English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
occurrence تصادف رویداد
occurrences تصادف رویداد
Other Matches
trend رویداد
circumstances رویداد
happenings رویداد
happening رویداد
trends رویداد
occurrences رویداد
occurrence رویداد
occurence رویداد
event رویداد
events رویداد
incident رویداد
incidents رویداد
contretemps رویداد ناگوار
commentary گزارش رویداد
decades ده موضوع یا رویداد
a life full of incidents زندگی پر رویداد
mishap رویداد ناگوار
commentaries گزارش رویداد
mishaps رویداد ناگوار
decade ده موضوع یا رویداد
circumstance تفصیل رویداد
subsequent to that event پس ازان رویداد
misadventures رویداد ناگوار
event horizen افق رویداد
occurence رویداد واقعه
endogenous event رویداد درونی
misadventure رویداد ناگوار
exogenous event رویداد برونی
uneventful بدون رویداد مهم
air pollution episode رویداد الودگی هوا
rummy start رویداد شگفت انگیز
mischances رویداد بد حادثه ناگوار
mischance رویداد بد حادثه ناگوار
balance احتمال رویداد خطا
balances احتمال رویداد خطا
As events unfolded I realized that ... درطی رویداد ها پی بردم که ...
passages رویداد کارکردن مزاج
passage رویداد کارکردن مزاج
non-event رویداد ملامت انگیز یا ساختگی
non-events رویداد ملامت انگیز یا ساختگی
in qviries r. to the accident پرسش هایی درباره آن رویداد
black swan event رویداد نادر و پیش بینی ناپذیر
occurance تصادف
impingement تصادف
coincidences تصادف
fortuity تصادف
coincidence تصادف
chance تصادف
chanced تصادف
accidentalness تصادف
at random به تصادف
accidentalism تصادف
collisions تصادف
collision تصادف
encounter تصادف
random تصادف
randomly تصادف
chancing تصادف
chances تصادف
occurence تصادف
accident تصادف
accidents تصادف
gambling تصادف
encountered تصادف
encountering تصادف
concurrence تصادف
occurrences تصادف
occurrence تصادف
shunt تصادف
shunted تصادف
encounters تصادف
shunts تصادف
event focus که در حال دریافت پیام از یک عمل یا رویداد است
natives رویداد طبیعی یا آنچه تصادفی رخ نداده است
The incident set off a debate. این رویداد بحثی را به راه انداخت [برانگیخت] .
parachronism اشتباهی که عبارت است ازدیرترقراردادن تاریخ یک رویداد
collision detection تشخیص و گزارش داده برخورد دو عمل یا رویداد
native رویداد طبیعی یا آنچه تصادفی رخ نداده است
real time داده وروری به یک سیستم در صورت نیاز یا رویداد
contingent [accidental] <adj.> برحسب تصادف
by a coincidence <adv.> بطور تصادف
by chance <adv.> بطور تصادف
by happenstance <adv.> بطور تصادف
as it happens <adv.> بطور تصادف
by hazard <adv.> بطور تصادف
fortuitously <adv.> بطور تصادف
incidentally <adv.> بطور تصادف
coincidentally <adv.> بطور تصادف
by accident <adv.> بطور تصادف
fortuitous <adj.> برحسب تصادف
adventitious <adj.> برحسب تصادف
to tun a تصادف کردن با
to come in to collision تصادف کردن
to blunder upon به تصادف برخوردن به
run against تصادف کردن با
coincidental <adj.> برحسب تصادف
random <adj.> برحسب تصادف
run upon تصادف کردن با
at random <adv.> بطور تصادف
accidently <adv.> بطور تصادف
accidentally <adv.> بطور تصادف
accidental <adj.> برحسب تصادف
stochastical <adj.> برحسب تصادف
stochastic <adj.> برحسب تصادف
incidental <adj.> برحسب تصادف
casual [not planned] <adj.> برحسب تصادف
accidentalism تصادف گرایی
colliding تصادف کردن
accident تصادف اتومبیل
collides تصادف کردن
collided تصادف کردن
accidents تصادف اتومبیل
jarred تصادف کردن
collide تصادف کردن
jars تصادف کردن
impinge تصادف کردن
impinged تصادف کردن
impinges تصادف کردن
incidence تصادف وقوع
haphazard <adj.> برحسب تصادف
crush تصادف کردن
haphazardly برحسب تصادف
hit or miss برحسب تصادف
hit ضربت تصادف
come into collision تصادف کردن
hits ضربت تصادف
crushes تصادف کردن
hitting ضربت تصادف
crushed تصادف کردن
jar تصادف کردن
maintenance مراقب مرتب از سیستم برای جلوگیری از رویداد خرابی
generating رویداد خطا به علت بیدقتی در داده استفاده شده
generates رویداد خطا به علت بیدقتی در داده استفاده شده
generated رویداد خطا به علت بیدقتی در داده استفاده شده
generate رویداد خطا به علت بیدقتی در داده استفاده شده
smack into <idiom> بهم خوردن ،تصادف
There has been an accident. تصادف شده است.
happy go lucky برحسب تصادف لاقید
occasions تصادف باعث شدن
hurtling با چیزی تصادف کردن
occasioned تصادف باعث شدن
occasion تصادف باعث شدن
log jam تصادف موج سواران
bopping تصادف کردن برخوردکردن
bops تصادف کردن برخوردکردن
bopped تصادف کردن برخوردکردن
nerf تصادف با اتومبیل دیگر
run into برخوردن تصادف کردن با
pile-up تصادف چند ماشین
endo تصادف منجر به واژگونی
bop تصادف کردن برخوردکردن
accidence پیش امد تصادف
to fall across anything به چیزی تصادف کردن
hurtle با چیزی تصادف کردن
occasioning تصادف باعث شدن
pile-ups تصادف چند ماشین
Accidentally. By chance. By accident. بر حسب تصادف [تصادفا]
hurtles با چیزی تصادف کردن
To have an accident. دچار تصادف شدن
What a coincidence ! چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
By a happy coincidence. دراثر حسن تصادف
hurtled با چیزی تصادف کردن
This new frontier incident probably means war. این رویداد مرزی جدید معنیش احتمالآ جنگ است
strike تصادف و نصادم کردن اعتصاب
He was involved in a road accident. او [مرد] در یک تصادف جاده ای بود.
casualism اعتقاد به شانس و تصادف تصادفا"
posttraumatic واقع شونده پس از تصادف یا ضربه
strikes تصادف و نصادم کردن اعتصاب
hurtle تصادف کردن مصادف شدن
hurtled تصادف کردن مصادف شدن
to i. on something به چیزی خوردن یا تصادف کردن
to run upon any one بکسی برخورد یا تصادف کردن
hurtles تصادف کردن مصادف شدن
hurtling تصادف کردن مصادف شدن
crashed سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashingly سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashing سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashes سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crash سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
Accidents wI'll happen. چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
message پنجره کوچک که روی صفحه نمایش نشان داده می شوند و از یک رویداد یا وضعیت یا خطا خبر میدهد
messages پنجره کوچک که روی صفحه نمایش نشان داده می شوند و از یک رویداد یا وضعیت یا خطا خبر میدهد
dead دوره زمانی بین دو رویداد که هیج اتفاقی نمیافتد برای اطمینان از اینکه باهم برخورد نخواهند داشت
conditional دستور برنامه سازی که کنترل برنامه را طبق خروجی یک رویداد غیر مستقیم میکند
alerts پیام خطا از طرف نرم افزار به کاربر یا برنامه کاربردی برای رویداد یک مشکل یا خطا
alert پیام خطا از طرف نرم افزار به کاربر یا برنامه کاربردی برای رویداد یک مشکل یا خطا
alerted پیام خطا از طرف نرم افزار به کاربر یا برنامه کاربردی برای رویداد یک مشکل یا خطا
warned بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warn بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warns بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
main مجموعه دستورات که پیاپی تکرار می شوند و عمل اصلی برنامه را انجام می دهند. این حلقه معمولا برای ورودی کاربر صبر میکند پیش از پردازش رویداد
Type cable چهار سیم به صورت دو جفت که با یک لایه بافته شده پوشیده شده است تا تصادف را کاهش دهد
hits اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hitting اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hit اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
spot map کروکی تصادف یا کروکی مشاهدات بازرس
collided تصادف کردن برخورد کردن
collide تصادف کردن برخورد کردن
colliding تصادف کردن برخورد کردن
collides تصادف کردن برخورد کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com