English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (39 milliseconds)
English Persian
compartmentalised به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalises به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalising به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalize به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalized به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalizes به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalizing به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
Other Matches
segments تقسیم یک برنامه طولانی به بخشهای کوچکتر که بعداگ در صورت نیاز قابل فراخوانی هستند
segment تقسیم یک برنامه طولانی به بخشهای کوچکتر که بعداگ در صورت نیاز قابل فراخوانی هستند
partition اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
partitions اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
chaining اجرای یک برنامه خیلی بزرگ که با اجرای بخشهای کوچکتر در یک زمان
assembled قرار دادن محصولات سخت افزاری و نرم افزاری درکنار هم از بخشهای کوچکتر
assemble قرار دادن محصولات سخت افزاری و نرم افزاری درکنار هم از بخشهای کوچکتر
assembles قرار دادن محصولات سخت افزاری و نرم افزاری درکنار هم از بخشهای کوچکتر
segments قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
segment قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
break bulk point نقطه تقسیم اماد کشتی به داخل قایقهای کوچکتر
multiplex روش تقسیم که بخشهای زمان را طبق نیاز به سیگنالهای اختصاص میدهد
partitions تقسیم فایل بزرگ یا بلاک به واحدهای کوچکتر به راحتی قابل دستیابی و مدیریت هستند
partition تقسیم فایل بزرگ یا بلاک به واحدهای کوچکتر به راحتی قابل دستیابی و مدیریت هستند
decimal نقط های که نشان دهنده تقسیم بین تمام اعداد واحد و بخش کوچکتر کسری عددد دهدهی مثل ... است
decimals نقط های که نشان دهنده تقسیم بین تمام اعداد واحد و بخش کوچکتر کسری عددد دهدهی مثل ... است
fractional T روش تقسیم فرفیت از خط ارتباطی T با نرخ مگابیت در ثانیه به کانالهای کوچکتر کیلوبایت در ثانیه که مناسب تر و ارزانتر برای استفاده مشتری هستند
fragmentation حافظه اختصاص یافته به چندین فایل که به بخشهای آزاد و کوچکتری تقسیم میشود و آن قدر کوچک هستند که قابل استفاده نیستند ولی کلا فضای زیادی اشغال می کنند
subdivided بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
take in <idiom> کوچکتر کردن
compressing فشرده کردن چیزی تا در فضای کوچکتر جا شود
compresses فشرده کردن چیزی تا در فضای کوچکتر جا شود
compress فشرده کردن چیزی تا در فضای کوچکتر جا شود
crop end saw اره مخصوص قطع کردن بخشهای اضافی شمش
divisor عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
overlays نرم افزار سیستم که در حین اجرا بار کردن و اجرای بخشهای برنامه را در صورت نیاز مدیریت میکند
overlay نرم افزار سیستم که در حین اجرا بار کردن و اجرای بخشهای برنامه را در صورت نیاز مدیریت میکند
overlaying نرم افزار سیستم که در حین اجرا بار کردن و اجرای بخشهای برنامه را در صورت نیاز مدیریت میکند
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
baseband 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
slice ساخت CPU با کلمات با اندازه بزرگ با ترکیب کردن بلاکهای با کلمات کوچکتر
slices ساخت CPU با کلمات با اندازه بزرگ با ترکیب کردن بلاکهای با کلمات کوچکتر
separator نشانه جدا کردن بخشهای خط دستور در برنامه مثل دستور وآرگومان
fraction بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fractions بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
intersects تقسیم کردن
to share out تقسیم کردن
shared تقسیم کردن
administering تقسیم کردن
administered تقسیم کردن
compart تقسیم کردن
shares تقسیم کردن
distribute تقسیم کردن
give-and-take <idiom> تقسیم کردن
intersected تقسیم کردن
distributing تقسیم کردن
distributes تقسیم کردن
administers تقسیم کردن
separates تقسیم کردن
intersect تقسیم کردن
share تقسیم کردن
separate تقسیم کردن
aminister تقسیم کردن
administer تقسیم کردن
compartment تقسیم کردن
divides تقسیم کردن
compartments تقسیم کردن
divide تقسیم کردن
separated تقسیم کردن
graduating تقسیم بندی کردن
shire به استان تقسیم کردن
whack up تقسیم به سهام کردن
partition تقسیم افراز کردن
distribute among the creditors in propor به غرماء تقسیم کردن
cantons به بخش تقسیم کردن
fractionize تقسیم بجزء کردن
fractionalize تقسیم بجزء کردن
sectors جزء تقسیم کردن
graduate تقسیم بندی کردن
graduates تقسیم بندی کردن
tierce به سه قسمت تقسیم کردن
compartmentation تقسیم بندی کردن
shires به استان تقسیم کردن
prorate به نسبت تقسیم کردن
third به سه بخش تقسیم کردن
partitions تقسیم افراز کردن
thirds به سه بخش تقسیم کردن
lot تقسیم بندی کردن
autotomize تقسیم خودبخود کردن
break down تقسیم بندی کردن
sector جزء تقسیم کردن
pull one's weight <idiom> کارها را تقسیم کردن
canton به بخش تقسیم کردن
sector کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
apportion تقسیم کردن تخصیص دادن
apportioning تقسیم کردن تخصیص دادن
comparmentalize به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
allocating تقسیم کردن اختصاص دادن
apportioned تقسیم کردن تخصیص دادن
apportions تقسیم کردن تخصیص دادن
allocates تقسیم کردن اختصاص دادن
to d. with others بادیگران تقسیم یاسهم کردن
aliquot بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
dichotomize بدو بخش تقسیم کردن
lot کالا بقطعات تقسیم کردن
pottion تقسیم کردن سهم دادن از
admeasure سهم دادن تقسیم کردن
distributing تقسیم کردن تعمیم دادن
allocate تقسیم کردن اختصاص دادن
distributes تقسیم کردن تعمیم دادن
divisions بخش رسته تقسیم کردن
distribute تقسیم کردن تعمیم دادن
quadrat به قطعات مستطیل تقسیم کردن
split ترک برداشتن تقسیم کردن
syllabify تقسیم به هجای مقطع کردن
gerrymander بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
division بخش رسته تقسیم کردن
parcels به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcel به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
quarter به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
trisect بسه بخش مساوی تقسیم کردن
piecemeal به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
dispart تقسیم شدن هدف گیری کردن
balkanize ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
backbone مسیر ارتباطی با سرعت و فرفیت بالا که به زیر شبکههای کوچکتر وصل است و معمولاگ برای وصل کردن سرور ها به شبکه استفاده میشود
backbones مسیر ارتباطی با سرعت و فرفیت بالا که به زیر شبکههای کوچکتر وصل است و معمولاگ برای وصل کردن سرور ها به شبکه استفاده میشود
batches با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batch با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
processor ساخت CPU با اندازه کلمه بزرگ با وصل کردن پلاکهای با اندازه کلمه کوچکتر به هم
imputed تقسیم کردن متهم کردن
impute تقسیم کردن متهم کردن
imputing تقسیم کردن متهم کردن
imputes تقسیم کردن متهم کردن
hyphens علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphen علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
minor کوچکتر
neath or neath کوچکتر از
much less کوچکتر
lessin size کوچکتر
lesser کوچکتر
less اصغر کوچکتر
in miniature بمقیاس کوچکتر
the lesser bear خرس کوچکتر
undersized کوچکتر از معمول
leading sectors بخشهای پیشرو
leading sectors بخشهای پیشگام
the urban districts بخشهای شهر
undersized کوچکتر ازاندازه معمولی
This is smaller than that. این کوچکتر از آن است.
cradle-snatcher ایجادرابطهجنسیبا فرد کوچکتر
beneath روی خاک کوچکتر
aggregates ی از بخشهای یک داده که به هم مربوطند
aggregate ی از بخشهای یک داده که به هم مربوطند
priories دیر یا خانقاه کوچکتر ازصومعه
wildcat فشنگ با گلوله کوچکتر ازپوکه
wildcats فشنگ با گلوله کوچکتر ازپوکه
priory دیر یا خانقاه کوچکتر ازصومعه
subsystem بخش کوچکتر سیستم بزرگ
microcopy رونوشت خیلی کوچکتر از اصل
tetrarch والی بخشهای چهارگانه امپراتوری
managers و بخشهای فایل را در نظر می گیرد
manager و بخشهای فایل را در نظر می گیرد
modularity تشکیل شده از بخشهای تابعی
terrtorialize محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
interleaving پردازندهای که با بخشهای پردازنده کار میکند
workings همه بخشهای حفاری شده معدنی
orthogonal ساخته شده از پارامترها یا بخشهای مستقل
proportional parts بخشهای کسری اقلام تصاعدی یک جدول
bar pattern ترام با خطوط مورب با زاویه کوچکتر از 54 درجه
modularization برنامههای طراحی از مجموعه از بخشهای تابعی استاندارد
assembly قرار دادن یک موضوع از بخشهای مختلف در کنار هم
perspective ی که از دید کاربر دورتر هستند کوچکتر به نظر می آیند
perspectives ی که از دید کاربر دورتر هستند کوچکتر به نظر می آیند
clippings انتخاب ناحیهای از تصویر که کوچکتر از حالت اصلی است
thread برنامهای که از بخشها و قسمتهای کوچکتر تشکیل شده است
clips انتخاب ناحیهای از تصویر که کوچکتر از حالت اصلی است
threads برنامهای که از بخشها و قسمتهای کوچکتر تشکیل شده است
clip انتخاب ناحیهای از تصویر که کوچکتر از حالت اصلی است
clipped انتخاب ناحیهای از تصویر که کوچکتر از حالت اصلی است
crop end بخشهای اضافی شمش که قبل از نوردکاری چیده میشود
borrowed عملیات در برخی فرآیندهای ریاضی از قبیل تفریق از عدد کوچکتر
borrows عملیات در برخی فرآیندهای ریاضی از قبیل تفریق از عدد کوچکتر
borrow عملیات در برخی فرآیندهای ریاضی از قبیل تفریق از عدد کوچکتر
overlay و بنابراین حافظهاصلی فقط حاوی بخشهای مورد نیاز است
overlaying و بنابراین حافظهاصلی فقط حاوی بخشهای مورد نیاز است
input output table بین بخشهای گوناگون اقتصادی را مشخص و اندازه گیری میکند
overlays و بنابراین حافظهاصلی فقط حاوی بخشهای مورد نیاز است
tree surgeon ویژه گر برش و قطع بخشهای بیماری زده یا پوسیده درختان
ozonosphere لایهای از بخشهای فوقانی اتمسفر در ارتفا تقریبی 02 تا03 کیلومتر
campus network شبکهای که شبکههای محلی کوچکتر را به هم وصل میکند در هر سازمان یا سایت دانشگاهی
backbone گروههای کاری و شبکههای کوچکتر به عنوان بخش هایی به آن وصل هستند
backbones گروههای کاری و شبکههای کوچکتر به عنوان بخش هایی به آن وصل هستند
biz نوعی گروه خبری که حاوی بخشهای تجاری و موقیعتهای مختلف است
form ابتدا یا سایر بخشهای ذخیره شده که همراه متن چاپ میشود
par in پایان دادن بازی گلف با کسب امتیاز استاندارد در بخشهای باقیمانده
forms ابتدا یا سایر بخشهای ذخیره شده که همراه متن چاپ میشود
dualism مانند فقر شدید ووفور نعمت بخشهای مدرن و سنتی اقتصادی
formed ابتدا یا سایر بخشهای ذخیره شده که همراه متن چاپ میشود
enhance حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
enhanced حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com