Dictiornary-Farsi | ایست توقف | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 210 (10 milliseconds)

English	Persian
cease	ایست توقف
ceased	ایست توقف
ceases	ایست توقف
ceasing	ایست توقف
close	ایست توقف
closer	ایست توقف
closes	ایست توقف
closest	ایست توقف


Search result with all words

stand	ایست کردن توقف کردن
avast	ایست توقف کنید
Other Matches

vehicle stopping distance	مسافت ایست وسیله نقلیه مسافت ایست خودرو
interlook dormant period	زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
cessation	ایست
time out	ایست
holds	ایست
halt	ایست
hold	ایست
standstill	ایست
breathing space	ایست
whoa	ایست
stoppage	ایست
stay	ایست
halts	ایست
stand	ایست
stoppages	ایست
stayed	ایست
standstil	ایست
halted	ایست
perisystole	ایست دل
limit stop	حد ایست
stop	ایست
stopping	ایست
flag stop	ایست
stopped	ایست
avast	ایست
stops	ایست
stand fast	فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
haemostasis	ایست خون
caesura	وقفه ایست
haemostasia	ایست خون
stop element	عنصر ایست
unceasing	ایست ناپذیر
holds	ایست نگهداری
dynamic stop	ایست پویا
truce	جنگ ایست
truces	جنگ ایست
pausal	ایست دار
to make a stop	ایست کردن
to make a pause	ایست کردن
fixism	ایست گرایی
whoa	ایست دادن
hold	ایست نگهداری
statics	ایست شناسی
at pause	در حال ایست
silencing	ایست بی حرکت
silence	ایست بی حرکت
silenced	ایست بی حرکت
hold water	قایق ایست
it is a thankless task	کاربیهوده ایست
periods	نوبت ایست
silences	ایست بی حرکت
period	نوبت ایست
nodal point	نقطه ایست
suspension	ایست تعلیق
suspensions	ایست تعلیق
interval	ایست وقفه
to heave to	بحالت ایست دراوردن
ease all	درکرجی رانی ایست
interludes	ایست میان دو پرده
interlude	ایست میان دو پرده
torpidity	حالت سستی ایست
total stopping distance	طول ایست کامل
to come	بحال ایست درامدن
to be under ane	در حال ایست بودن
fetch up	بحال ایست درامدن
lay-bys	جایگاه ایست ایستگاه
lay-by	جایگاه ایست ایستگاه
stop bit	بیت ایست نما
to put to a pause	بحال ایست دراوردن
stopping sight distance	فاصله دید ایست
haemostatic	وابسته به ایست خون
lay by	جایگاه ایست ایستگاه
stop bit	ذرهء ایست نما
hockey stop	نوعی ایست ناگهانی
the train runs without a stop	قطار بدون ایست
he has a loose conduct	ادم هرزه ایست
he is a prodigy of learning	اعجوبه ایست در دانش
what kind of a bird is that ?	چه قسم پرنده ایست
halts	سکته ایست کردن
halted	سکته ایست کردن
halt	سکته ایست کردن
hyphens	نشان اتصال ایست درسخن
stopping sight distance	فاصله دید برای ایست
hyphen	نشان اتصال ایست درسخن
patience is a virtue	شکیبائی خوی پسندیده ایست
It is an extremely complicated problem.	مسأله بسیار پیچیده ایست
the child is a wonder	این بچه عجوبه ایست
lexigraphy	یکجور خط که هر حرف ان نماینده واژه ایست
to taxi to a standstill	حرکت آخر تا به ایست رسیدن [هواپیما]
menopause	بند امدن قاعدگی ایست طمث
hammock chair	صندلی راحتی تاشوکه پشت ان پارچه ایست
poetaster is pejorative word	شاعرک واژه ایست که برای تحقیر شاعر بکار میرود
check string	ریسمان درشکه که مسافربوسیله ان راننده رابه ایست کردن اگاهی
pausal form	دردستور عبری شکلی که کلمه هنگام ایست درجمله پیدا میکند
nowel	کلمه ایست که درسرود خوانی و هلهلههای عید میلادمسیح تکرار میکنند
coffins	جعبه ایست که برای عملیات تنبوشه گذاری در ماسه سیال بکار میرود
coffin	جعبه ایست که برای عملیات تنبوشه گذاری در ماسه سیال بکار میرود
abio	کلمه ایست که بصورت پیشوندبکار رفته و بمعنی بدون زندگی و عاری از حیات است
appropriation	در CLتقاضانامه ایست که بستانکاربرای بدهکار می فرستد ودرخواست پرداخت قسمتی ازطلب خود را می نماید
cessation	توقف
stopple	توقف
stopping	توقف
stopped	توقف
interruption	توقف
stop code	کد توقف
interruptions	توقف
halted	توقف
halt	توقف
pausing	توقف
pauses	توقف
pause	توقف
suspension	توقف
suspensions	توقف
park	توقف
stops	توقف
stoppage	توقف
stoppages	توقف
parked	توقف
parks	توقف
stand	توقف
paused	توقف
halts	توقف
flag stop	توقف
insolvency	توقف
syncope	توقف
interrupts	توقف
interrupting	توقف
commorant	توقف
stop	توقف
tarriance	توقف
suspension of payment	توقف
interrupt	توقف
halt instruction	دستورالعمل توقف
black induction	توقف القا
no parking	توقف ممنوع
break key	کلید توقف
break point	نقطه توقف
carport	توقف گاه
no waiting	توقف ممنوع
until stop [up to the stop]	تا جای توقف
come down gracefully	توقف منضبط
dead halt	توقف مطلق
down time	زمان توقف
stop instruction	دستورالعمل توقف
bar stop	توقف میله
halting place	توقف گاه
lay by	منطقه توقف
bankruptcies	توقف بازرگان
continuously	بدون توقف
stopcock	وسیله توقف
stopcocks	وسیله توقف
idle period	زمان توقف
slacks	توقف درحرکت
slackest	توقف درحرکت
lay-by	منطقه توقف
lay-bys	منطقه توقف
to sojourn [formal] [in a place as a visitor]	توقف کردن
park	محل توقف
bankruptcy	توقف بازرگان
parks	محل توقف
hemostasis	توقف خونریزی
port of call	بندر توقف
ports of call	بندر توقف
slack	توقف درحرکت
stop bit	بیت توقف
failures	توقف کردن
failure	توقف کردن
suspensive	درحال توقف
stay	توقف کردن
stay	توقف مکث
stayed	توقف کردن
stayed	توقف مکث
parked	محل توقف
sudden stoppage	توقف ناگهانی
parking place	جایگاه توقف
stop sign	علامت توقف
thermal critical point	نقطه توقف
program stop	توقف برنامه
payment stopped	توقف پرداخت
nonstop	بدون توقف
stoppage of the game	توقف بازی
stop mechanism	مکانیزم توقف
blocks	توقف رویدادن چیزی
slow-down <idiom>	به توقف کامل نرسیدن
stopped	توقف انجام کار
stopping	ایستادن توقف کردن
stop dead/cold <idiom>	سریع توقف کردن
stopping	توقف انجام کار
stop off <idiom>	توقف بین راه
off one's back <idiom>	توقف آزار رساندن
rest	توقف فرمان ازاد
cardiac arrest	توقف ناگهانی قلب
cardiac arrests	توقف ناگهانی قلب
block	توقف رویدادن چیزی
blocked	توقف رویدادن چیزی
pull up	توقف کردن [اتومبیل]
a thorugh train	قطار بدون توقف
stop	ایستادن توقف کردن
measure	توقف رخ دادن چیزی
time in	ادامه بازی پس از توقف