Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (25 milliseconds)
English
Persian
rub off
<idiom>
به شخص دیگری انتقال دادن
Search result with all words
trasship
بکشتی یا وسیله نقلیه دیگری انتقال دادن
Other Matches
to pass one's word for another
از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
transports
انتقال از یک مسیر به دیگری
transport
انتقال از یک مسیر به دیگری
transported
انتقال از یک مسیر به دیگری
transporting
انتقال از یک مسیر به دیگری
relocation
انتقال به محل دیگری ازحافظه
migration
انتقال کاربران از یک سخت افزار به دیگری
transshipment
انتقال به کشتی یا وسیله نقلیه دیگری
inheritance
انتقال خصوصیات یک کلاس یا نوع داده به دیگری
inheritances
انتقال خصوصیات یک کلاس یا نوع داده به دیگری
transferring
انتقال دادن نقل کردن انتقال
transfers
انتقال دادن نقل کردن انتقال
transfer
انتقال دادن نقل کردن انتقال
prosodemic
درباب ناخوشی ای که ازشخص به شخص دیگری انتقال می یابد
relocates
انتقال داده ازیک محل فضای ذخیره سازی به دیگری
relocating
انتقال داده ازیک محل فضای ذخیره سازی به دیگری
relocation
کمیت افزوده شد به یک آدرس برای انتقال به محل دیگری ازحافظه
relocated
انتقال داده ازیک محل فضای ذخیره سازی به دیگری
relocate
انتقال داده ازیک محل فضای ذخیره سازی به دیگری
relocatable
آنچه قابل انتقال به محل دیگری ازحافظه است بدون اینکه روی عملیاتش اثربگذارد
dib
باسی که هنگام انتقال داده از بخشی از کامپیوتر به دیگری استفاده میشود مثل بین حافظه و CPU
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
transfer
سرعت انتقال داده از حافظه پشتیبان به حافظه اصلی یا از یک وسیله به دیگری
transfers
سرعت انتقال داده از حافظه پشتیبان به حافظه اصلی یا از یک وسیله به دیگری
transferring
سرعت انتقال داده از حافظه پشتیبان به حافظه اصلی یا از یک وسیله به دیگری
idler wheel
چرخ یا دنده چرخندهای که حرکت را به چرخ دیگری انتقال میدهد
off load
انتقال کارها از یک سیستم کامپیوتری به سیستم دیگری که براحتی بار میشود قراردادن داده ها در یکدستگاه جانبی
alienate
انتقال دادن
shift
انتقال دادن
carry
انتقال دادن
gears
انتقال دادن
transferring
انتقال دادن
carries
انتقال دادن
carried
انتقال دادن
delivery
انتقال دادن
deliveries
انتقال دادن
demise
انتقال دادن
alienates
انتقال دادن
gear
انتقال دادن
detach
انتقال دادن
to carry over
انتقال دادن
transport
انتقال دادن
detaches
انتقال دادن
transported
انتقال دادن
carry over
انتقال دادن
transporting
انتقال دادن
detaching
انتقال دادن
transfers
انتقال دادن
geared
انتقال دادن
carrying
انتقال دادن
alienating
انتقال دادن
shifted
انتقال دادن
evocate
انتقال دادن
shifting
انتقال دادن
transfer
انتقال دادن
transports
انتقال دادن
shifts
انتقال دادن
rehousing
به جای دیگری اسکان دادن
pass the buck
<idiom>
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
proxy
بنمایندگی دیگری رای دادن
sublease
به مستاجر دیگری اجاره دادن
tabled
به جدولی انتقال دادن
shift fire
انتقال اتش دادن
shift
انتقال تیر دادن
shifted
انتقال تیر دادن
shift fire
انتقال دادن اتش
table
به جدولی انتقال دادن
shuttles
نقل و انتقال دادن
moves
تغییردادن انتقال دادن
moved
تغییردادن انتقال دادن
demise
انتقال دادن مال
tabling
به جدولی انتقال دادن
switch fire
انتقال تیر دادن
shuttled
نقل و انتقال دادن
move
تغییردادن انتقال دادن
tables
به جدولی انتقال دادن
shuttle
نقل و انتقال دادن
shifts
انتقال تیر دادن
redeploy
نقل و انتقال دادن
redeployed
نقل و انتقال دادن
redeploys
نقل و انتقال دادن
redeploying
نقل و انتقال دادن
eep
گرفتن توپ و پاس دادن به دیگری
assigned
انتقال دادن وواگذار کردن
carry over
انتقال به صفحه بعد دادن
conducting
انتقال دادن رهبری کردن
conducted
انتقال دادن رهبری کردن
to make over
انتقال دادن دوباره ساختن
remise
انتقال دادن گذشت کردن
conducts
انتقال دادن رهبری کردن
demise
انتقال دادن مال با وصیت
assign
انتقال دادن وواگذار کردن
assignments
ماموریت دادن انتقال افهار
make over
انتقال دادن دوباره ساختن
conduct
انتقال دادن رهبری کردن
assigns
انتقال دادن وواگذار کردن
assigning
انتقال دادن وواگذار کردن
assignment
ماموریت دادن انتقال افهار
emulating
<adj.>
<pres-p.>
[رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن]
mimicking
<adj.>
<pres-p.>
[رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن]
pantomiming
<adj.>
<pres-p.>
[رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن]
to pass the buck
<idiom>
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به دیگری دادن
negotiated
وارد معامله شدن انتقال دادن
contango
از دفتری به دفتر دیگر انتقال دادن
negotiates
وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiating
وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiate
وارد معامله شدن انتقال دادن
deliveries
نقل و انتقال دادن پرتاب مهمات یا بار
delivery
نقل و انتقال دادن پرتاب مهمات یا بار
emulate
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulating
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulated
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulates
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
removes
بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
remove
بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
acculturate
نقل و انتقال دادن فرهنگ یک جامعه به جامعهء دیگر
removing
بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
subrogate
بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
letter
نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
recode
کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
letters
نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
dump
1-دادهای که از یک وسیله به دیگری برای ذخیره سازی کپی شده است . 2-انتقال داده به دیسک برای ذخیره سازی . 3-چاپ محتوای کل یابخشی از داده در حافظه
piracy
چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
reach out with an olive branch
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch
<idiom>
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
blue flag
پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
indeterminate change of station
انتقال اجباری و موقتی انتقال پیش بینی شده
redirect
حرفی در سیستم عامل برای نشان دادن اینکه خروجی یک برنامه به عنوان ورودی دیگری به کار می رود. در DOS حرف
redirects
حرفی در سیستم عامل برای نشان دادن اینکه خروجی یک برنامه به عنوان ورودی دیگری به کار می رود. در DOS حرف
redirecting
حرفی در سیستم عامل برای نشان دادن اینکه خروجی یک برنامه به عنوان ورودی دیگری به کار می رود. در DOS حرف
redirected
حرفی در سیستم عامل برای نشان دادن اینکه خروجی یک برنامه به عنوان ورودی دیگری به کار می رود. در DOS حرف
electronic funds transfer
انتقال الکترونیکی داده ها انتقال الکتریکی سرمایه ها
to differentiate something from something
فرق گذاشتن
[تشخیص دادن]
بین یک چیز و چیز دیگری
to distinguish between something and something
فرق گذاشتن
[تشخیص دادن]
بین یک چیز و چیز دیگری
to differentiate something from something
فرق گذاشتن
[تشخیص دادن]
یک چیز از چیز دیگری
pareto optimality
حد مطلوب پاراتو وضعیتی که در ان نتوان رفاه یک فرد را افزایش داد مگر به قیمت کاهش دادن رفاه دیگری
forward tell
انتقال دادن اطلاعات به ردههای بالاتر گزارش به مقام بالاتر
baseband transmission
روشی که برای بکارگیری انتقال سیگنالهای فرکانس پایین از میان کابل کواکسیال جهت انتقال داده در شبکه بامحلی با فاصله کوتاه
propagated
منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
propagate
منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
propagates
منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
propagating
منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
transfer processing
امور اداری نقل و انتقال وتسویه حساب با یکان اولیه برای انتقال به یکان دیگر
upload
انتقال یک کپی از یک برنامه انتقال داده از یک سیستم استفاده کننده به یک سیستم کامپیوتری راه دور
xmodem
یک پروتکل انتقال فایل غیرهمزمان برای کامپیوترهای شخصی که انتقال سالم فایل ها را از طریق سیستم تلفن اسان تر می سازد
signalled
1-حالت موج تولید شده آنالوگ یا دیجیتال برای انتقال اطلاعات .2-پیام کوتاه برای انتقال کدهای کنترلی
signaled
1-حالت موج تولید شده آنالوگ یا دیجیتال برای انتقال اطلاعات .2-پیام کوتاه برای انتقال کدهای کنترلی
signal
1-حالت موج تولید شده آنالوگ یا دیجیتال برای انتقال اطلاعات .2-پیام کوتاه برای انتقال کدهای کنترلی
transfer ladle
کفچه انتقال چمچمه انتقال
transfer rate
نسبت انتقال سرعت انتقال
negative acknowledgement
کاراکتر کنترلی که ترمینال گیرنده در انتقال اطلاعات برای ترمینال فرستنده صادرمیکند تا اعلام کند که یک اشتباه انتقال در اخرین بلوک اطلاعات ارسال شده وجوددارد
countersignature
امضای پس ازامضای دیگری تصدیق امضای دیگری
trans shipment
انتقال بکشتی دیگر انتقال بنقلیه دیگر
IrDA
روش استاندارد برای انتقال اطلاعات از طریق اشعه نوری . برای انتقال اطلاعات در کامپیوترهای قابل حمل یا PDA به یک چاپگر یا صفحه تصویر. برای این منظور کامپیوتر و چاپگر باید پورت IrDA داشته باشند
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
t' other
دیگری
third
به دیگری
thirds
به دیگری
another
دیگری
tother
دیگری
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
onother's money
پول دیگری
at another time
در زمان دیگری
common of pasturage
حق چرادرزمین دیگری
consecutively
یکی پس از دیگری
heteronomous
پیروقانون دیگری
in turn
<idiom>
یکی پس از دیگری
follow suit
<idiom>
از دیگری تقلیدکردن
others
متفاوت دیگری
We have no other way (alternative).
را ه دیگری نداریم
other
متفاوت دیگری
at second hand
از قول دیگری
release
اعراض از حق به نفع دیگری
impersonates
خودرابجای دیگری جا زدن
impersonated
خودرابجای دیگری جا زدن
one country or another
این یا یک کشور دیگری
metonymy
ذکرکلمهای بمنظور دیگری
breach of close
تجاوز به ملک دیگری
another
کسی
[چیز]
دیگری
breach of a close
تجاوز به ملک دیگری
impersonate
خودرابجای دیگری جا زدن
assumpsit
تقبل دیون دیگری
let a praise thee
بگذارد دیگری تورابستاید
take the words out of someone's mouth
<idiom>
حرف دیگری راقاپیدن
through the grapevine
<idiom>
از اشخاص دیگری پرسیدن
one after a
یکی درپی دیگری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com