Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (34 milliseconds)
English
Persian
tangle
درهم گیر انداختن گوریده کردن
tangles
درهم گیر انداختن گوریده کردن
Other Matches
engages
مجذوب کردن درهم انداختن
engage
مجذوب کردن درهم انداختن
fouls
گوریده کردن
foulest
گوریده کردن
fouler
گوریده کردن
fouled
گوریده کردن
foul
گوریده کردن
sleave
گوریده جدا کردن
ensnare
بغرنج کردن گوریده شدن
ensnared
بغرنج کردن گوریده شدن
ensnarl
بغرنج کردن گوریده شدن
ensnares
بغرنج کردن گوریده شدن
ensnaring
بغرنج کردن گوریده شدن
mashing
خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashes
خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashed
خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mash
خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
intertwined
درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwining
درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwines
درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwine
درهم بافتن درهم بافته شدن
pleach
درهم پیچیدن درهم گیر افتادن
rugate
گوریده
sleave
نخ گوریده
ravel
نخ گوریده
tangly
گوریده
snarly
کج خلق گوریده
cluttered
درهم ریختگی درهم وبرهمی
clutters
درهم ریختگی درهم وبرهمی
clutter
درهم ریختگی درهم وبرهمی
drop
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
hash
درهم کردن
mixes
درهم کردن
mix
درهم کردن
consolidation
درهم امیختن تحکیم کردن یکجا کردن یکپارچه
disorganised
درهم وبرهم کردن
disorganize
درهم وبرهم کردن
to make hay of
درهم برهم کردن
inweave
درهم متقاطع کردن
disorganizing
درهم وبرهم کردن
muddling
درهم وبرهم کردن
muddles
درهم وبرهم کردن
disorganises
درهم وبرهم کردن
tangle
درهم وبرهم کردن
muddle
درهم وبرهم کردن
tangles
درهم وبرهم کردن
discombobulate
درهم و برهم کردن
disorganizes
درهم وبرهم کردن
disorganising
درهم وبرهم کردن
muddled
درهم وبرهم کردن
intertwist
درهم کشبک کردن
huddle
مخفی کردن درهم ریختگی
huddled
مخفی کردن درهم ریختگی
faze
درهم ریختن پریشان کردن
fazes
درهم ریختن پریشان کردن
huddles
مخفی کردن درهم ریختگی
fazing
درهم ریختن پریشان کردن
huddling
مخفی کردن درهم ریختگی
fazed
درهم ریختن پریشان کردن
muss
درهم وبرهم یاکثیف کردن تلاش
snafu
اشفته بودن درهم وبرهم کردن
grid
بارشته ها و میلههای درهم وبر هم مجهز کردن
grids
بارشته ها و میلههای درهم وبر هم مجهز کردن
fusion welding
اتصال دولبه فلزی به یکدیگرکه با ذوب کردن مستقیم انهاصورت میگیرد و دو فلز درهم نفوذ میکنند
launched
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
to cut out
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entrances
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrance
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entranced
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
operates
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
tear down
پاره پاره ومتلاشی کردن درهم دریدن
toss
پرت کردن انداختن
tossed
پرت کردن انداختن
slotting
انداختن چفت کردن
slots
انداختن چفت کردن
putting
تعویض کردن انداختن
to put by
دور انداختن رد کردن
to set off
انداختن برابر کردن
tosses
پرت کردن انداختن
slot
انداختن چفت کردن
tossing
پرت کردن انداختن
puts
تعویض کردن انداختن
to let fly
انداختن تیرخالی کردن
spit
سوراخ کردن تف انداختن
hurtling
پرت کردن انداختن
launched
انداختن پرت کردن
spits
سوراخ کردن تف انداختن
hurtled
پرت کردن انداختن
launching
انداختن پرت کردن
put
تعویض کردن انداختن
lay aside
پس انداز کردن انداختن
launches
انداختن پرت کردن
hurtle
پرت کردن انداختن
launch
انداختن پرت کردن
hurtles
پرت کردن انداختن
horrifies
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying
بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
involve
گیر انداختن وارد کردن
throwin
در دنده انداختن تزریق کردن
grooves
خط انداختن شیار دار کردن
involving
گیر انداختن وارد کردن
groove
خط انداختن شیار دار کردن
kid
دست انداختن مسخره کردن
backs
پشتی کردن پشت انداختن
desolate
از ابادی انداختن مخروبه کردن
kidding
دست انداختن مسخره کردن
turn on
بجریان انداختن روشن کردن
kidded
دست انداختن مسخره کردن
involves
گیر انداختن وارد کردن
hollers
فریاد کردن سروصداراه انداختن
back
پشتی کردن پشت انداختن
operate
اداره کردن راه انداختن
retarding
عقب انداختن اهسته کردن
postponed
بتعویق انداختن موکول کردن
to play the fool with any one
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
defaced
ازشکل انداختن محو کردن
retard
عقب انداختن اهسته کردن
operated
اداره کردن راه انداختن
operates
اداره کردن راه انداختن
drop in
اتفاقا دیدن کردن انداختن در
embrangle
گیر انداختن گرفتار کردن
postpone
بتعویق انداختن موکول کردن
put over
بتاخیر انداختن از سرباز کردن
defacing
ازشکل انداختن محو کردن
prorogate
تعطیل کردن بتعویق انداختن
deface
ازشکل انداختن محو کردن
prorogue
تعطیل کردن بتعویق انداختن
hollering
فریاد کردن سروصداراه انداختن
holler
فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollered
فریاد کردن سروصداراه انداختن
retards
عقب انداختن اهسته کردن
postponing
بتعویق انداختن موکول کردن
defaces
ازشکل انداختن محو کردن
postpones
بتعویق انداختن موکول کردن
paralyze
از کار انداختن بیحس کردن
steer roping
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
disuniting
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to play off
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
nail
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
catapulting
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
disunites
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunite
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
tumult
اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
to make sport of any one
کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
mimics
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
catapult
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
mimicking
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimicked
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
disunited
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
mimic
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
to reject something with a shrug
[of the shoulders]
با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
catapults
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
to put on airs
باد در خود انداختن خودنمایی کردن
run
به کار انداختن روشن کردن موتور
To cause confusion . To kick up a fuss (row).
شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
To swallow ones pride and request someone (to do something).
نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
runs
به کار انداختن روشن کردن موتور
teases
اذیت کردن کسی را دست انداختن
To becomeinsbordinate .
لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
tease
اذیت کردن کسی را دست انداختن
teaze
اذیت کردن کسی را دست انداختن
To tease someone. To pull someonelet.
کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
teased
اذیت کردن کسی را دست انداختن
nails
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nailed
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
set up
<idiom>
راه انداختن ،برپا کردن چیزی
To fire a shot
تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
catapulted
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
to start
روشن کردن
[به کار انداختن]
[موتور یا خودرو]
taunting
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunts
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunted
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunt
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunted
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunt
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
stalling
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
stall
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
taunts
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
To kint ones eyebrows . To frown .
گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
tantalizes
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switched
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
To take away someones living .
کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
tantalized
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switches
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switch
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com