Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English
Persian
multifunction
ایستگاه کاری که چندین کار می توانند انجام شوند
Other Matches
branch
یک یا چند مسیر که می توانند پس از یک عبارت شرطی انجام شوند
branches
یک یا چند مسیر که می توانند پس از یک عبارت شرطی انجام شوند
opens
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opened
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
open
سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
modals
1-مربوط به حالتها. 2-در ویندوز پنجرهای که نمایش داده می شوند و به کاربر امکان انجام کاری خارج از آن را نمیدهد
modal
1-مربوط به حالتها. 2-در ویندوز پنجرهای که نمایش داده می شوند و به کاربر امکان انجام کاری خارج از آن را نمیدهد
doubled
صفی که دادههای جدید می توانند به آنها اضافه شوند حتی به انتها
double
صفی که دادههای جدید می توانند به آنها اضافه شوند حتی به انتها
doubled up
صفی که دادههای جدید می توانند به آنها اضافه شوند حتی به انتها
add on
مدارات سیستم ها یا دستگاه های سخت افزاری که می توانند به یک کامپیوتر متصل شوند تا حافظه و کارایی آن را افزایش دهند
gurantee
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
simultaneity
زمانی که CPU و بخشهای ورودی و خروجی کامپیوتر می توانند داده یا کاری را همزمان کنترل کنند
workstations
ایستگاه کاری
workstation
ایستگاه کاری
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
major sort key
یک فیلد حاوی اطلاعات که توسط ان اکثر اقلام داده هامی توانند تشخیص داده شده و مرتب شوند
gulps
گروهی از چندین بایت که به عنوان یک واحد در نظرگرفته می شوند
gulping
گروهی از چندین بایت که به عنوان یک واحد در نظرگرفته می شوند
gulped
گروهی از چندین بایت که به عنوان یک واحد در نظرگرفته می شوند
gulp
گروهی از چندین بایت که به عنوان یک واحد در نظرگرفته می شوند
integration
انجام چندین عمل با هم
rollover
صفحه کلید با بافرکوچک موقت به طوری که میتواند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوندارسال کند
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
union shop
یکی از اصول سیستم سندیکایی که به موجب ان کارگرانی که عضو اتحادیه نیستند می توانند استخدام شوند ولی پس از استخدام باید به عضویت اتحادیه درایند
diskless workstation
ایستگاه کاری که درایو دیسکی برای ذخیره داده ندارد
agent
برنامه یا نرم افزاری که روی یک ایستگاه کاری در شبکه اجرا میشود
agents
برنامه یا نرم افزاری که روی یک ایستگاه کاری در شبکه اجرا میشود
communicating word processor
پردازنده کلمه یا ایستگاه کاری که قادر به ارسال و دریافت داده است
practical extraction and report language
برای توید متنهای CGI که می توانند فرم هایی را پردازش کنند یا روی وب سرور برای بهبود وب سایت توابعی انجام دهند
condition
وضعیتی که پس از اعمال چندین خطا روی داده انجام میشود
print shop
بسته گرافیکی ساده که چندین خدمت چاپی را بخوبی انجام میدهد
operation
ترتیب ای که عملیات دستور انجام می شوند
run duration
که زمان اجرای برنامه انجام می شوند
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
client
یک ایستگاه کاری یا PC یا ترمینال متصل به شبکه که دستورات را به سرور ارسال میکند و نتایج را نمایش میدهد
clients
یک ایستگاه کاری یا PC یا ترمینال متصل به شبکه که دستورات را به سرور ارسال میکند و نتایج را نمایش میدهد
activity
کارها یا وفایفی که روی یک کامپیوتر انجام می شوند
routing
عملیاتی که درحین مسیریابی پیام انجام می شوند
activities
کارها یا وفایفی که روی یک کامپیوتر انجام می شوند
inputted
لیست دستورات که به صورت ورود انجام می شوند.
input
لیست دستورات که به صورت ورود انجام می شوند.
form
1-متن چاپ شده با فضای خالی که اطلاعات می توانند وارد شوند. 2-نمایش گرافیکی که مشابه حالت چاپ موجود است و برای ورود داده به پایگاه داده است
formed
1-متن چاپ شده با فضای خالی که اطلاعات می توانند وارد شوند. 2-نمایش گرافیکی که مشابه حالت چاپ موجود است و برای ورود داده به پایگاه داده است
forms
1-متن چاپ شده با فضای خالی که اطلاعات می توانند وارد شوند. 2-نمایش گرافیکی که مشابه حالت چاپ موجود است و برای ورود داده به پایگاه داده است
process
تعداد کارهایی که باید انجام شوند تا به هدف رسید
jobs
کار یا تعداد کارهایی که به عنوان یک واحد انجام می شوند
job
کار یا تعداد کارهایی که به عنوان یک واحد انجام می شوند
processes
تعداد کارهایی که باید انجام شوند تا به هدف رسید
integrated
محیط اداره که همه عملیات با کامپیوتر مرکزی انجام می شوند
actions
انجام کاری
action
انجام کاری
pert chart
نمودار وابستگیهای داخلی عناصر کاری که نسبت به زمان سنجیده می شوند
inputted
سیگنالهای الکتریکی که به مدارهای مربوطه اعمال می شوند تا عملیات را انجام دهند
input
سیگنالهای الکتریکی که به مدارهای مربوطه اعمال می شوند تا عملیات را انجام دهند
key
ترکیب دو یا چند کلید که تابعی را انجام می دهند وقتی با هم انتخاب شوند
ganged
وسایل که به صورت مکانیکی متصل شده اند و با یک عمل انجام می شوند
achieved
موفقیت در انجام کاری
sleeping
پیش از انجام کاری
achieve
موفقیت در انجام کاری
sleep
پیش از انجام کاری
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
sleeps
پیش از انجام کاری
authority
توانایی انجام کاری
mode of execution
روش انجام کاری
mind to do a thing
اماده انجام کاری
to stop
[doing something]
ایستادن
[از انجام کاری]
achieving
موفقیت در انجام کاری
capable
توانایی انجام کاری
achieves
موفقیت در انجام کاری
agenda
لیستی از کارها و قرارهای ملاقات یا فعالیتها که باید در یک روز مشخص انجام شوند
agendas
لیستی از کارها و قرارهای ملاقات یا فعالیتها که باید در یک روز مشخص انجام شوند
arithmetic
محاسباتی که روی اعداد انجام می شوند از قبیل جمع و تفریق و ضرب و تقسیم
to propose to do something
قصد انجام کاری را داشتن
capability
قادر به انجام کاری بودن
terrorizing
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
have
باعث انجام کاری شدن
to intend to do something
قصد انجام کاری را داشتن
terrorize
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
having
باعث انجام کاری شدن
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
load
کاری که باید انجام شود
to be looking to do something
قصد انجام کاری را داشتن
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
to intend to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
loads
کاری که باید انجام شود
terrorising
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
chip
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chips
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
supererogation
انجام کاری بیش از حد وفیفه
cinch
کاری که با سهولت انجام شود
the way of doing something
به روشی کاری را انجام دادن
authorization
اجازه یا توانایی انجام کاری
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
to propose to do something
در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something
در صدد انجام کاری بودن
spadework
کاری که با بیل انجام میدهند
to propose to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to do a good job
کاری را خوب انجام دادن
terrorises
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
We don't do things by halves.
کاری را ناقص انجام ندادن
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway.
کاری را ناقص انجام ندادن
to intend to do something
در صدد انجام کاری بودن
We don't do things by half-measures.
کاری را ناقص انجام ندادن
authorisations
اجازه یا توانایی انجام کاری
plod
بازحمت کاری را انجام دادن
undertaken
توافق برای انجام کاری
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
take the plunge
<idiom>
بادروغ کاری را انجام دادن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
slur
باعجله کاری را انجام دادن
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
backlogs
کاری که باید انجام شود
undertake
توافق برای انجام کاری
chicken out
<idiom>
از ترس کاری را انجام ندادن
dead set against something
<idiom>
کاملا مصمم در انجام کاری
undertakes
توافق برای انجام کاری
to be about to do something
در صدد انجام کاری بودن
planning
سازماندهی نحوه انجام کاری
make one's bed and lie in it
<idiom>
مسئول انجام کاری بودن
plods
بازحمت کاری را انجام دادن
plodding
بازحمت کاری را انجام دادن
plodded
بازحمت کاری را انجام دادن
feel up to (do something)
<idiom>
توانایی انجام کاری رانداشتن
wit's end
<idiom>
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
take turns
<idiom>
انجام کاری با همکاری یکدیگر
fall over oneself
<idiom>
کاملا مشتاق انجام کاری
to be about to do something
قصد انجام کاری را داشتن
do something rash
<idiom>
بی فکر کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
To do something on the sly (in secret).
کاری را پنهان انجام دادن
slurring
باعجله کاری را انجام دادن
slurred
باعجله کاری را انجام دادن
to mean to do something
منظور انجام کاری را داشتن
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
to aim to do something
قصد انجام کاری را داشتن
slurs
باعجله کاری را انجام دادن
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
backlog
کاری که باید انجام شود
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
processor
استفاده از چندین کامپیوتر کوچک در ایستگاههای کاری مختلف به جای یک کامپیوتر مرکزی
monofilament
الیاف تک رشته بلند
[این نوع از لیف که دارای طول بسیار بلندی است بصورت طبیعی فقط در الیاف ابریشم وجود داشته ولی الیاف مصنوعی یا شیمیایی می توانند بصورت الیاف بلند یا کوتاه تهیه شوند.]
to undertake to do something
رسما متعهد به انجام کاری شدن
get away with something
<idiom>
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
see to it
<idiom>
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
alternative
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
bars
توقف کسی برای انجام کاری
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
go (someone) one better
<idiom>
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
swim against the tide/current
<idiom>
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
to be in a position to do something
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
taskwork
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
to do a thing with f.
کاری رابه اسانی انجام دادن
to do a thing ina corner
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
to purpose something
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
give free rein to
<idiom>
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
operation
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
head start
<idiom>
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
alternatives
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
facility
قادر به انجام کاری به سادگی بودن
shove down one's throat
<idiom>
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
at the elventh hour
دقیقه نود کاری انجام دادن
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
To do something expediently.
از روی سیاست کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job .
باتمام وجود کاری را انجام دادن
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
brushwork
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
null
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com