English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
final set حالتی که بتن بطور کامل گرفته و بقدرکافی سخت شده که بتوان قالب براری نمود
Other Matches
propor tionably بطور متناسب یا با قرینه چنانکه بتوان متناسب نمود
practicably چنانکه بتوان اجرا نمود
googolplex عدد یک با تعداد صفرهای بتوان ده بتوان ده بتوان صد
accountably بطور مسئول چنانکه بتوان توضیح داد
inflationary gap وقتی اقتصاد کشور در حالتی باشدکه اشتغال کامل محسوس بوده
accessibly چنانکه بتوان بدان راه یافت بطور قابل دسترس
ineradicably بطور ریشه کن نشدنی چنانکه نتوان بیخ کن یا قلع وقمع نمود
format متن یا دادهای که به یک قالب خاص چاپ گرفته شود
formats متن یا دادهای که به یک قالب خاص چاپ گرفته شود
hoarsely بطور گرفته
sultrily بطور دم گرفته یا گرم
thorough بطور کامل کامل
Mercerization مرسیزاسیون [این عمل شیمیایی بر روی نخ های پنبه ای توسط مواد قلیائی و در محیط تحت فشار انجام گرفته تا علاوه بر افزایش استحکام نخ، حالتی درخشنده نیز به آن افزوده شود.]
elaborately بطور کامل
into thin air <idiom> بطور کامل
hip and thigh بطور کامل
plenarily بطور کامل
perfectly بطور کامل
maturely بطور کامل یا بالغ
aerial survey نقشه براری هوائی
full draw کشیدن زه کمان بطور کامل
exhaust خالی شدن بطور کامل
souse بطور کامل پوشاندن حمله کردن
Honey comb design طرح خانه زنبوری [یا بندی لوزی که بطور تکراری کل متن فرش را در بر گرفته و داخل خانه ها با اشکال و گل های مختلف تزپین شده است.]
basic type single tier formwork قالب بندی نیمه لغزان با پایههای معادل ارتفاع قالب
import 1-آوردن چیزی از خارج سیستم . 2-تبدیل فایل ذخیره شده در یک قالب به قالب پیش فرض که توسط برنامه استفاده میشود
imported 1-آوردن چیزی از خارج سیستم . 2-تبدیل فایل ذخیره شده در یک قالب به قالب پیش فرض که توسط برنامه استفاده میشود
importing 1-آوردن چیزی از خارج سیستم . 2-تبدیل فایل ذخیره شده در یک قالب به قالب پیش فرض که توسط برنامه استفاده میشود
plasticize قالب پذیر کردن از قالب در اوردن
patinated جرم گرفته کبره گرفته
full mobilization تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
life forms زی نمود
life form زی نمود
prospects نمود
prospecting نمود
prospect نمود
appearances نمود
growth نمود
aspects نمود
performances نمود
aspect نمود
phenomenon نمود
growths نمود
performance نمود
prospected نمود
appearance نمود
as much as possible تا بتوان
pseudomorphism نمود کاذب
macroscopic درشت نمود
psychological make up نمود ذهنی
phenomenon نمود تجلی
actescence نمود شیر
it had a europeanlook اروپایی می نمود
completed case جعبه کامل خشاب کامل
full annealing بازپخت کامل تاباندن کامل
full scale باندازه کامل بمقیاس کامل
blow up تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
blow-up تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
blow-ups تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
as far as possible تا انجا که بتوان
exponentiation بتوان رساندن
micron 01 بتوان 6- متر
he showed me kindness ابرازمحبت نسبت به من نمود
he proceeded to investigate it بتحقیق ان مبادرت نمود
multiphase دارای چند نمود
pseudomorphous دارای نمود کاذب
movable bridge پلی که میشودجابجا نمود
it had a europeanlook نمود اروپایی داشت
tredecillion عدد یک با 24 صفر بتوان 2
undecillion عدد یک با 63 صفر بتوان 2
quattuordecillion عدد یک با 54صفر بتوان 2
pliably چنانکه بتوان خم کرد
quintillion عدد یک با 81 صفر بتوان 2
passably چنانکه بتوان پذیرفت
his money is more than can ازانست که بتوان شمرد
incommutably بطوریکه نتوان معاوضه نمود
water exists in three phases اب درسه نمود وجود دارد
evincibly بطوریکه بتوان اثبات کردن
hereditably چنانکه بتوان ارث برد
intelligibly واضحا چنانکه بتوان دریافت
presentably چنانکه بتوان پیشکش کرد
assumably چنانکه بتوان فرض کرد
interchangeably چنانکه بتوان بحای یکدیگربکاربرد
perceptibly چنانکه بتوان درک کرد
incompressibly بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
ideally بطوریکه فقط بتوان تصور کرد
so to peaking اگر بتوان چنین چیزی گفت
impressibly بطوریکه بتوان دران تاثیر کرد
colourably چنانکه بتوان برای ان بهانهای اورد
changeably چنانکه بتوان تغییرداد بطورقابل تغییر
square بتوان دوم بردن مجذور کردن
squaring بتوان دوم بردن مجذور کردن
pardonably چنانکه بتوان بخشید بطورامرزش پذیر
squares بتوان دوم بردن مجذور کردن
squared بتوان دوم بردن مجذور کردن
microbar واحد فشار معادل 01 بتوان 6 داین بر سانتیمترمربع
corrigibly چنانکه بتوان اصلاح کرد بطوراصلاح پذیر
commensurably چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
movably چنانکه بتوان تکان داد بطورچنبش پذیر
manageably پنانکه بتوان اداره کردیا از پیش برد
current fund اموالی که سریعا "بتوان به پول تبدیل کرد
irreversibly چنانکه نتوان دگرگون یا واژگون ساخت یا لغو نمود
effluvium پخش بخارج هوای گرفته و خفه استشمام هوای خفه و گرفته
hand وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
inestimably پیش ازانکه بتوان تقدیر کردیا بران بهاگذارد
handing وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
unit cell کوچکترین چندوجهی را که با یک دستگاه مختصات سه محوری بتوان نشان داد
to ring the changes کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
it is past cure از علاجش گذشته است مافوق انست که بتوان علاج کرد
hatchment صفحهای که نشانهای خانوادگی وسلاح شخص تازه مرده راروی ان نمود
imago حشره کامل و بالغ اخرین مرحله دگردیسی حشره که بصورت کامل و بالغ در میاید
trimorph سه حالتی
trimorphous سه حالتی
two state دو حالتی
expressional حالتی
inexpressiveness بی حالتی
limit velocity حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
hyperfocal distance نزدیک ترین فاصلهای که ازانجا میتوان عکس برداری واضح وروشن نمود
piggyback file فایلی که بدون اجبار به کپی مجدد ان می توان رکوردهایی را به انتهای ان اضافه نمود
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
dichotomy دو حالتی دورستگی
dichotomies دو حالتی دورستگی
degenerate چند حالتی
degenerating چند حالتی
multiphase چند حالتی
two state variable متغییر دو حالتی
state equation معادله حالتی
two state algebra جبر دو حالتی
two state circuit مدار دو حالتی
two state jump جهش دو حالتی
degenerates چند حالتی
degenerated چند حالتی
to bite the bullet <idiom> باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید
exclusion principle اگر بتوان مانع استفاده کالا توسط کسانی که حاضر بپرداخت هزینه
nescience اعتقاد باینکه حقایق غایی را نمیتوان بوسیله قیاس عقلانی فکر درک نمود
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
impasse حالتی که از ان رهایی نباشد
trigon سه حالتی ستاره سه تایی
desperateness حالتی که بیرون ازامیدباشد
to get into دچار [حالتی] شدن
degeneracy چند حالتی بودن
to fall into دچار [حالتی] شدن
strike an attitude حالتی بخود گرفتن
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
demurs در CL حالتی است که مدعی علیه
demurring در CL حالتی است که مدعی علیه
demur در CL حالتی است که مدعی علیه
demurred در CL حالتی است که مدعی علیه
passage انتقال از حالتی به حالت دیگر
passages انتقال از حالتی به حالت دیگر
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
emergency حالتی که اقدام فوری را ایجاب کنداحتیاطی
emergencies حالتی که اقدام فوری را ایجاب کنداحتیاطی
the greenish hue of blue حالتی از رنگ ابی که به سبزی بزند
compression molding process فرایند قالب گیری تراکمی طریقه قالب گیری تراکمی
owenism اصول عقاید رابرت اون کارخانه دار انگلیس در قرن 91 که شاید بتوان منشاء سوسیالیزم نوینش دانست
tactical reconnaissance براوردموقعیت رزمی در حالتی که درگیری نزدیک است
recognition و تبدیل به حالتی که بتواند وارد کامپیوتر شود
roll reversal حالتی که سبب معکوس شدن کنترل میگردد
mergers حالتی که مالی درمال دیگر مستغرق شود
hand inhand poition رقص در حالتی که بدن هر دورقصنده به یک سمت است
merger حالتی که مالی درمال دیگر مستغرق شود
gold standards حالتی که پشتوانه اسکناس یا پول کشوری طلا باشد
double adultery زنای محصنه در حالتی که مرتکب ان مرد زن دار باشد
optical و آنها را به حالتی تبدل میکند که کامپیوتر پردازش کند
recognition و به حالتی تبدیل میکند که به تواند وارد کامپیوتر شود
he took my words in good part سخنان مرا بخوبی تلقی نمود از سخنان من نرنجید
Hypergraphia [حالتی رفتاری مشخص شده با اشتیاق شدید برای نوشتن]
remainder حالتی که وجودیافتن امری منوط به تحقق امر دیگری باشد
tie in sales حالتی که دران فروشنده چند کالا رابصورت مجموعه میفروشد
to vote plump رای خود را بیک تن دادن جایی که بتوان برای بیش ازیک تن رای داد
genuinely بطور اصل بطور بی ریا
martially بطور جنگی بطور نظامی
indecorously بطور ناشایسته بطور نازیبا
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
improperly بطور غلط بطور نامناسب
incisively بطور نافذ بطور زننده
latently بطور ناپیدا بطور پوشیده
decompression تبدیل یک تصویر یا فایل داده فشرده به حالتی که قابل دیدن شود
dro حالتی از رسانه ذخیره سازی که پس از خواندن داده خود را از دست میدهد
calyx طرح حقه یا کاسه گل که حالتی از گل شاه عباسی و یا گل ختایی را نشان می دهد
Floret [rosette] [طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.]
limit load بیشترین باری که ممکن است در حالتی بر یک جزء یا قطعه وارد شود
margin land حالتی که بازده زمین فقط جبران پرداخت هزینه ها واستهلاکات را بکند
interlocking directorate حالتی که شخص واحد ریاست چندین کمپانی رقیب را داشته باشد
gold import point حالتی است که کشور خریداری کننده کالابه جای ارز یا پول
armed peace حالتی که دولتهابدون درگیری نظامی خود رابرای جنگ احتمالی اماده می کنند
interrupt حالتی که در آن در صورتی که وقفه رخ دهد تمام وضعیتهای ماشین و برنامه حفظ می شوند
bump حالتی در پرواز که هنگام افزایش ناگهانی سرعت افقی باد بوجود می اید
interrupting حالتی که در آن در صورتی که وقفه رخ دهد تمام وضعیتهای ماشین و برنامه حفظ می شوند
interrupts حالتی که در آن در صورتی که وقفه رخ دهد تمام وضعیتهای ماشین و برنامه حفظ می شوند
PCU وسیله تبدیل سیگنالهای ورودی و خروجی و دستورات به حالتی که رسانه جانبی بفهمد
wheel well محفظهای که یک واحد ازارابه فرود را در حالتی که جمع شده است در خود جای میدهد
buyer's over حالتی در بازار که پس ازفروش تمام کالا هنور کالای مربوطه مورد نقاضا میباشد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com