Total search result: 204 (41 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
adjourn |
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن |
adjourned |
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن |
adjourning |
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن |
adjourns |
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن |
|
|
Other Matches |
|
to lay on the table |
بوقت دیگر موکول کردن |
terminate |
محدود کردن خاتمه یافتن |
terminated |
محدود کردن خاتمه یافتن |
terminates |
محدود کردن خاتمه یافتن |
adjournment |
احاله بوقت دیگر |
adjournments |
احاله بوقت دیگر |
rain check <idiom> |
رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر |
ends |
خاتمه دادن خاتمه یافتن |
ended |
خاتمه دادن خاتمه یافتن |
end |
خاتمه دادن خاتمه یافتن |
adjourn |
موکول بروز دیگر شدن |
adjourning |
موکول بروز دیگر شدن |
adjourns |
موکول بروز دیگر شدن |
adjourned |
موکول بروز دیگر شدن |
end |
خاتمه یافتن |
terminates |
خاتمه یافتن |
rises |
خاتمه یافتن |
ends |
خاتمه یافتن |
terminate |
خاتمه یافتن |
terminated |
خاتمه یافتن |
ended |
خاتمه یافتن |
rise |
خاتمه یافتن |
wrap up |
خاتمه یافتن |
to come to an end |
خاتمه یافتن تمام شدن |
estate in remainder |
ملک معلق عبارت از ان است که شناسایی قانونی یک ملک منوط و موکول به تعیین تکلیف ملک دیگر باشد |
metastasize |
گسترش یافتن مرض ازیک نقطهء بدن به نقطه دیگر |
jump instruction |
دستور برنامه نویسی برای خاتمه دادن به یک سری دستورات و هدایت پردازنده به بخش دیگر برنامه |
relegates |
موکول کردن |
relegate |
موکول کردن |
relegated |
موکول کردن |
relegating |
موکول کردن |
postponements |
موکول ببعد کردن |
deep freeze |
به بعد موکول کردن |
shelved |
ببعد موکول کردن |
shelve |
ببعد موکول کردن |
deep freezes |
به بعد موکول کردن |
contango |
به بعد موکول کردن |
postponement |
موکول ببعد کردن |
to put something on the shelf <idiom> |
چیزی را به بعد موکول کردن |
to put something into cold storage <idiom> |
چیزی را به بعد موکول کردن |
postponing |
بتعویق انداختن موکول کردن |
postpones |
بتعویق انداختن موکول کردن |
postponed |
بتعویق انداختن موکول کردن |
postpone |
بتعویق انداختن موکول کردن |
put off |
ازسرباز کردن ببعد موکول کردن |
to talk out a bill |
مذاکره کردن در باره لایحهای انقدرکه موکول ببعدگرد د |
burn out |
تمام شدن سوخت به طور غیرمنتظره خاتمه سوزش زمان خاتمه سوزش سوختن |
timely |
بوقت بگاه |
in due time |
بوقت خود |
bedwards |
نزدیک بوقت خواب |
bedward |
نزدیک بوقت خواب |
asynchronous |
1-کامپیوتری که از یک عمل به عمل دیگر طبق سیگنالهای دریافت شده پس از خاتمه فرآیند تغییر میکند. 2-کامپیوتری که در آن یک فرآیند در آغاز ورود سیگنال یا داده آغاز میشود به جای اینکه مط ابق با باس ساعت باشد |
ends |
تمام کردن خاتمه دادن |
ended |
تمام کردن خاتمه دادن |
end |
تمام کردن خاتمه دادن |
to get done with |
خاتمه دادن تمام کردن |
end |
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی |
ended |
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی |
ends |
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی |
group |
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها |
groups |
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها |
even tual |
موکول |
subjected |
موکول به |
dependence |
موکول |
subjecting |
موکول به |
subjects |
موکول به |
dependance |
موکول |
subject |
موکول به |
contingent |
موکول |
contingents |
موکول |
dependent |
موکول |
conditional |
موکول مقید |
dependent |
عایله موکول به |
pend |
موکول بودن |
contingents |
موکول یا موقوف به |
contingent |
موکول یا موقوف به |
What soberness conceals drunkenness reveals. <proverb> |
آنچه هشیار پنهان مى کند,بوقت مستى همه بر ملا کند . |
propagating |
گشترش یافتن یا نشر یافتن |
propagate |
گشترش یافتن یا نشر یافتن |
propagates |
گشترش یافتن یا نشر یافتن |
propagated |
گشترش یافتن یا نشر یافتن |
subject to your approval |
موکول به تصویب شما |
eventual |
موکول بانجام شرطی |
meet |
: برخورد کردن یافتن |
meets |
: برخورد کردن یافتن |
strengthen |
تقویت یافتن تحکیم کردن |
exchanged |
عوض کردن تسعیر یافتن |
migrate |
سیر کردن انتقال یافتن |
transfuse |
رسوخ یافتن در تزریق کردن در |
gain |
کسب کردن باز یافتن |
gained |
کسب کردن باز یافتن |
gains |
کسب کردن باز یافتن |
mends |
رفو کردن بهبودی یافتن |
mend |
رفو کردن بهبودی یافتن |
strengthened |
تقویت یافتن تحکیم کردن |
strengthens |
تقویت یافتن تحکیم کردن |
improve |
بهبودی یافتن پیشرفت کردن |
improved |
بهبودی یافتن پیشرفت کردن |
improves |
بهبودی یافتن پیشرفت کردن |
exchanges |
عوض کردن تسعیر یافتن |
exchanging |
عوض کردن تسعیر یافتن |
improving |
بهبودی یافتن پیشرفت کردن |
migrating |
سیر کردن انتقال یافتن |
migrates |
سیر کردن انتقال یافتن |
migrated |
سیر کردن انتقال یافتن |
amend |
بهتر کردن بهبودی یافتن |
amended |
بهتر کردن بهبودی یافتن |
exchange |
عوض کردن تسعیر یافتن |
amending |
بهتر کردن بهبودی یافتن |
mended |
رفو کردن بهبودی یافتن |
trial and error <idiom> |
یافتن راه حلهای مناسب برای یافتن راهی مناسب |
esorow |
سندرسمی که اجرای ان موکول به تحقق شرطی باشد |
locate |
1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن |
locates |
1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن |
located |
1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن |
extends |
توسعه یافتن تمدید دادن یا کردن |
extending |
توسعه یافتن تمدید دادن یا کردن |
center |
کانونی کردن تمرکز یافتن مرکز |
extend |
توسعه یافتن تمدید دادن یا کردن |
locating |
1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن |
henpeck |
سعی کردن برای تفوق یافتن |
chips |
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است |
chip |
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است |
otherwise <adv.> |
به ترتیب دیگری [طور دیگر] [جور دیگر] |
calibrated |
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن |
calibrate |
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن |
calibrates |
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن |
calibrating |
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن |
junk |
پاک کردن یا حذف کردن از فایل ذخیره سازی که دیگر استفاده نمیشود |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
head-hunting <idiom> |
جستجو کردن برای یافتن شخصی شایسته ولایق |
flows |
لبریز شدن سلیس بودن طغیان کردن سیلان یافتن |
flow |
لبریز شدن سلیس بودن طغیان کردن سیلان یافتن |
flowed |
لبریز شدن سلیس بودن طغیان کردن سیلان یافتن |
paragons |
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن |
paragon |
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن |
nympholept |
کسیکه جنوی یافتن کمال مطلوب یا پی کردن چیز غیرقابل دسترسی را دارد |
pass on <idiom> |
رد کردن چیزی که دیگر |
conversions |
وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای |
conversion |
وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای |
reference |
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود |
references |
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود |
some other time |
دفعه دیگر [وقت دیگر] |
malfunctions |
تابع نرم افزاری برای یافتن کمک کردن به تشخیص دلایل خطا یا اشتباه |
malfunctioned |
تابع نرم افزاری برای یافتن کمک کردن به تشخیص دلایل خطا یا اشتباه |
malfunction |
تابع نرم افزاری برای یافتن کمک کردن به تشخیص دلایل خطا یا اشتباه |
tunnelling |
روش بستن یک بسته داده از یک نوع شبکه دربسته دیگر به طوری که روی شبکه دیگر و ناسازگار قابل ارسال باشد |
remove |
جابجا کردن به محل دیگر |
removing |
جابجا کردن به محل دیگر |
removes |
جابجا کردن به محل دیگر |
interchanging |
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر |
interchanges |
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر |
interchanged |
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر |
interchange |
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر |
scrape together <idiom> |
پول یا چیزهای دیگر جمع کردن |
range alongside |
نزدیک کردن ناو به ناوی دیگر |
passage of lines |
عبور کردن ازخط یک یکان دیگر |
substitution |
جایگزین کردن چیزی با چیز دیگر |
reinforcing |
در حال تقویت کردن یک یکان دیگر |
he was otherwise ordered |
جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود |
endings |
خاتمه |
end |
خاتمه |
termination |
خاتمه |
ending |
خاتمه |
end all |
خاتمه |
sequels |
خاتمه |
sequel |
خاتمه |
withdrawal |
خاتمه |
lay-off |
خاتمه |
dismissal |
خاتمه |
abrogation |
خاتمه |
expiry |
خاتمه |
ends |
خاتمه |
prorogation |
خاتمه |
letter of dismissal |
خاتمه |
notice of cancellation |
خاتمه |
closures |
خاتمه |
quitting |
خاتمه |
quit |
خاتمه |
closure |
خاتمه |
notice to quit |
خاتمه |
notice of termination |
خاتمه |
notice of determination |
خاتمه |
last a |
خاتمه |
ended |
خاتمه |
overwrite |
و خراب کردن هر داده دیگر در این محل |
transfers |
کپی کردن یک بخش از حافظه به محل دیگر |
transfer |
کپی کردن یک بخش از حافظه به محل دیگر |
transferring |
کپی کردن یک بخش از حافظه به محل دیگر |
interpolating |
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن |
interpolates |
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن |
interpolated |
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن |
interpolate |
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن |
In at one ear and out at the other . <proverb> |
از یک گوش شنیدن و از یکى دیگر بدر کردن . |
shifts |
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر |
shifted |
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر |
shift |
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر |
aborting |
خاتمه غیرعادی |
aborts |
خاتمه غیرعادی |
ending |
خاتمه پیام |