English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 166 (9 milliseconds)
English Persian
apoplectic دچار سکته سکته اور
Other Matches
apoplexy سکته
ictus سکته
stroking سکته
strokes سکته
stroked سکته
stroke سکته
standstil سکته
deranyement سکته
caesura سکته
paralysis سکته ناقص
serus a سکته مائی
sanguine a سکته خونی
pulmonary a سکته ریوی
halting سکته دار
limp سکته داشتن
limped سکته داشتن
foud royant a سکته برقی
foud royant a سکته کامل
limping سکته داشتن
limps سکته داشتن
haemacardiorrhagia سکته قلبی
heart failure سکته قلبی
to fall down in a fit of a سکته کردن
end stopped دارای سکته ملیح
halts سکته ایست کردن
irrationable عبث سکته دار
late time زمان سکته انفجار
limping verse شعر سکته دار
halt سکته ایست کردن
halted سکته ایست کردن
aeropause منطقه سکته جوی
sthenic apoplexy سکته دموی یاخونی
turn over in one's grave <idiom> از عصبانیت سکته میکنددق میکند
time lag زمان تلف شده سکته زمانی
time lags زمان تلف شده سکته زمانی
tropopause منطقه چاه هوایی جوی بین استراتوسفر و تروپوسفر منطقه سکته هوایی
end stopped دارای وقفه نهایی منطقی دارای سکته منطقی
afoul دچار
stricken دچار
stricken with fever دچار تب
agonist دچار اضطراب
hysterical دچار هیستری
wind broken دچار پربادی
hysterically دچار تپاکی
vertiginous دچار سرگیجه
snow bound دچار برف
in queer street دچار رسوایی
consumptives دچار مرض سل
consumptive دچار مرض سل
strangurious دچار چکمیزک
hysterical دچار تپاکی
bitten with الوده دچار
hydrocephalous دچار استسقای سر
hydrocephalic دچار استسقای سر
insomnious دچار بیخوابی
measled دچار سرخجه
neuralgic دچار درداعصاب
embroiled دچار کردن
hysterically دچار هیستری
dysenteric دچار زحیر
perverted دچار ضلالت
cropsick دچار رودل
strikebound دچار اعتصاب
agonist دچار کشمکش
catch دچار شدن به
seizes دچار حمله
seized دچار حمله
hungrier دچار گرسنگی
seize دچار حمله
hungriest دچار گرسنگی
hungry دچار گرسنگی
embroil دچار کردن
dizzy دچار دوران سر
embroiling دچار کردن
embroils دچار کردن
plague دچار طاعون کردن
wind bound دچار باد مخالف
iritic دچار اماس عنبیه
neurotic دچار اختلال عصبی
plagued دچار طاعون کردن
to let in for گرفتار یا دچار کردن
rhematicky دچار باد مفاصل
serpiginous دچار زرد زخم
neuropath دچار اختلالات عصبی
thunderstrike دچار رعدوبرق شدن
necrotic دچار غانقرایایا فساداستخوان
mycotic دچار ناخوشی قارچی
moon blind دچار اماس نوبتی
thunderstrike دچار صاعقه شدن
porriginous دچار سعفی یا کچلی
lumbaginous دچار کمر درد
pellagrous دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
plagues دچار طاعون کردن
to fall into دچار [حالتی] شدن
to get into دچار [حالتی] شدن
feel the pinch <idiom> دچار بی پولی شدن
trouble دچار کردن اشفتن
plaguing دچار طاعون کردن
troubles دچار کردن اشفتن
bulimious دچار جوع گاوی
convulsing دچار تشنج کردن
To have an accident. دچار تصادف شدن
understaffed دچار کمبود کارمند
To get into difficulties. دچار اشکال شدن
troubling دچار کردن اشفتن
embroiled in war دچار یا گرفتار جنگ
convulse دچار تشنج کردن
convulsed دچار تشنج کردن
convulses دچار تشنج کردن
stenosed دچار هرگونه تنگی مجرا
wronged دچار خطا و انحطاط مظلوم
swamping دچار کردن مستغرق شدن
hangry <adj.> گشنگی که دچار عصبانیت میشود
swamp دچار کردن مستغرق شدن
to cach one's death دچار سرماخوردگی کشنده شدن
swamped دچار کردن مستغرق شدن
swamps دچار کردن مستغرق شدن
traumatises دچار روان زخم کردن
plunged in war سخت گرفتاریا دچار جنگ
phlebitic دچار اماس جدار ورید
asthmatic دچار تنگی نفس اسمی
asthmatics دچار تنگی نفس اسمی
traumatize دچار روان زخم کردن
astigmatic دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
traumatized دچار روان زخم کردن
traumatizes دچار روان زخم کردن
traumatizing دچار روان زخم کردن
i am in a sorry hopeless etc دچار وضع بدی شده ام
hypochondriacal دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
traumatising دچار روان زخم کردن
paretic دچار فلج ناقص یا عضلانی
traumatised دچار روان زخم کردن
neurasthenic دچار خستگی یاضعف اعصاب
parotitic دچار اماس در غده بنا گوشی
conscience-stricken دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
chain react دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن
melanotic دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست
fate مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
hydrocele دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
fates مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
euthanasia مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لاعلاجند
person running amok فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
frenzied attacker فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
The warning light seems to have malfunctioned. چراغ خطر به نظر می رسد دچار نقص فنی شده است.
nymphomanic دچار جنون خوابیدن با مرد دیوانه برای بغل خوابی بامرد
muddy weather هوایی که دچار پوشیده شدن زمین ازبرف آب دار با گل شود [هوا و فضا]
vives یکجور ناخوشی گوش که کره اسبهای تازه بعلف بسته بدان دچار می شوند
to run into a bad practice گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
collapsed متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapses متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
lay up دچار تاخیر کردن یا شدن انبار یاجمع کردن
collapsing متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapse متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
bombed out یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombs یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bomb یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
restrict منحصر کردن دچار تضییقات کردن
discomfit دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting دچار مانع کردن ناراحت کردن
i suffer from headache سردرد دارم دچار سردرد هستم
restricts منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restricting منحصر کردن دچار تضییقات کردن
discomfits دچار مانع کردن ناراحت کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com