطای کوتاه کردن
shorthorn جانور شاخ کوتاه نژاد گاو شاخ کوتاه شمال انگلیس
pantywaist شلوار کوتاه بچگانه که به بالاتنه لباسش تکمه میشود شلوار کوتاه
briefed کوتاه کردن اگاهی دادن
briefer کوتاه کردن اگاهی دادن
clips پشم چینی کوتاه کردن
To deprive someone of access. دست کسی را کوتاه کردن
to bob one's head کوتاه کردن موی سر کسی
clip پشم چینی کوتاه کردن
for brevity's sake از بهر کوتاه کردن مطلب
briefest کوتاه کردن اگاهی دادن
clipped پشم چینی کوتاه کردن
brief کوتاه کردن اگاهی دادن
clippings پشم چینی کوتاه کردن
truncation خطا ناشی از کوتاه کردن عدد
final shaving پرداخت [کوتاه کردن نهایی پرزها]
short ball شوت کردن کوتاه توپ [فوتبال]
jack pot دربازی پوکر) پول میان که بازی کردن دست رامنوط بداشتن ....میسازد
zero کوتاه کردن فایل با حذف صفرهای زیادی
zeros کوتاه کردن فایل با حذف صفرهای زیادی
To speak in a low voice. آهسته صحبت کردن ( با صدای کوتاه ،یواش )
vocoder وسیله کوتاه کردن عرض باندفرکانس رادیویی
zeroes کوتاه کردن فایل با حذف صفرهای زیادی
by pass بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
hot dog skiing اسکی کردن با سرعت در میان پستی و بلندی یا بوس و تابع تکنیک خاصی هم نیست
change of leg وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
short quard سخمه گارد کوتاه در جنگ سرنیزه سخمه کوتاه
chop کوتاه کردن گام برای اجتناب دونده از ضربه پاشنه نفر جلو
shave down کوتاه کردن موی سر پیش ازمسابقه شنا جهت کاستن مقاومت در مقابل اب
chopped کوتاه کردن گام برای اجتناب دونده از ضربه پاشنه نفر جلو
demoralised از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralises از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralising از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralize از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralized از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralizing از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralizes از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
single space در میان سطور فقط یک فاصله گذاردن تک فاصله کردن
psychophysics علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
hurdle step جهش کوتاه روی یک پا پیش از شیرجه جهش کوتاه پیش از پریدن از روی خرک
sags یک بر شدن کوتاه و بلند شدن از باد رانده شدن تنزل کردن ته رفتن
sagged یک بر شدن کوتاه و بلند شدن از باد رانده شدن تنزل کردن ته رفتن
sag یک بر شدن کوتاه و بلند شدن از باد رانده شدن تنزل کردن ته رفتن
linter ماشینی که پس از پاک کرن پنبه الیاف کوتاه چسبیده به تخم پنبه را میگیرد الیاف کوتاه پنبه که به تخم پنبه چسبیده است
corn-effect ذرتی شدن فرش که در اثر پرداخت یا قیچی کردن نامناسب بوجود می آید و پرزهای فرش همگی دارای یک ارتفاع نبوده و ظاهر پرز فرش بلند و کوتاه می شود
centre میان
staggering یک در میان
waist میان
middling میان
stagger یک در میان
mean line خط میان
between میان
waistline میان
waistlines میان
waists میان
intershoot در میان
centred میان
shortcut میان بر
staggers یک در میان
amid در میان
thru از میان
mesocarp میان بر
amongst در میان
centered میان
mean water میان اب
midrib رگ میان
middle part میان
overthwart از میان
mongst میان
middles میان
omphalos میان
centers میان
middle میان
diameter میان بر
per از میان
center میان
through از میان
in the midden of در میان
cross country میان بر
into در میان
among میان
diameters میان بر
crosscut میان بر
in our midst در میان ما
half back میان
diaphrgam میان پرده
among each other <adv.> میان خودشان
spotty چنددر میان
double space یک سطر در میان
heartwood میان چوب
heart wood میان چوب
midsection میان بخش
midrib رگ میان برگ
abrogate از میان برده
abrogates از میان برده
midbrain میان مغز
midcourse میان راه
middle finger انگشت میان
waists میان تنه
extra-mural میان دانشگاهی
middle sized میان اندازه
middle weight میان وزن
insuperable از میان برنداشتنی
midmost میان ترین
middleware میان افزار
middleweight میان وزن
midrange میان دامنه
to cut off a corner میان برکردن
halt back میان بازی کن
interposing پا به میان گذاردن
floret of the disk گلچه میان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com