English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
simultaneous color television تلویزیون رنگی همزمان
Other Matches
color television تلویزیون رنگی
neutral density faceplate صفحه رنگی تلویزیون
sequential color television تلویزیون رنگی مرحلهای
Color films(T. V). فیلم ( تلویزیون ) رنگی ؟
pals line alteration phase سیستم تلویزیون رنگی
pal line alteration phase سیستم تلویزیون رنگی
colour چاپگری که میتواند کپیهای رنگی بگیرد. از قبیل -ink get رنگی -dot maxrix رنگی و -thermal transfer
colours چاپگری که میتواند کپیهای رنگی بگیرد. از قبیل -ink get رنگی -dot maxrix رنگی و -thermal transfer
channel selector انتخاب کننده کانال تلویزیون کانالگیر تلویزیون
dye sublimation printer چاپگر رنگی باکیفیت بالا که تصاویری با پاشیدن قط عات رنگی روی کاغذ ایحاد میکند
processor به صورت همزمان همزمان کار کند
triad 1-سه عنصر یا حرف یا بیت 2-شکل سه ضلعی که از نقاط فسفری رنگی قرمز و سبز وآبی در هر پیکسل درصفحه نمایش رنگی RGB تشکیل شده است
triads 1-سه عنصر یا حرف یا بیت 2-شکل سه ضلعی که از نقاط فسفری رنگی قرمز و سبز وآبی در هر پیکسل درصفحه نمایش رنگی RGB تشکیل شده است
solid رنگی که روی صفحه نمایش نمایش داده میشود یا روی چاپگر رنگی چاپ میشود بدون اینکه ترکیب شود
solids رنگی که روی صفحه نمایش نمایش داده میشود یا روی چاپگر رنگی چاپ میشود بدون اینکه ترکیب شود
a television تلویزیون
Goh Chok Tong تلویزیون
telly تلویزیون
tellies تلویزیون
goggle box تلویزیون
television broadcasting station فرستنده تلویزیون
video تلویزیونی تلویزیون
channel کانال تلویزیون
closed circuits تلویزیون مداربسته
educational television تلویزیون اموزشی
screen صفحه تلویزیون
TVs مخفف تلویزیون
TV مخفف تلویزیون
couch potatoes معتاد به تلویزیون
couch potato معتاد به تلویزیون
vieming screen صفحه تلویزیون
closed circuit تلویزیون مداربسته
faceplate صفحه تلویزیون
faces صفحه تلویزیون
face صفحه تلویزیون
videoing تلویزیونی تلویزیون
channel selector سلکتورکانالهای تلویزیون
videos تلویزیونی تلویزیون
channels کانال تلویزیون
channelled کانال تلویزیون
screened صفحه تلویزیون
channeling کانال تلویزیون
screening, screenings صفحه تلویزیون
screens صفحه تلویزیون
channeled کانال تلویزیون
videoed تلویزیونی تلویزیون
flaking برفک زدن تلویزیون
image effect اثر تصویر تلویزیون
televises با تلویزیون نشان دادن
televised با تلویزیون نشان دادن
The television flickers . تصویر تلویزیون می لرزد
cylindrical faceplate صفحه استوانهای تلویزیون
flake برفک زدن تلویزیون
spherical faceplate صفحه محدب تلویزیون
flaked برفک زدن تلویزیون
televising با تلویزیون نشان دادن
teleplay نمایشنامه مخصوص تلویزیون
televise با تلویزیون نشان دادن
televisor بیننده برنامه تلویزیون
closed circuit television تلویزیون مدار بسته
closed-circuit television تلویزیون مدار بسته
airwave امواج رادیو و تلویزیون
camcorder دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون
camcorders دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون
picturing حرکت اشعههای الکترون در تلویزیون
picture حرکت اشعههای الکترون در تلویزیون
pictures حرکت اشعههای الکترون در تلویزیون
juicer متخصص نور در تلویزیون وتاتر
pictured حرکت اشعههای الکترون در تلویزیون
Is there a television? آیا تلویزیون وجود دارد؟
screening نمایش بر روی پرده تلویزیون
couch potato معتاد به تلویزیون [اصطلاح روزمره]
coherence فرضیه تکنولوژی پیمایش صفحهای تلویزیون
The pigeous peched on the television aerial . کبوترها روی آنتن تلویزیون نشستند
His speech gripped the television viewers ( audience ). سخنرانی اش بینندگان تلویزیون را قبضه کرد
air time زمانپخش برنامههای رادیو یا تلویزیون روی آنتن
UHF محدوده فرکانس برای ارسال سیگنالهای تلویزیون
teleran دستگاه هدایت هواپیما بوسیله تلویزیون ورادار
screening, screenings روی پرده سینمایا تلویزیون نمایش دادن
screens روی پرده سینمایا تلویزیون نمایش دادن
unwatchable [film, TV] <adj.> ارزش دیدن نداشته باشد [فیلم یا تلویزیون]
To turn off the lights. (T. V. ,radio). چراغ ( تلویزیون ؟ رادیو وغیره ) راخاموش کردن
screened روی پرده سینمایا تلویزیون نمایش دادن
screen روی پرده سینمایا تلویزیون نمایش دادن
snow برفک روی صفحه تلویزیون [اصطلاح روزمره]
To turn on the light(radio, T. V). چراغ ( رادیو ؟تلویزیون وغیره ) راروشن کردن
to tune in TV [radio] روی کانال مشخصی تلویزیون [رادیو] را تنظیم کردن
ntsc Commitee TelevisionSystem National کمیته ملی سیستم تلویزیون
chyron [American E] قسمت پائین صفحه تلویزیون [برای نوشته و عکسهای ضمیمه]
holds پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
hold پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
aston [British E] قسمت پائین صفحه تلویزیون [برای نوشته و عکسهای ضمیمه]
Lower third قسمت پائین صفحه تلویزیون [برای نوشته و عکسهای ضمیمه]
disc jockey کسیکه در رادیو یا تلویزیون وسالن رقص صفحات موسیقی میگذارد
teleprompter اسباب مخصوص چرخاندن خطوط نوشته در جلو ناطق تلویزیون
He acquired kudos by appearing on television. او [مرد] با ظاهر شدن در تلویزیون جلال [شهرت] به دست آورد.
ntsc انجمن آمریکایی که استانداردها برای تلویزیون و ویدیو تعریف میکند
disc jockeys کسیکه در رادیو یا تلویزیون وسالن رقص صفحات موسیقی میگذارد
isochronous همزمان
isochrone همزمان
simultaneously همزمان
contemporaries همزمان
synchronic همزمان
proportional همزمان
contemporary همزمان
synchronizer همزمان گر
synchronous همزمان
simultaneous همزمان
parallel همزمان
paralleled همزمان
concurrent همزمان
coincidentally همزمان
paralleling همزمان
parallelled همزمان
parallelling همزمان
parallels همزمان
crt وسیله نمایش حروف یا طرح ها یا اطلاعات گرافیکی مشابه دستگاه تلویزیون
dichromatism دو رنگی
tinct رنگی
pigmental رنگی
trichromatism سه رنگی
discoloration بی رنگی
dichroism دو رنگی
trichromat سه رنگی
trichroism سه رنگی
achromatisation بی رنگی
colored رنگی
coloured رنگی
achromia بی رنگی مو
achromatism بی رنگی
achromatization بی رنگی
achroma بی رنگی مو
achroma بی رنگی
coloration رنگی
chromatic رنگی
ingrain نخ رنگی
chromaticity رنگی
hued رنگی
synchronous impedance ناگذرایی همزمان
synchronises همزمان کردن
synchronising همزمان کردن
concurrent variation تغییر همزمان
synchronizing همزمان سازی
simultaneous processing پردازش همزمان
concurrent processing پردازش همزمان
concurrent operation عملکرد همزمان
concurrent execution اجرای همزمان
concentred reaction واکنش همزمان
concentred exchange تبادل همزمان
concentred elimination حذف همزمان
concurrent همرو همزمان
concurrent تقریباگ همزمان
concurrent reinforcement تقویت همزمان
synchronize همزمان کردن
synchronizes همزمان کردن
concurrent validity اعتبار همزمان
concurrent training اموزش همزمان
concurrently اجرای همزمان
synchronized sweep روبش همزمان
synchrinized همزمان بودن
synchronous speed سرعت همزمان
synchronous network شبکه همزمان
synchronous operation عملیات همزمان
synchroscope همزمان نما
synchronous vibrator لرزه گر همزمان
simultaneity همزمانی همزمان
simultaneous extinction خاموشی همزمان
synchronous transmission مخابره همزمان
synchronous reactance راکتانس همزمان
syncheronous communications مخابره همزمان
synchronic همگاه همزمان
synchronous transmission انتقال همزمان
synchronous telegraphy تلگراف همزمان
synchronization همزمان سازی
selsyn موتور همزمان
coincide همزمان بودن
synchronous communication ارتباط همزمان
synchronised همزمان کردن
synchronous phase advance خازن همزمان
synchronous device دستگاه همزمان
synchronous admittance گذرایی همزمان
synchronous generator مولد همزمان
synchronous condenser خازن همزمان
synchronous machine ماشین همزمان
synchronous motor موتور همزمان
coinciding همزمان بودن
coincided همزمان بودن
coincides همزمان بودن
yoke هستههای مغناطیسی اطراف تیوب تلویزیون برای کنترل محل اشعه تصویر
Autocue دستگاهی که مطالب را برای گوینده تلویزیون در حین اجرای برنامه نمایش میدهد
aqua relle نقاشی اب و رنگی
photochrome عکس رنگی
chromophotograph عکس رنگی
chroma مشخصههای رنگی
chromatic aberration خطای رنگی
aquarelle نقاشی اب و رنگی
cingulum خط رنگی ومارپیچ
paraffin wax موم رنگی
colorant مواد رنگی
opalescence شیری رنگی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com