Total search result: 147 (4 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
log jam |
تصادف موج سواران |
|
|
Other Matches |
|
cavalcades |
دسته اسب سواران |
cavalcade |
دسته اسب سواران |
peloton |
گروه دوچرخه سواران جادهای |
roundup |
سواران و اسبهایی که در این گردآوری شرکت دارند |
roundups |
سواران و اسبهایی که در این گردآوری شرکت دارند |
surfari |
گروه موج سواران درجستجوی منطقه مناسب |
sag wagon |
وسیله نقلیه که به دنبال دوچرخه سواران در جاده حرکت میکند تا کسانی را که از مسابقه خارج می شوندسوار کند |
tour de france |
مسابقه تور دو فرانس بمسافت 0004 کیلومتر در12 روز که دوچرخه سواران از کشورهای فرانسه بلژیک اسپانیا ایتالیا المان و سویس می گذرند و از سال 3091پایه گذاری شده و اغلب مسیرکوهستانی است |
fortuity |
تصادف |
occurance |
تصادف |
occurence |
تصادف |
occurrences |
تصادف |
shunts |
تصادف |
shunt |
تصادف |
impingement |
تصادف |
at random |
به تصادف |
accidentalness |
تصادف |
collision |
تصادف |
chances |
تصادف |
chanced |
تصادف |
chance |
تصادف |
coincidences |
تصادف |
coincidence |
تصادف |
collisions |
تصادف |
accidentalism |
تصادف |
gambling |
تصادف |
accidents |
تصادف |
encountered |
تصادف |
encounter |
تصادف |
encounters |
تصادف |
concurrence |
تصادف |
random |
تصادف |
randomly |
تصادف |
chancing |
تصادف |
occurrence |
تصادف |
shunted |
تصادف |
accident |
تصادف |
encountering |
تصادف |
as it happens <adv.> |
بطور تصادف |
accidently <adv.> |
بطور تصادف |
accidentally <adv.> |
بطور تصادف |
at random <adv.> |
بطور تصادف |
by happenstance <adv.> |
بطور تصادف |
incidentally <adv.> |
بطور تصادف |
fortuitously <adv.> |
بطور تصادف |
coincidentally <adv.> |
بطور تصادف |
by hazard <adv.> |
بطور تصادف |
adventitious <adj.> |
برحسب تصادف |
by chance <adv.> |
بطور تصادف |
by a coincidence <adv.> |
بطور تصادف |
by accident <adv.> |
بطور تصادف |
stochastical <adj.> |
برحسب تصادف |
stochastic <adj.> |
برحسب تصادف |
casual [not planned] <adj.> |
برحسب تصادف |
coincidental <adj.> |
برحسب تصادف |
to tun a |
تصادف کردن با |
to come in to collision |
تصادف کردن |
to blunder upon |
به تصادف برخوردن به |
contingent [accidental] <adj.> |
برحسب تصادف |
run upon |
تصادف کردن با |
run against |
تصادف کردن با |
collide |
تصادف کردن |
fortuitous <adj.> |
برحسب تصادف |
come into collision |
تصادف کردن |
incidental <adj.> |
برحسب تصادف |
random <adj.> |
برحسب تصادف |
accidentalism |
تصادف گرایی |
accidental <adj.> |
برحسب تصادف |
haphazardly |
برحسب تصادف |
impinged |
تصادف کردن |
hit |
ضربت تصادف |
impinge |
تصادف کردن |
jars |
تصادف کردن |
jarred |
تصادف کردن |
jar |
تصادف کردن |
accidents |
تصادف اتومبیل |
accident |
تصادف اتومبیل |
occurrences |
تصادف رویداد |
occurrence |
تصادف رویداد |
incidence |
تصادف وقوع |
hitting |
ضربت تصادف |
hits |
ضربت تصادف |
hit or miss |
برحسب تصادف |
impinges |
تصادف کردن |
crushes |
تصادف کردن |
colliding |
تصادف کردن |
crush |
تصادف کردن |
collided |
تصادف کردن |
collides |
تصادف کردن |
haphazard <adj.> |
برحسب تصادف |
crushed |
تصادف کردن |
pile-ups |
تصادف چند ماشین |
Accidentally. By chance. By accident. |
بر حسب تصادف [تصادفا] |
To have an accident. |
دچار تصادف شدن |
What a coincidence ! |
چه تصادف ( اتفاق )عجیبی |
smack into <idiom> |
بهم خوردن ،تصادف |
There has been an accident. |
تصادف شده است. |
pile-up |
تصادف چند ماشین |
bopping |
تصادف کردن برخوردکردن |
accidence |
پیش امد تصادف |
bops |
تصادف کردن برخوردکردن |
bopped |
تصادف کردن برخوردکردن |
bop |
تصادف کردن برخوردکردن |
endo |
تصادف منجر به واژگونی |
occasion |
تصادف باعث شدن |
hurtle |
با چیزی تصادف کردن |
nerf |
تصادف با اتومبیل دیگر |
occasions |
تصادف باعث شدن |
By a happy coincidence. |
دراثر حسن تصادف |
hurtled |
با چیزی تصادف کردن |
hurtles |
با چیزی تصادف کردن |
occasioning |
تصادف باعث شدن |
occasioned |
تصادف باعث شدن |
hurtling |
با چیزی تصادف کردن |
to fall across anything |
به چیزی تصادف کردن |
happy go lucky |
برحسب تصادف لاقید |
run into |
برخوردن تصادف کردن با |
hurtles |
تصادف کردن مصادف شدن |
hurtling |
تصادف کردن مصادف شدن |
posttraumatic |
واقع شونده پس از تصادف یا ضربه |
strikes |
تصادف و نصادم کردن اعتصاب |
strike |
تصادف و نصادم کردن اعتصاب |
He was involved in a road accident. |
او [مرد] در یک تصادف جاده ای بود. |
to i. on something |
به چیزی خوردن یا تصادف کردن |
casualism |
اعتقاد به شانس و تصادف تصادفا" |
to run upon any one |
بکسی برخورد یا تصادف کردن |
hurtled |
تصادف کردن مصادف شدن |
hurtle |
تصادف کردن مصادف شدن |
crash |
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی |
crashes |
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی |
crashing |
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی |
crashingly |
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی |
crashed |
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی |
Accidents wI'll happen. |
چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت |
hitting |
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر |
hit |
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر |
Type cable |
چهار سیم به صورت دو جفت که با یک لایه بافته شده پوشیده شده است تا تصادف را کاهش دهد |
hits |
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر |
spot map |
کروکی تصادف یا کروکی مشاهدات بازرس |
collided |
تصادف کردن برخورد کردن |
colliding |
تصادف کردن برخورد کردن |
collide |
تصادف کردن برخورد کردن |
collides |
تصادف کردن برخورد کردن |
spoonerism |
اشتباه در تلفظ حروف تعویض حروف در تلفظ برحسب تصادف |
collision |
برخورد کردن برخورد تصادف کردن |
collisions |
برخورد کردن برخورد تصادف کردن |