English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
hominy ذرت پوست کنده که با اب جوش یا شیر پخته شده باشد
Other Matches
aboveboard پوست کنده
picked پوست کنده
in plain english پوست کنده
hulled پوست کنده
husked پوست کنده
peeled پوست کنده
ptisan گندم پوست کنده
plainer ساده پوست کنده
shelled almond بادام پوست کنده
plainest ساده پوست کنده
plains ساده پوست کنده
make no bones about something <idiom> رک و پوست کنده گفتن
talk turkey <idiom> رک و پوست کنده گفتن
plain ساده پوست کنده
she is a peach هلوی پوست کنده است
as fresh as a rose <idiom> مثل هلوی پوست کنده
it peels better بهتر پوست ان کنده میشود
gigot ران گوسفند و غیره که پخته باشد
groat بلغور جو یا گندم یاجو پوست کنده
plainspoken صاف و پوست کنده بی ریا و تزویر
hominy grits ذرت پوست کنده با دانههای متحد الشکل
strudel ورقه نازک خمیر پخته که لوله شده و لای ان شیرینی باشد
frumenty گندمی که پوست انرا کنده بجوشانند ودارچین وشیرینی بان بزنند
saw yer درخت از ریشه کنده که روی اب شناور باشد
scale فلس پشم [این عامل اصلی کهنه جلوه نمودن فرش در اثر کنده شدن فلس از سطح پشم در اثر مرور زمان و راه رفتن بر روی فرش می باشد.]
endermic انجه که درروی پوست یا دربین پوست عمل میکند
scleroderma مرض پینه خوردگی پوست تصلب پوست
dermatological مربوط به پوست شناسی یا امراض پوست
skinning پوست کندن با پوست پوشاندن
skinned پوست کندن با پوست پوشاندن
skins پوست کندن با پوست پوشاندن
skin پوست کندن با پوست پوشاندن
ripe پخته
riper پخته
ripest پخته
underdone کم پخته
terracotta گل پخته
coction پخته
boiled پخته شده
sunbaked افتاب پخته
slack baked نیم پخته
sodden نیم پخته
well done خوب پخته
dough baked نیم پخته
samel نیم پخته
burnt brick خشت پخته
biffin سیب پخته
fired brick اجر پخته
half baked نیم پخته
soden نیم پخته
spatchcock بشتاب پخته
half-baked نیم پخته
a closed mouth catches no flies <proverb> تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
slough پوست دله زخم پوسته پوسته شدگی پوست انداختن
moored mine مینی که باسیم یا طناب به محل اتصال خود وصل شده باشد یا در اب معلق باشد
He has cooked a pottage for you. <proverb> برایت آش پخته است .
warmed over دوباره پخته شده
convenience foods خوراک پیش پخته
it is half cooked نیم پخته است
arch brick اجر زیاد پخته
convenience food خوراک پیش پخته
it was cooked to rags انقدر پخته شدکه له شد
underdo نیم پخته کردن
cold cuts گوشت پخته سرد
hard baked سفت پخته شده
liverwurst سوسیس جگر پخته
well-done steak استیک کاملا پخته
underbaked نیم پخته ناپخته
rare لطیف نیم پخته
luncheon meat گوشت پخته و آماده
rarer لطیف نیم پخته
sunny side up فقط یک طرفش پخته
rarest لطیف نیم پخته
boild egg تخم مرغ پخته
hotter شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hottest شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
hot شبکه آهنی یا پوشش اطراف کامپیوتر که به منبع تغذیه وصل شده باشد و زمین نشده باشد
boild egg soft تخم مرغ پخته عسلی
boild egg hard تخم مرغ پخته سفت
stroganoff گوشت پخته نازک با خردل
overdone خیلی پخته و سرخ شده
I want my steak well done. می خواهم استیکم خوب پخته با شد
baked meat شیرینی اردی غذای پخته
body brick اجر خوب پخته شده
bakemeat شیرینی اردی غذای پخته
first class brick اجر خوب پخته شده
warmed over زیادتر ازمعمول پخته شده
escutcheon سپری که دارای نشانهای نجابت خانوادگی باشد صفحهای که روی ان اسم چیزی نقش شده باشد سپرارم دار
succotash غذای مرکب از لوبیا ومغزذرت پخته
pale brick اجری که خوب پخته نشده است
cow heel پاچه گاو پخته و دلمه شده
medium steak استیک متوسط سرخ یا پخته شده
Cooked vegetables digest easily. سبزی پخته زود هضم است.
hotbeds بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
hotbed بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
dumplings نوعی پودینگ که محتوی میوه پخته است
well done [fully cooked] <adj.> کاملا پخته [برای گوشت] [غذا و آشپزخانه]
fully cooked <adj.> کاملا پخته [برای گوشت] [غذا و آشپزخانه]
The project is not fully developed yet. این طرح هنوز پخته وآماده نیست
baked beans لوبیای قرمز پخته شده و گوشت خوک
hash گوشت وسبزههای پخته که باهم بیامیزند امیزش
dumpling نوعی پودینگ که محتوی میوه پخته است
apple dumpling شیرینی پخته شده با سیب درونش [آشپزی]
tegumnentum پوست طبیعی پوست
peels پوست انداختن پوست
peel پوست انداختن پوست
imperfect competition حالتی است که در بازار عرضه بیش از یک فروشنده وجود نداشته باشد ووی بتواند روی قیمت کالای خود کنترل داشته باشد
The meet is overdone. این گوشت خیلی پخته و سرخ شده است.
waffled کلوچه یا نان پخته شده درقالبهای دو پارچه اهنی
waffles کلوچه یا نان پخته شده درقالبهای دو پارچه اهنی
waffling کلوچه یا نان پخته شده درقالبهای دو پارچه اهنی
waffle کلوچه یا نان پخته شده درقالبهای دو پارچه اهنی
broth غذای مایعی مرکب از گوشت یاماهی وحبوبات وسبزیهای پخته
macedoine مخلوطی ازسبزیجات پخته که در سالاد یاروی لرزانک وامثال ان بکارمیرود
parfait دسریخ زده مرکب از سرشیروتخم مرغ پخته وشربت ومواد دیگری
open back [نوعی فرش تخت باف که پود آن از پشت فرش کاملا مشخص باشد و بصورت حلقوی اطراف تار را در بر گرفته باشد.]
chumps کنده
stock کنده
stubbed کنده
blocked کنده
chunks کنده
chunk کنده
stubs کنده
stub کنده
stubbing کنده
stocked کنده
block aead سر کنده
chump کنده
graven کنده
clogged : کنده
knockstone کنده
clogs : کنده
block کنده
dugout dewelling کنده
anvil stock کنده
blocks کنده
clog : کنده
timber کنده
bloc کنده
log کنده
logs کنده
bilboes کنده
pulled کنده
blocs کنده
processed silk ابریشم پخته [ابریشمی که صمغ آن گرفته شده و آماده ریسندگی و یا رنگرزی است.]
frankly رک وپوست کنده
graving کنده کاری
wooden anvil stock کنده چوب
glyptics کنده کاری
in intaglio بشکل کنده
dugout کنده شده
dugouts کنده شده
trunk کنده درخت
trunks کنده درخت
unstuck کنده شده
grits جوپوست کنده
leg lift and side roll کنده سرانبون
leg pickup کنده کشی
near leg and craddle کنده گوسفندانداز
blockette کنده کوچک
plummer block کنده محور
block size اندازه کنده
block mark نشان کنده
block length درازای کنده
plummer block کنده شفت
deblock شکستن کنده
logrolling کنده غلتانی
deblocking کنده شکنی
engravers کنده کار
engraver کنده کار
log کنده چوب
stumps کنده درخت
rear crotch and near arm نوعی کنده رو
stumping کنده درخت
stumped کنده درخت
stump کنده درخت
carver کنده کار
control block کنده کنترل
stumpy پر از کنده درخت
ingraving کنده کاری
inside sarma انواع کنده رو
entry block کنده مدخل
building blocks بنا کنده
building blocks کنده ساخت
logs کنده چوب
building block بنا کنده
near leg pickup and turnover نوعی کنده رو
building block کنده ساخت
olympic lift کنده یک چاک
laptop کامپیوتر سبکی که قابل حمل باشد ولی نه آن قدر کوچک که به صورت جیبی باشد معمولا حاوی صفحه نمایش صفحه کلید و درایو دیسک است
lapheld کامپیوتر سبکی که قابل حمل باشد ولی نه آن قدر کوچک که به صورت جیبی باشد معمولا حاوی صفحه نمایش صفحه کلید و درایو دیسک است
flump تلوتلوخوردن کنده زدن
chalcogrophy کنده کاری روی مس
cutting chisel اسکنه کنده کاری
loggats کنده کوچک دیرک
break ground لنگر از زمین کنده شد
groats گندم یاجوپوست کنده
I had a very hard time ot it. دراینکار پوستم کنده شد
Bluntly. Without mincing words. صاف وپوست کنده
loggets کنده کوچک دیرک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com