English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (9 milliseconds)
English Persian
slack توقف درحرکت
slackest توقف درحرکت
slacks توقف درحرکت
Other Matches
under way درحرکت
astir درحرکت
heavy footed اهسته وسنگین درحرکت
hydraulic وابسته به مبحث خواص اب درحرکت
ambulate حرکت کردن درحرکت بودن
coriolis acceleration شتاب یک ذره که دریک دستگاه مختصات شتابدار درحرکت است
interlook dormant period زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
stand fast فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
interrupts توقف
interrupting توقف
interrupt توقف
stop code کد توقف
stopple توقف
syncope توقف
flag stop توقف
halts توقف
halted توقف
parked توقف
suspensions توقف
suspension توقف
suspension of payment توقف
tarriance توقف
pause توقف
paused توقف
pauses توقف
stoppage توقف
stoppages توقف
insolvency توقف
interruptions توقف
interruption توقف
parks توقف
park توقف
cessation توقف
stand توقف
pausing توقف
stop توقف
stopped توقف
commorant توقف
stopping توقف
halt توقف
stops توقف
until stop [up to the stop] تا جای توقف
lay-by منطقه توقف
failure توقف کردن
no waiting توقف ممنوع
bankruptcies توقف بازرگان
bankruptcy توقف بازرگان
lay by منطقه توقف
sudden stoppage توقف ناگهانی
lay-bys منطقه توقف
stop mechanism مکانیزم توقف
stop sign علامت توقف
to sojourn [formal] [in a place as a visitor] توقف کردن
parks محل توقف
port of call بندر توقف
ports of call بندر توقف
no parking توقف ممنوع
park محل توقف
continuously بدون توقف
stopcock وسیله توقف
stayed توقف مکث
stayed توقف کردن
stay توقف مکث
stay توقف کردن
stopcocks وسیله توقف
parked محل توقف
stoppage of the game توقف بازی
failures توقف کردن
break key کلید توقف
nonstop بدون توقف
down time زمان توقف
suspensive درحال توقف
closest ایست توقف
closes ایست توقف
halt instruction دستورالعمل توقف
thermal critical point نقطه توقف
halting place توقف گاه
closer ایست توقف
hemostasis توقف خونریزی
close ایست توقف
parking place جایگاه توقف
program stop توقف برنامه
idle period زمان توقف
dead halt توقف مطلق
black induction توقف القا
carport توقف گاه
stop bit بیت توقف
payment stopped توقف پرداخت
cease ایست توقف
bar stop توقف میله
ceased ایست توقف
come down gracefully توقف منضبط
ceases ایست توقف
ceasing ایست توقف
stop instruction دستورالعمل توقف
break point نقطه توقف
rest توقف فرمان ازاد
cardiac arrest توقف ناگهانی قلب
stopped ایستادن توقف کردن
rests توقف فرمان ازاد
cardiac arrests توقف ناگهانی قلب
prevented توقف رخ دادن چیزی
slow-down <idiom> به توقف کامل نرسیدن
prevent توقف رخ دادن چیزی
hovers درحال توقف پر زدن
time in ادامه بازی پس از توقف
off one's back <idiom> توقف آزار رساندن
hover درحال توقف پر زدن
termination خاتمه دادن یا توقف
preventing توقف رخ دادن چیزی
hovered درحال توقف پر زدن
stop dead/cold <idiom> سریع توقف کردن
hold back توقف مانع شدن
stops توقف انجام کار
machine down time زمان توقف ماشین
avast ایست توقف کنید
stop over توقف کوتاه مدت
whoa امر به توقف دادن
measure توقف رخ دادن چیزی
pull up توقف کردن [اتومبیل]
shut down point نقطه توقف تولید
stops ایستادن توقف کردن
stopping توقف انجام کار
stopping ایستادن توقف کردن
no end <idiom> پی درپی بدون توقف
stop ایستادن توقف کردن
a thorugh train قطار بدون توقف
hang up معوق شدن توقف
hang-up معوق شدن توقف
hang-ups معوق شدن توقف
prevents توقف رخ دادن چیزی
machine idle time زمان توقف ماشین
stopped توقف انجام کار
stop off <idiom> توقف بین راه
stop توقف انجام کار
block توقف رویدادن چیزی
blocked توقف رویدادن چیزی
blocks توقف رویدادن چیزی
lie to درجهت باد توقف کردن
hole high توقف گوی در کنار سوراخ
lay over در نیمه راه توقف کردن
hangup توقف ناگهانی برنامه جاری
outer fix محوطه توقف خارجی هواپیما
snowplow توقف با بردن پاشنه ها بعقب
dwell ساکن شدن زمان توقف
nonprogrammed halt توقف برنامه ریزی نشده
jump stop توقف ناگهانی با پرش بهواوچرخش
hold دریافت کردن گرفتن توقف
signal boxes توقف گاه متصدی علائم
powering توقف منبع تغذیه الکتریکی
signal box توقف گاه متصدی علائم
interval توقف کوتاه بین دو عمل
intercity train قطار بین شهری با توقف
powers توقف منبع تغذیه الکتریکی
dwell محل توقف توقفگاه استراحت
dwelled ساکن شدن زمان توقف
dwelled محل توقف توقفگاه استراحت
dwells ساکن شدن زمان توقف
dwells محل توقف توقفگاه استراحت
check خطا یا توقف کوچک در فرآیند
checked خطا یا توقف کوچک در فرآیند
checks خطا یا توقف کوچک در فرآیند
holds دریافت کردن گرفتن توقف
powered توقف منبع تغذیه الکتریکی
give pause to <idiom> باعث توقف وفکر شدن
interactive نقاط توقف را تنظیم کند
stop توقف منزلگاه بین راه
stopped توقف منزلگاه بین راه
stopping توقف منزلگاه بین راه
stops توقف منزلگاه بین راه
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
adjustable stop توقف قابل تنظیم [مهندسی]
protects توقف آسیب دیدن چیزی
power توقف منبع تغذیه الکتریکی
protect توقف آسیب دیدن چیزی
protecting توقف آسیب دیدن چیزی
bars توقف کسی برای انجام کاری
continuous آنچه بدون توقف ادامه یابد
bars توقف مشخصی برای دستیابی به فایل
ramp منطقه اصلی توقف هواپیما درفرودگاه
bar توقف کسی برای انجام کاری
bar توقف مشخصی برای دستیابی به فایل
phaseout توقف کار یا فراوری بطور مرحلهای
ramps منطقه اصلی توقف هواپیما درفرودگاه
stayer کسی یا چیزی که توقف میکند نگاهدار
run on ادامه دادن متن بدون توقف
How long does the train stop here? چه مدت قطار اینجا توقف دارد؟
stoplight چراغ علامت توقف وسائط نقلیه
stoplights چراغ علامت توقف وسائط نقلیه
prints توقف موقت چاپگر هنگام چاپ
throw up one's hands <idiom> توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
jams توقف فرآیند یا مکانیزم در اثر خطا
jammed توقف فرآیند یا مکانیزم در اثر خطا
Does the train stop in London? آیا قطار در لندن توقف دارد؟
print توقف موقت چاپگر هنگام چاپ
jam توقف فرآیند یا مکانیزم در اثر خطا
ending عمل توقف چیزی یا به انتها رسیدن آن
printed توقف موقت چاپگر هنگام چاپ
endings عمل توقف چیزی یا به انتها رسیدن آن
kills دستور توقف کار کامپیوتر در حین اجرا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com