English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
interbedded خوابیده در میان چینه ها
Other Matches
intercalated strata چینه هایی که ازروی بی ترتیبی در میان چینههای دیگرقرارگرفته باشند
prostrates روی زمین خوابیده دمر خوابیده
prostrate روی زمین خوابیده دمر خوابیده
prostrated روی زمین خوابیده دمر خوابیده
prostrating روی زمین خوابیده دمر خوابیده
stratify چینه چینه کردن
boriontal retort tar قطران کورههای خوابیده قطران قرعهای خوابیده
medoterranean واقع در میان چند زمین میان زمینی
resting خوابیده
somniloquy or quence خوابیده
at roost خوابیده
asleep خوابیده
sleepers خوابیده
torpid خوابیده
recumbent خوابیده
sleeper خوابیده
dormant خوابیده
sleep walker خوابیده رو
bait چینه
provine چینه
cob چینه
cobs چینه
enclosure چینه
pise wall چینه
baits چینه
enclosures چینه
faults چینه
faulted چینه
fault چینه
baited چینه
rough waller چینه کش
folium چینه
straticulate چینه چینه
layers چینه
stratum چینه
pise چینه
layer چینه
intervenient در میان اینده واقع در میان
futtock میان چوب میان تیر
decumbent در بستر خوابیده
face up خوابیده به پشت
to lie dormant خوابیده بودن
somniloquist خوابیده سخنگو
sleep walking خوابیده گردی
sleep walker خوابیده شب روان
slipshod پاشنه خوابیده
italic حروف خوابیده
landscape orientation شکل خوابیده
flatways تخت خوابیده
flatwise تخت خوابیده
stratification چینه بندی
craw چینه دان
stratigraphy چینه شناسی
the inner layer چینه درونی
inclose چینه کشیدن
clay wall دیوار چینه
folia جمع چینه
inclosure چینه کشیدن
ingluvies چینه دان
stratification تشکیل چینه
bowsprit position موقعیت دکل خوابیده
procumbent خوابیده روی زمین
italiacize با حروف خوابیده نوشتن
Things are very slack (quiet) at the moment. فعلا" که کارها خوابیده
nothing doing کار خوابیده است
horizontal loom دار خوابیده [قالی]
accumbent تکیه دار خوابیده
facedown روی شکم خوابیده
enclosure چینه کشی حصار
hedger چینه ساز حصارکش
enclosures چینه کشی حصار
stratigrapher دانشمند چینه شناس
to encircle with a wall دیوار یا چینه کشیدن
italicize با حروف یکبری یا خوابیده نوشتن
The clock has stopped. ساعت دیواری خوابیده است
sleep walking خوابیده روی انتقال نومی
crop حاصل دادن چینه دان
cropped حاصل دادن چینه دان
outcrops فهور چینه درسطح زمین
crops حاصل دادن چینه دان
outcrop فهور چینه درسطح زمین
flattest درزیر خوابیده پنچری لاستیک اتومبیل
rosulate روی هم خوابیده دارای گلهای اویزان
flat درزیر خوابیده پنچری لاستیک اتومبیل
stratification تشکیل طبقات زمین چینه بندی
cold pig اب سردی که روی ادم خوابیده میریزند تابیدارشود
pullovers پرس سینه بحالت خوابیده روی نیکت
pullover پرس سینه بحالت خوابیده روی نیکت
encloses به پیوست فرستادن حصار یا چینه کشیدن دور
enclose به پیوست فرستادن حصار یا چینه کشیدن دور
stratigraphy وضع وساختمان طبقات زمین چینه شناسی
enclosing به پیوست فرستادن حصار یا چینه کشیدن دور
It is a camel that kneels at every mans door . <proverb> آین شترى است که در خانه همه کس خوابیده است .
psychophysics علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
shortcut میان بر
center میان
between میان
through از میان
among میان
middles میان
diameter میان بر
per از میان
midrib رگ میان
middle میان
into در میان
amongst در میان
half back میان
in our midst در میان ما
in the midden of در میان
overthwart از میان
omphalos میان
mongst میان
waistline میان
waistlines میان
diameters میان بر
middle part میان
waist میان
centre میان
intershoot در میان
centred میان
crosscut میان بر
thru از میان
mesocarp میان بر
middling میان
mean line خط میان
mean water میان اب
waists میان
centered میان
cross country میان بر
staggering یک در میان
stagger یک در میان
centers میان
amid در میان
staggers یک در میان
ambiversion میان گرایی
cut across میان بر کردن
decussate یکی در میان
cut of a corner میان بر کردن
ambiequal میان حال
centration میان گرایی
entracte میان پرده
duramen میان درخت
ambivert میان گرا
double space یک سطر در میان
diaphrgam میان پرده
floret of the disk گلچه میان
blow in حمله از میان خط
an a days یک روز در میان
cutoff راه میان بر
staggered riveting پرچکاری یک در میان
middlemost میان ترین
middle weight میان وزن
middle sized میان اندازه
middle finger انگشت میان
midcourse میان راه
midbrain میان مغز
midships در میان کشتی
mesothorax میان سیه
mesosphere میان- سپهر
mesosphere میان کره
mesoderm میان پوست
mesencephalon میان مغز
medius انگشت میان
midmost میان ترین
middleware میان افزار
middleweight میان وزن
the means and the extremes دو میان و دو کرانه
slim jim لاغر میان
shortcut میان برکردن
shortcut راه میان بر
short circuiting میان بر زدن
to cut off a corner میان برکردن
to gird up one's loins میان بستن
osculant در میان چندچیز
to make mincemeat of از میان بردن
triple space دو سطر در میان
midsection میان بخش
midrib رگ میان برگ
midrange میان دامنه
mediastinum میان پرده
extra-mural میان دانشگاهی
intervascular واقع در میان رگ ها
parenthetical میان دو کمانک
intercurrent در میان اینده
intercurreace در میان امدن
inter vivos در میان زنده ها
inter se میان خودشان
inter nos در میان خودمان
merlon میان دو تیرکش
heartwood میان چوب
heart wood میان چوب
halt back میان بازی کن
halfback میان بازیکن
half back میان بازی کن
With a slender waist. میان با ریک
interfluves میان دو رود
intergroup میان گروهی
interjacency میان بودن
intertrial میان کوششی
intersegmental میان قطعهای
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com