English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
nerf تصادف با اتومبیل دیگر
Other Matches
accident تصادف اتومبیل
accidents تصادف اتومبیل
slingshots مانور اتومبیل عقبتر برای عبور از اتومبیل جلو با استفاده از کاهش فشار هوا
slingshot مانور اتومبیل عقبتر برای عبور از اتومبیل جلو با استفاده از کاهش فشار هوا
stock-car اتومبیل شبیه به اتومبیل مسافرتی با تغییراتی بمنظورسرعت
stock-cars اتومبیل شبیه به اتومبیل مسافرتی با تغییراتی بمنظورسرعت
stock car اتومبیل شبیه به اتومبیل مسافرتی با تغییراتی بمنظورسرعت
hot rod اتومبیل شکاری وسریع السیر اتومبیل مسابقهای
windscreen پنجره اتومبیل شیشه جلو اتومبیل
windscreens پنجره اتومبیل شیشه جلو اتومبیل
automobiles اتومبیل راندن اتومبیل سوار شدن
automobile اتومبیل راندن اتومبیل سوار شدن
chip قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
chips قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
otherwise <adv.> به ترتیب دیگری [طور دیگر] [جور دیگر]
impingement تصادف
accidentalism تصادف
coincidences تصادف
occurrences تصادف
accidentalness تصادف
at random به تصادف
accident تصادف
encounter تصادف
accidents تصادف
collisions تصادف
shunts تصادف
encounters تصادف
encountering تصادف
encountered تصادف
occurance تصادف
randomly تصادف
shunted تصادف
shunt تصادف
random تصادف
fortuity تصادف
chancing تصادف
occurence تصادف
chances تصادف
chance تصادف
concurrence تصادف
collision تصادف
gambling تصادف
coincidence تصادف
occurrence تصادف
chanced تصادف
conversions وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
conversion وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
references نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
reference نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
tunnelling روش بستن یک بسته داده از یک نوع شبکه دربسته دیگر به طوری که روی شبکه دیگر و ناسازگار قابل ارسال باشد
jar تصادف کردن
jarred تصادف کردن
jars تصادف کردن
hits ضربت تصادف
hit ضربت تصادف
come into collision تصادف کردن
collided تصادف کردن
to come in to collision تصادف کردن
to tun a تصادف کردن با
to blunder upon به تصادف برخوردن به
incidentally <adv.> بطور تصادف
stochastic <adj.> برحسب تصادف
random <adj.> برحسب تصادف
impinged تصادف کردن
impinges تصادف کردن
incidence تصادف وقوع
occurrence تصادف رویداد
incidental <adj.> برحسب تصادف
fortuitous <adj.> برحسب تصادف
contingent [accidental] <adj.> برحسب تصادف
coincidental <adj.> برحسب تصادف
stochastical <adj.> برحسب تصادف
accidentally <adv.> بطور تصادف
fortuitously <adv.> بطور تصادف
coincidentally <adv.> بطور تصادف
by hazard <adv.> بطور تصادف
by happenstance <adv.> بطور تصادف
by chance <adv.> بطور تصادف
by a coincidence <adv.> بطور تصادف
by accident <adv.> بطور تصادف
at random <adv.> بطور تصادف
as it happens <adv.> بطور تصادف
accidently <adv.> بطور تصادف
occurrences تصادف رویداد
haphazard <adj.> برحسب تصادف
run upon تصادف کردن با
collide تصادف کردن
impinge تصادف کردن
collides تصادف کردن
colliding تصادف کردن
crush تصادف کردن
crushed تصادف کردن
hitting ضربت تصادف
accidentalism تصادف گرایی
crushes تصادف کردن
run against تصادف کردن با
haphazardly برحسب تصادف
casual [not planned] <adj.> برحسب تصادف
hit or miss برحسب تصادف
adventitious <adj.> برحسب تصادف
accidental <adj.> برحسب تصادف
pile-ups تصادف چند ماشین
bops تصادف کردن برخوردکردن
accidence پیش امد تصادف
bopping تصادف کردن برخوردکردن
Accidentally. By chance. By accident. بر حسب تصادف [تصادفا]
endo تصادف منجر به واژگونی
bop تصادف کردن برخوردکردن
To have an accident. دچار تصادف شدن
pile-up تصادف چند ماشین
to fall across anything به چیزی تصادف کردن
What a coincidence ! چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
By a happy coincidence. دراثر حسن تصادف
smack into <idiom> بهم خوردن ،تصادف
occasion تصادف باعث شدن
log jam تصادف موج سواران
run into برخوردن تصادف کردن با
hurtles با چیزی تصادف کردن
There has been an accident. تصادف شده است.
hurtled با چیزی تصادف کردن
hurtling با چیزی تصادف کردن
hurtle با چیزی تصادف کردن
occasions تصادف باعث شدن
happy go lucky برحسب تصادف لاقید
bopped تصادف کردن برخوردکردن
occasioned تصادف باعث شدن
occasioning تصادف باعث شدن
he was otherwise ordered جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود
hurtled تصادف کردن مصادف شدن
He was involved in a road accident. او [مرد] در یک تصادف جاده ای بود.
to run upon any one بکسی برخورد یا تصادف کردن
strikes تصادف و نصادم کردن اعتصاب
hurtle تصادف کردن مصادف شدن
hurtles تصادف کردن مصادف شدن
posttraumatic واقع شونده پس از تصادف یا ضربه
to i. on something به چیزی خوردن یا تصادف کردن
hurtling تصادف کردن مصادف شدن
strike تصادف و نصادم کردن اعتصاب
casualism اعتقاد به شانس و تصادف تصادفا"
shift تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shifted تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shifts تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
crashed سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashes سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashing سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crash سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashingly سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
metafile 1-فایلی که حاوی فایلهای دیگر باشد. 2-فایلی که داده مربوط به فایلهای دیگر را معرفی کند یا شامل شود
Accidents wI'll happen. چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
he had no more no to say دیگر سخنی نداشت که بگوید دیگر حرفی نداشت
HTML مجموعهای از کدهای مخصوص که نحوه و نوعی که برای نمایش متن به کار می رود نشان میدهد و امکان ارتباط از طریق کلمات خاص درون متن به بخشهای دیگر متن یا متنهای دیگر میدهد
trans shipment انتقال بکشتی دیگر انتقال بنقلیه دیگر
car jack جک اتومبیل
automobiles اتومبیل
horseless carriage اتومبیل
motor coach jack جک اتومبیل
cars اتومبیل
automobile اتومبیل
car اتومبیل
autocar اتومبیل
sqark plug در اتومبیل
jack جک اتومبیل
speedway اتومبیل رو
jacks جک اتومبیل
pony car اتومبیل دو در
hobby car اتومبیل دو در
mule اتومبیل تمرین
automobile body sheet بدنه اتومبیل
auto radio رادیوی اتومبیل
auto radio گیرنده اتومبیل
radiators رادیاتور اتومبیل
auto body sheet بدنه اتومبیل
automobile body اطاق اتومبیل
auto body اطاق اتومبیل
driver اتومبیل ران
a medium sized car یک اتومبیل متوسط
a large car یک اتومبیل بزرگ
mules اتومبیل تمرین
motoring تکنیک اتومبیل
a small car یک اتومبیل کوچک
radiator رادیاتور اتومبیل
automotive wrench اچار اتومبیل
motorcar industry صنعت اتومبیل
automotive industry صنعت اتومبیل
automotive صنعت اتومبیل
automobile radio equipment رادیوی اتومبیل
automobile gear transmission گیربکس اتومبیل
automobile fuse فیوز اتومبیل
motorcar engine موتور اتومبیل
automotive engine موتور اتومبیل
automobile engine موتور اتومبیل
automobile battery باتری اتومبیل
drivers اتومبیل ران
hoods کاپوت اتومبیل
estate cars اتومبیل استیشن
license plate نمرهی اتومبیل
license plates نمرهی اتومبیل
bonnets کاپوت اتومبیل
patrol car اتومبیل گشتی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com