Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (44 milliseconds)
English
Persian
belie
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belied
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belies
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belying
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
Other Matches
ground resolution
قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
treasonoius
خیانت امیز قابل ارتکاب خیانت
treasonable
خیانت امیز قابل ارتکاب خیانت
displaying
نشان دادن ابراز کردن
projects
فاهر کردن نشان دادن
represented
بیان کردن نشان دادن
displays
نشان دادن ابراز کردن
represents
بیان کردن نشان دادن
earmark
نشان کردن اختصاص دادن
earmarks
نشان کردن اختصاص دادن
represent
بیان کردن نشان دادن
projected
فاهر کردن نشان دادن
displayed
نشان دادن ابراز کردن
display
نشان دادن ابراز کردن
project
فاهر کردن نشان دادن
to set out
نشان دادن تعیین کردن
features
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
simulates
تقلید نشان دادن وانمود کردن
featuring
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
demonstrating
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
feature
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
demonstrates
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
simulate
تقلید نشان دادن وانمود کردن
demonstrate
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
simulating
تقلید نشان دادن وانمود کردن
demonstrated
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
brazenly
بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
to give publicity to
بعموم نشان دادن یا معرفی کردن
brazen
بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
featured
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
introduced
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduce
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
personate
در لباس عوضی رل نمایش را بازی کردن
cerebrate
فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
hyphens
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphen
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
religionize
دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
flag
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flags
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
autos
توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
auto
توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
target materials
مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
betrayed
خیانت کردن به
betray
خیانت کردن به
to play false
خیانت کردن
betraying
خیانت کردن به
betrays
خیانت کردن به
stab someone in the back
<idiom>
خیانت کردن به کسی
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
conspires
درنقشه خیانت شرکت کردن
belies
دروغ دراوردن خیانت کردن
belying
دروغ دراوردن خیانت کردن
sell-outs
یکجا فروختن خیانت کردن
conspire
درنقشه خیانت شرکت کردن
belie
دروغ دراوردن خیانت کردن
belied
دروغ دراوردن خیانت کردن
sell out
یکجا فروختن خیانت کردن
conspiring
درنقشه خیانت شرکت کردن
sell-out
یکجا فروختن خیانت کردن
conspired
درنقشه خیانت شرکت کردن
images
نقش کردن تصویر کردن نشان دادن تصویر
prefigure
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigures
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigured
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefiguring
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
flag
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flags
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
double-crossing
دورویی کردن خیانت کردن
double-crossed
دورویی کردن خیانت کردن
double cross
دورویی کردن خیانت کردن
double-crosses
دورویی کردن خیانت کردن
double-cross
دورویی کردن خیانت کردن
exerts
نشان دادن
exerted
نشان دادن
demonstrates
نشان دادن
actuate
نشان دادن
exerting
نشان دادن
exert
نشان دادن
indicate
نشان دادن
runs
نشان دادن
ante
نشان دادن
demonstrate
نشان دادن
demonstrated
نشان دادن
to put forth
نشان دادن
imbody
نشان دادن
indicates
نشان دادن
indicated
نشان دادن
adumbrate
نشان دادن
demonstrating
نشان دادن
run
نشان دادن
vision
یا نشان دادن
visions
یا نشان دادن
evincing
نشان دادن
to show up
نشان دادن
evinces
نشان دادن
registers
نشان دادن
evinced
نشان دادن
introducing
نشان دادن
registering
نشان دادن
evince
نشان دادن
register
نشان دادن
show
نشان دادن
showŠetc
نشان دادن
point
نشان دادن
introduces
نشان دادن
shows
نشان دادن
introduce
نشان دادن
introduced
نشان دادن
showed
نشان دادن
to run riot
رد عوضی
substitutional
عوضی
flashed
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
pretypify
قبلا نشان دادن
rubricize
قرمز نشان دادن
exemplified
بانمونه نشان دادن
squirmed
ناراحتی نشان دادن
decorating
نشان یامدال دادن به
exemplifies
بانمونه نشان دادن
squirm
ناراحتی نشان دادن
squirming
ناراحتی نشان دادن
exemplifying
بانمونه نشان دادن
adumbration
نشان دادن خلاصه
exemplify
بانمونه نشان دادن
televising
با تلویزیون نشان دادن
televised
با تلویزیون نشان دادن
responded
واکنش نشان دادن
blaze
باتصویر نشان دادن
blazed
باتصویر نشان دادن
televise
با تلویزیون نشان دادن
blazes
باتصویر نشان دادن
display
نشان دادن اطلاعات
prefigure
از پیش نشان دادن
prefiguring
از پیش نشان دادن
to hang back
بیمیلی نشان دادن
rubricate
قرمز نشان دادن
prefigures
از پیش نشان دادن
decorate
نشان یامدال دادن به
displayed
نشان دادن اطلاعات
respond
واکنش نشان دادن
graph
با نمودار نشان دادن
graphs
با نمودار نشان دادن
televises
با تلویزیون نشان دادن
responds
واکنش نشان دادن
prefigured
از پیش نشان دادن
emblem
با علایم نشان دادن
louts
نفهمی نشان دادن
to be illustrative of
با عکس نشان دادن
marshaling
به ترتیب نشان دادن
showdowns
نمونه نشان دادن
showdown
نمونه نشان دادن
force
خشونت نشان دادن
forces
خشونت نشان دادن
marshalled
به ترتیب نشان دادن
marshaled
به ترتیب نشان دادن
image
نشان دادن تصویر
lout
نفهمی نشان دادن
emblems
با علایم نشان دادن
To assert oneself . To display ones merit .
خودی را نشان دادن
foreshown
از پیش نشان دادن
react
واکنش نشان دادن
reacted
واکنش نشان دادن
reacting
واکنش نشان دادن
reacts
واکنش نشان دادن
hang back
بی میلی نشان دادن
pragmatize
واقعی نشان دادن
forcing
خشونت نشان دادن
squirms
ناراحتی نشان دادن
to play fast and loose
بی ثباتی نشان دادن
keep at something
پشتکار نشان دادن
displays
نشان دادن اطلاعات
playoff
نشان دادن فیلم
playoffs
نشان دادن فیلم
emote
هیجان نشان دادن
measure
اندازه نشان دادن
cough up
<idiom>
بی تمایلی نشان دادن
marshals
به ترتیب نشان دادن
by show of hands
با نشان دادن دست
for crying out loud
<idiom>
نشان دادن عصبانیت
displaying
نشان دادن اطلاعات
marshal
به ترتیب نشان دادن
impassibly
بی نشان دادن عاطفه
decorates
نشان یامدال دادن به
misnomer
نام عوضی
misheard
عوضی شنیدن
mishearing
عوضی شنیدن
mistook
عوضی گرفتن
mishear
عوضی شنیدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com