Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
He entered at that very moment .
درهمان لحظه وارد شد
Other Matches
feed
وسیلهای که در هر لحظه یک ورق وارد چاپگر میکند
feeds
وسیلهای که در هر لحظه یک ورق وارد چاپگر میکند
snapshot
1-ضبط وضعیتهای کامپیوتر در یک لحظه . 2-ذخیره سازی محتوای صفحه پر در حافظه اصلی در یک لحظه
snapshots
1-ضبط وضعیتهای کامپیوتر در یک لحظه . 2-ذخیره سازی محتوای صفحه پر در حافظه اصلی در یک لحظه
zero hour
لحظه شروع ازمایشات سخت لحظه بحرانی
just before
درهمان دم
right before
درهمان دم
just
درهمان دم
hold a candle to
<idiom>
درهمان درجه
thereabout
درهمان نزدیکی تقریبا
conscious error
خطای اپراتور که به سرعت تشخیص داده میشود ولی درهمان زمان قابل جلوگیری از آن نیست
cross modulation
مدولاسیون ناخواسته که ازیک کاریر به کاریر دیگر درهمان گیرنده تاثیر میگذارد
wake up
کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
squash tennis
بازی شبیه به اسکواش درهمان محوطه بین 2 نفر که امتیاز فقط بوسیله سرویس کننده به دست می اید و توپ وراکت فرق دارند
i had scarely arrived
تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
pay as you go principle
اصلی که بر اساس ان مالیات دریافتی توسط دولت برای سیستم تامین اجتماعی در هرسال به بازنشستگان درهمان سال پرداخت میشود وبنابراین دولت وجوهی را ازاین بابت جمع اوری نمیکند
momentarily
یک لحظه
flashed
لحظه
flashes
لحظه
seconds
لحظه
minute
ان لحظه
instants
لحظه
moment
لحظه
momentarily
لحظه لحظه
trice
لحظه
in two shakes
در یک لحظه
simultaneous
در یک لحظه
seconding
لحظه
instant
لحظه
jiff
یک لحظه
second
لحظه
momently
هر لحظه
jiffy
یک لحظه
flash
لحظه
seconded
لحظه
stound
لحظه
period
لحظه
periods
لحظه
moments
لحظه
now
در این لحظه
instances
لحظه مورد
instantaneous acceleration
شتاب لحظه ای
instance
لحظه مورد
in an instant
دریک لحظه
takeoffs
لحظه اغازپرش
chronoscope
لحظه شمار
takeoff
لحظه اغازپرش
nick of time
<idiom>
درآخرین لحظه
spots
زمان مختصر لحظه
moments
لحظه گشتاور چرخشی
last-minute hitch
گیریی در لحظه آخر
It was the work of a moment .
کا ریک لحظه بود
moment
لحظه گشتاور چرخشی
spot
زمان مختصر لحظه
anon
چند لحظه بعد
sleep a wink
<idiom>
یه لحظه چشم روی هم گذاشتن
zero hour
<idiom>
لحظه دقیق حمله درجنگ
from now on
<idiom>
درست از همین لحظه به بعد
The moment I set eyes on you. ,
از آن لحظه که چشمم بتو افتاد
double touch
ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
double hi
ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
If you wI'll wait a moment.
اگر یک لحظه تلفن زد مرا خبرکن
to go down to the wire
<idiom>
تا آخرین لحظه با تهیج معلق ماندن
half
مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
pullout
لحظه بیرون امدن موج سواراز اب
transients
باس ولتاژ خیلی کوتاه در یک لحظه
Let me think a moment .
بگذارید یک دقیقه ( لحظه ) فکر کنم
simultaneous foul
خطای متقابل در یک لحظه واخراج هر دو بازیگر
jobs
کارهایی که در هر لحظه در سیستم پردازش می شوند
to go down to the wire
<idiom>
تا آخرین لحظه با تهیج نا معلوم ماندن
job
کارهایی که در هر لحظه در سیستم پردازش می شوند
transient
باس ولتاژ خیلی کوتاه در یک لحظه
ultimate stress
تنش یک تکه از ماده در لحظه گسستگی یا شکست
I just had dinner.
درست چند لحظه قبل شام خوردم
maximum
بزرگترین عدد کاربران که سیستم در هر لحظه می پذیر
maximum
بزرگترین حجم داده که هر لحظه ارسال میشود
cps
تعداد حروفی که هر لحظه چاپ یا پردازش می شوند
stall
برای چند لحظه ازسرعت موج سواری کاستن
stalling
برای چند لحظه ازسرعت موج سواری کاستن
one address computer
ساختار کامپیوتر که کد ماشین آن در هر لحظه یک آدرس استفاده میکند
plumb point
نقطه شاغولی دوربین هواپیمادر لحظه عکس برداری
zero point
نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
multi user system
سیستم کامپیوتری که در هر لحظه بیشتر از یک کاربر را پشتیبانی میکند
monoprogramming system
سیستم پردازش دستهای که در هر لحظه یک برنامه را اجرا میکند
colds
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
cold
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
colder
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
coldest
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
vectors
پردازنده همزمان که روی یک سط ر یا ستون آرایه در هر لحظه کار میکند
vector
پردازنده همزمان که روی یک سط ر یا ستون آرایه در هر لحظه کار میکند
modem
مودم خودکار که در هر لحظه قابل فراخوانی برای دستیابی به سیستم است .گ
scroll
متن نمایش داده شده که در هر لحظه یک خط بالا یا پایین صفحه می رود
scrolls
متن نمایش داده شده که در هر لحظه یک خط بالا یا پایین صفحه می رود
editors
نرم افزازی که فقط یک خط از برنامه اصل قابل ویرایش در آن در هر لحظه است
editor
نرم افزازی که فقط یک خط از برنامه اصل قابل ویرایش در آن در هر لحظه است
block time
زمان سپری شده ا لحظه شروع حرکت هواپیما تالحظه توقف
heading crossing angle
زاویه بین سمت مسیرهواپیمای رهگیر و هواپیمای هدف در لحظه درگیری
strong side
سمتی از زمین که در لحظه معین توپ انجاست سمت جبهه تهاجمی
snapshots
چاپ ثباتها و بخش حافظه در یک لحظه مشخص , در هنگام رفع اشکال برنامه
serial
مدار جمع کننده که در هر لحظه روی یک رقم از عدد بزرگتر کار میکند
serials
مدار جمع کننده که در هر لحظه روی یک رقم از عدد بزرگتر کار میکند
snapshot
چاپ ثباتها و بخش حافظه در یک لحظه مشخص , در هنگام رفع اشکال برنامه
step
اجرای برنامه کامپیوتری که در هر لحظه یک دستور اجرا شود و برای رفع اشکال است
stepping
اجرای برنامه کامپیوتری که در هر لحظه یک دستور اجرا شود و برای رفع اشکال است
vertical
متن نمایش داده شده که بالا وپایین صفحه کامپیوتر حرکت میکند در هر لحظه یک خط
marketing
بررسی روشهای پخش و توزیع کالااز لحظه خروج از کارخانه تا رسیدن به دست مشتری
stand-off
برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
stand off
برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
warm standby
وسیله پشتیبان جانبی که قابل تنظیم برای روشن شدن است در یک لحظه کوتاه پس از خرابی سیستم
stand-offs
برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
trace
برنامه تشخیص که برنامهای که رفع اشکال میشود را اجرا میکند در هر لحظه یک دستور و وضعیته و ثباتها را نمایش میدهد
traces
برنامه تشخیص که برنامهای که رفع اشکال میشود را اجرا میکند در هر لحظه یک دستور و وضعیته و ثباتها را نمایش میدهد
traced
برنامه تشخیص که برنامهای که رفع اشکال میشود را اجرا میکند در هر لحظه یک دستور و وضعیته و ثباتها را نمایش میدهد
pop down menu
منو قابل نمایش روی صفحه نمایش در هر لحظه با انتخاب کلید مناسب
edlin
در DOS-MS امکان سیستمی که به کاربر امکان می ددهد تغییرات را خط به خط در هر لحظه بر فایل اعمال کند
step through
عمل برنامه رفع خطا که برای را خط به خط اجرا میکند تا خطا را در هر لحظه پیدا کند
layers
استاندارد ISO/OSI که مراحل عبور پیام از لحظه ارسال از یک کامپیوتر به کامپیوتر دیگر روی شبکه محلی را بیان میکند
layer
استاندارد ISO/OSI که مراحل عبور پیام از لحظه ارسال از یک کامپیوتر به کامپیوتر دیگر روی شبکه محلی را بیان میکند
to make an entry of
وارد
conscious
وارد
infare
وارد
comer
وارد
hep
وارد
intrant
وارد
pertinenet
وارد به
relevant
وارد
familiar
وارد در
step frame
استفاده از رشته ویدیویی به صورت یک فریم در هر لحظه برای زمانی که کامپیوتر قوی نیست یا آن قدر سریع نیست که تصاویر بلادرنگ را نشان دهد
initiating
وارد کردن
lic
وارد بودن
make an entry
وارد کردن
initiate
وارد کردن
initiates
وارد کردن
intervener
وارد ثالث
ingoing
وارد شونده
knowledgeable
وارد بکار
the post has come
پست وارد شد
conversant
وارد متبحر
new comer
تازه وارد
immigrants
تازه وارد
enter
وارد شدن
entered
وارد شدن
immigrant
تازه وارد
versant
اشنا وارد
enters
وارد شدن
initiated
وارد کردن
inflictable
وارد اوردنی
induct
وارد کردن
importers
وارد کننده
import
وارد کردن
imported
وارد کردن
importing
وارد کردن
importer
وارد کننده
arrived in paris
وارد شدم
bring in
وارد کردن
incomer
شخص وارد
inbound
وارد شونده
inducted
وارد کردن
inducting
وارد کردن
inducts
وارد کردن
impoter
وارد کننده
impotable
وارد کردنی
importable
وارد کردنی
get in
وارد شدن
inputting
وارد کردن
arrive
وارد شدن
arrived
وارد شدن
arrives
وارد شدن
arriving
وارد شدن
carechumen
تازه وارد
entrant
وارد شونده
check-in
وارد شدن
check-ins
وارد شدن
newcomer
تازه وارد
newcomers
تازه وارد
proficient
وارد به فن با لیاقت
incoming
وارد شونده
entrants
وارد شونده
check in
وارد شدن
naturalizing
جزوزبانی وارد شدن
To barge in on someone.
سر زده وارد شدن
get a word in edgewise
<idiom>
وارد شدن درمکالمه
To enter the field .
وارد معرکه شدن
I slipped into the room .
یواشکی وارد اطاق شد
naturalizes
جزوزبانی وارد شدن
initiate
تازه وارد کردن
initiates
تازه وارد کردن
initiating
تازه وارد کردن
naturalises
جزوزبانی وارد شدن
naturalising
جزوزبانی وارد شدن
naturalize
جزوزبانی وارد شدن
muscle
بزور وارد شدن
muscles
بزور وارد شدن
To deliver (strike ) a blow .
ضربه وارد ساختن
log in
وارد شدن به سیستم
inflict
ضربت وارد اوردن
inflict casualty
خسارت وارد کردن
inflicted
ضربت وارد اوردن
inflicts
ضربت وارد اوردن
impotable
مجازبرای وارد شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com