Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (19 milliseconds)
English
Persian
measure
اندازه نشان دادن
Search result with all words
gyro
برای نشان دادن یا اندازه گیری حرکت زاویهای پایه خودحول یک یا دو محور عمود برمحور دوران بهره میگیرد
to put it on
پیش از اندازه واقعی نشان دادن
Other Matches
ground resolution
قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
gauge
اندازه گیر عقربه نشان دهنده
gauges
اندازه گیر عقربه نشان دهنده
gauged
اندازه گیر عقربه نشان دهنده
pointers
اشاره کننده نشان گیرنده عقربه ی دستگاه اندازه گیری
pointer
اشاره کننده نشان گیرنده عقربه ی دستگاه اندازه گیری
flags
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
page
اندازه سرعت چاپگر نشان دهنده تعداد صفحات متن است که در هر دقیقه چاپ میشود
paged
اندازه سرعت چاپگر نشان دهنده تعداد صفحات متن است که در هر دقیقه چاپ میشود
pages
اندازه سرعت چاپگر نشان دهنده تعداد صفحات متن است که در هر دقیقه چاپ میشود
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
flag
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flags
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
to put forth
نشان دادن
shows
نشان دادن
showed
نشان دادن
show
نشان دادن
to show up
نشان دادن
showŠetc
نشان دادن
ante
نشان دادن
registers
نشان دادن
register
نشان دادن
imbody
نشان دادن
registering
نشان دادن
exert
نشان دادن
evince
نشان دادن
introduced
نشان دادن
runs
نشان دادن
visions
یا نشان دادن
evinced
نشان دادن
evinces
نشان دادن
evincing
نشان دادن
vision
یا نشان دادن
introduce
نشان دادن
run
نشان دادن
demonstrate
نشان دادن
demonstrating
نشان دادن
demonstrated
نشان دادن
demonstrates
نشان دادن
exerted
نشان دادن
exerting
نشان دادن
exerts
نشان دادن
point
نشان دادن
actuate
نشان دادن
introduces
نشان دادن
adumbrate
نشان دادن
indicate
نشان دادن
introducing
نشان دادن
indicated
نشان دادن
indicates
نشان دادن
lout
نفهمی نشان دادن
displayed
نشان دادن اطلاعات
for crying out loud
<idiom>
نشان دادن عصبانیت
marshal
به ترتیب نشان دادن
showdown
نمونه نشان دادن
showdowns
نمونه نشان دادن
marshals
به ترتیب نشان دادن
marshalled
به ترتیب نشان دادن
marshaling
به ترتیب نشان دادن
display
نشان دادن اطلاعات
rubricate
قرمز نشان دادن
rubricize
قرمز نشان دادن
marshaled
به ترتیب نشان دادن
louts
نفهمی نشان دادن
impassibly
بی نشان دادن عاطفه
responds
واکنش نشان دادن
prefigured
از پیش نشان دادن
prefigures
از پیش نشان دادن
prefiguring
از پیش نشان دادن
televise
با تلویزیون نشان دادن
televised
با تلویزیون نشان دادن
televises
با تلویزیون نشان دادن
televising
با تلویزیون نشان دادن
exemplified
بانمونه نشان دادن
prefigure
از پیش نشان دادن
blazes
باتصویر نشان دادن
to be illustrative of
با عکس نشان دادن
react
واکنش نشان دادن
reacted
واکنش نشان دادن
reacting
واکنش نشان دادن
reacts
واکنش نشان دادن
blaze
باتصویر نشان دادن
blazed
باتصویر نشان دادن
exemplify
بانمونه نشان دادن
exemplifying
بانمونه نشان دادن
respond
واکنش نشان دادن
image
نشان دادن تصویر
by show of hands
با نشان دادن دست
exemplifies
بانمونه نشان دادن
displays
نشان دادن اطلاعات
displaying
نشان دادن اطلاعات
emote
هیجان نشان دادن
responded
واکنش نشان دادن
squirm
ناراحتی نشان دادن
squirmed
ناراحتی نشان دادن
squirming
ناراحتی نشان دادن
squirms
ناراحتی نشان دادن
keep at something
پشتکار نشان دادن
to hang back
بیمیلی نشان دادن
to play fast and loose
بی ثباتی نشان دادن
foreshown
از پیش نشان دادن
graphs
با نمودار نشان دادن
To assert oneself . To display ones merit .
خودی را نشان دادن
playoff
نشان دادن فیلم
cough up
<idiom>
بی تمایلی نشان دادن
emblems
با علایم نشان دادن
pragmatize
واقعی نشان دادن
decorates
نشان یامدال دادن به
force
خشونت نشان دادن
decorate
نشان یامدال دادن به
decorating
نشان یامدال دادن به
forcing
خشونت نشان دادن
forces
خشونت نشان دادن
playoffs
نشان دادن فیلم
emblem
با علایم نشان دادن
hang back
بی میلی نشان دادن
adumbration
نشان دادن خلاصه
pretypify
قبلا نشان دادن
graph
با نمودار نشان دادن
picture
سینما با عکس نشان دادن
pictured
سینما با عکس نشان دادن
pictures
سینما با عکس نشان دادن
picturing
سینما با عکس نشان دادن
project
فاهر کردن نشان دادن
phew
برای نشان دادن بیزاری
phew
برای نشان دادن بی تابی
to set out
نشان دادن تعیین کردن
show one round
همه جا را به کسی نشان دادن
projected
فاهر کردن نشان دادن
displays
نشان دادن ابراز کردن
historicize
بعنوان تاریخ نشان دادن
emblematize
بطور کنایه نشان دادن
give someone the green light
چراغ سبز نشان دادن
chart
بر روی نقشه نشان دادن
charted
بر روی نقشه نشان دادن
charting
بر روی نقشه نشان دادن
charts
بر روی نقشه نشان دادن
display
نشان دادن ابراز کردن
To show ones mettle .
غیرت خود را نشان دادن
displayed
نشان دادن ابراز کردن
impassibly
بی نشان دادن احساس درد
displaying
نشان دادن ابراز کردن
lay down the law
<idiom>
راه را به کسی نشان دادن
earmark
نشان کردن اختصاص دادن
to screen a scene
در روی پرده نشان دادن
overreact
بیخود واکنش نشان دادن
to do homage
تکریم و وفاداری نشان دادن
turtledoves
عزیز محبت نشان دادن
reacted
عکس العمل نشان دادن
turtledove
عزیز محبت نشان دادن
to give a warm welcome
روی خوش نشان دادن به
reacting
عکس العمل نشان دادن
dogmatize
تعصب مذهبی نشان دادن
represents
بیان کردن نشان دادن
represented
بیان کردن نشان دادن
represent
بیان کردن نشان دادن
to pay homage
تکریم و وفاداری نشان دادن
representations
عمل نشان دادن چیزی
to render homage
تکریم و وفاداری نشان دادن
overreacted
بیخود واکنش نشان دادن
overreacting
بیخود واکنش نشان دادن
overreacts
بیخود واکنش نشان دادن
earmarks
نشان کردن اختصاص دادن
wear one's heart on one's sleeve
<idiom>
نشان دادن تمام احساسات
projects
فاهر کردن نشان دادن
you don't say
<idiom>
نشان دادن تعجب ازشنیدهها
to keep one's temper
متین بودن نشان دادن
representation
عمل نشان دادن چیزی
examples
بامثال ونمونه نشان دادن
example
بامثال ونمونه نشان دادن
reacts
عکس العمل نشان دادن
chronogram
نشان دادن سنوات تاریخی
carry the torch
<idiom>
نشان دادن وفاداری به کسی
to jump at something
[colloquial]
به چیزی واکنش نشان دادن
index
نشان دادن بصورت الفبایی
indexed
نشان دادن بصورت الفبایی
indexes
نشان دادن بصورت الفبایی
react
عکس العمل نشان دادن
rogues
رذالت و پستی نشان دادن
rogue
رذالت و پستی نشان دادن
give in
<idiom>
راه را به کسی نشان دادن
simulates
تقلید نشان دادن وانمود کردن
do a job on
<idiom>
بیفایده وزشت نشان دادن چیزی
belie
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belied
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belies
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belying
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
featuring
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
demarcation
نشان دادن اختلاف بین دو محیط
to pay homage to somebody
به کسی تکریم و وفاداری نشان دادن
simulating
تقلید نشان دادن وانمود کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com