English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 147 (7 milliseconds)
English Persian
log jam تصادف موج سواران
Other Matches
cavalcades دسته اسب سواران
cavalcade دسته اسب سواران
peloton گروه دوچرخه سواران جادهای
roundup سواران و اسبهایی که در این گردآوری شرکت دارند
roundups سواران و اسبهایی که در این گردآوری شرکت دارند
surfari گروه موج سواران درجستجوی منطقه مناسب
sag wagon وسیله نقلیه که به دنبال دوچرخه سواران در جاده حرکت میکند تا کسانی را که از مسابقه خارج می شوندسوار کند
tour de france مسابقه تور دو فرانس بمسافت 0004 کیلومتر در12 روز که دوچرخه سواران از کشورهای فرانسه بلژیک اسپانیا ایتالیا المان و سویس می گذرند و از سال 3091پایه گذاری شده و اغلب مسیرکوهستانی است
fortuity تصادف
occurance تصادف
occurence تصادف
occurrences تصادف
shunts تصادف
shunt تصادف
impingement تصادف
at random به تصادف
accidentalness تصادف
collision تصادف
chances تصادف
chanced تصادف
chance تصادف
coincidences تصادف
coincidence تصادف
collisions تصادف
accidentalism تصادف
gambling تصادف
accidents تصادف
encountered تصادف
encounter تصادف
encounters تصادف
concurrence تصادف
random تصادف
randomly تصادف
chancing تصادف
occurrence تصادف
shunted تصادف
accident تصادف
encountering تصادف
as it happens <adv.> بطور تصادف
accidently <adv.> بطور تصادف
accidentally <adv.> بطور تصادف
at random <adv.> بطور تصادف
by happenstance <adv.> بطور تصادف
incidentally <adv.> بطور تصادف
fortuitously <adv.> بطور تصادف
coincidentally <adv.> بطور تصادف
by hazard <adv.> بطور تصادف
adventitious <adj.> برحسب تصادف
by chance <adv.> بطور تصادف
by a coincidence <adv.> بطور تصادف
by accident <adv.> بطور تصادف
stochastical <adj.> برحسب تصادف
stochastic <adj.> برحسب تصادف
casual [not planned] <adj.> برحسب تصادف
coincidental <adj.> برحسب تصادف
to tun a تصادف کردن با
to come in to collision تصادف کردن
to blunder upon به تصادف برخوردن به
contingent [accidental] <adj.> برحسب تصادف
run upon تصادف کردن با
run against تصادف کردن با
collide تصادف کردن
fortuitous <adj.> برحسب تصادف
come into collision تصادف کردن
incidental <adj.> برحسب تصادف
random <adj.> برحسب تصادف
accidentalism تصادف گرایی
accidental <adj.> برحسب تصادف
haphazardly برحسب تصادف
impinged تصادف کردن
hit ضربت تصادف
impinge تصادف کردن
jars تصادف کردن
jarred تصادف کردن
jar تصادف کردن
accidents تصادف اتومبیل
accident تصادف اتومبیل
occurrences تصادف رویداد
occurrence تصادف رویداد
incidence تصادف وقوع
hitting ضربت تصادف
hits ضربت تصادف
hit or miss برحسب تصادف
impinges تصادف کردن
crushes تصادف کردن
colliding تصادف کردن
crush تصادف کردن
collided تصادف کردن
collides تصادف کردن
haphazard <adj.> برحسب تصادف
crushed تصادف کردن
pile-ups تصادف چند ماشین
Accidentally. By chance. By accident. بر حسب تصادف [تصادفا]
To have an accident. دچار تصادف شدن
What a coincidence ! چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
smack into <idiom> بهم خوردن ،تصادف
There has been an accident. تصادف شده است.
pile-up تصادف چند ماشین
bopping تصادف کردن برخوردکردن
accidence پیش امد تصادف
bops تصادف کردن برخوردکردن
bopped تصادف کردن برخوردکردن
bop تصادف کردن برخوردکردن
endo تصادف منجر به واژگونی
occasion تصادف باعث شدن
hurtle با چیزی تصادف کردن
nerf تصادف با اتومبیل دیگر
occasions تصادف باعث شدن
By a happy coincidence. دراثر حسن تصادف
hurtled با چیزی تصادف کردن
hurtles با چیزی تصادف کردن
occasioning تصادف باعث شدن
occasioned تصادف باعث شدن
hurtling با چیزی تصادف کردن
to fall across anything به چیزی تصادف کردن
happy go lucky برحسب تصادف لاقید
run into برخوردن تصادف کردن با
hurtles تصادف کردن مصادف شدن
hurtling تصادف کردن مصادف شدن
posttraumatic واقع شونده پس از تصادف یا ضربه
strikes تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strike تصادف و نصادم کردن اعتصاب
He was involved in a road accident. او [مرد] در یک تصادف جاده ای بود.
to i. on something به چیزی خوردن یا تصادف کردن
casualism اعتقاد به شانس و تصادف تصادفا"
to run upon any one بکسی برخورد یا تصادف کردن
hurtled تصادف کردن مصادف شدن
hurtle تصادف کردن مصادف شدن
crash سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashes سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashing سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashingly سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
Accidents wI'll happen. چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
hitting اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hit اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
Type cable چهار سیم به صورت دو جفت که با یک لایه بافته شده پوشیده شده است تا تصادف را کاهش دهد
hits اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
spot map کروکی تصادف یا کروکی مشاهدات بازرس
collided تصادف کردن برخورد کردن
colliding تصادف کردن برخورد کردن
collide تصادف کردن برخورد کردن
collides تصادف کردن برخورد کردن
spoonerism اشتباه در تلفظ حروف تعویض حروف در تلفظ برحسب تصادف
collision برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collisions برخورد کردن برخورد تصادف کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com