Dictiornary-Farsi | روشن گذاشتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
to leave on	روشن گذاشتن [موتور یا خودرو]


Other Matches

illumination by diffusion	روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
flashes	روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed	روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash	روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
illuminati	روشن ضمیران روشن فکران
daylight	روز روشن روشن کردن
daylit	روز روشن روشن کردن
lay off <idiom>	به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
half tone screen	صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
lid	کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into <idiom>	اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lids	کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
vignetting	سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
illuminates	چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminating	چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
flare	گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
flares	گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
illuminate	چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
To leave behinde.	جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
to leave someone in the lurch	کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
explain	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explaining	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explains	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explained	روشن کردن باتوضیح روشن کردن
furbisher	روشن گر
on/off	روشن
lucid	روشن
elucidating	روشن
expressed	روشن
eidetic	روشن
clears	روشن
sunny	روشن
clearest	روشن
moonlit	روشن
sunniest	روشن
sunnier	روشن
clearer	روشن
perspicuous	روشن
perspicuous <adj.>	روشن
cloudless	روشن
clear	روشن
express	روشن
brightest	روشن
sharp cut	روشن
elucidated	روشن
fogless	روشن
transparently	روشن
in a good light	روشن
eyebright	روشن
unequivocally	روشن
unequivocal	روشن
elucidates	روشن
elucidate	روشن
expresses	روشن
alight	روشن
bright	روشن
brighter	روشن
notable <adj.>	روشن
clear cut	روشن
set	روشن
lightest	روشن
shrillest	روشن
setting up	روشن
alights	روشن
diaphanous	روشن
lighted	روشن
sets	روشن
vivid	روشن
light	روشن
nitid	روشن
shriller	روشن
shrill	روشن
clear-cut	روشن
luculent	روشن
clean-cut	روشن
on	روشن
explicit <adj.>	روشن
distinct <adj.>	روشن
definite	روشن
legible	روشن
expressing	روشن
transparent	روشن
alighted	روشن
litten	روشن
cleaners	روشن
alighting	روشن
clean cut	روشن
explicit	روشن
brightens	روشن کردن
half tone	سایه روشن
irradiative	روشن سازنده
elucidated	روشن کردن
keen sighted	روشن بین
to bring tl light	روشن کردن
picture	روشن ساختن
pictured	روشن ساختن
illuminant	روشن کننده
pictures	روشن ساختن
illume	روشن کردن
illuminative	روشن کننده
elucidate	روشن کردن
jacinthe	نارنجی روشن
picturing	روشن ساختن
head work	فکر روشن
illuminator	روشن کننده
fireballs	شهاب روشن
enlightenment	روشن فکری
liberally	با فکر روشن
limpid	روشن خالص
twilight	صبح روشن
clairvoyance	روشن بینی
luminaries	جسم روشن
luminary	جسم روشن
alive	روشن سرزنده
twilight	تاریک و روشن
twilight	تاریک روشن
clear-sighted	روشن بین
light	روشن کردن
refresh	روشن کردن
refreshed	روشن کردن
refreshes	روشن کردن
tones	سایه روشن
illumination	روشن سازی
tone	سایه روشن
illuminations	روشن سازی
lightest	روشن کردن
lighted	روشن کردن
lighting	سایه روشن
clairvoyants	روشن بین
clairvoyant	روشن بین
ditinct	روشن مشخص
documentary photography	تصویر روشن
eidetic memory	یاد روشن
elucidating	روشن کردن
fireball	شهاب روشن
elucidatory	روشن سازنده
emblaze	روشن کردن
mauve	ارغوانی روشن
fire up	روشن کردن
elucidates	روشن کردن
vividly	بطور روشن
brightly	بطور روشن
inexplicable	روشن نکردنی
bertha	درخشان روشن
bright red	قرمز روشن
broad day light	روز روشن
broad minded	روشن فکر
burn in	ازمایش روشن
clear sighted	روشن بین
clear sightedness	روشن بینی
clear varnish	لاک روشن
pellucid	بلورین روشن
luminescence	روشن تابی
full orbed	تمام روشن
illuminating	روشن ساختن
enlightens	روشن فکرکردن
In broad daylight.	درروز روشن
clears	: روشن کردن
clearest	روشن زدودن
enlightening	روشن فکرکردن
enlighten	روشن فکرکردن
clearest	: روشن کردن
clearer	روشن زدودن
clear	روشن زدودن
clears	روشن زدودن
ignite	روشن کردن
unambiguous	واضح روشن
igniting	روشن کردن
to shed light on	روشن کردن
to switch on	روشن کردن
traffic signal	نشانه روشن
ignites	روشن کردن
transparent color	رنگ روشن
transpicuous	روشن اشکار
turn on	روشن کردن
ignited	روشن کردن
clear	: روشن کردن
yin yang	تیره و روشن
Paleblue <adj.> <noun>	آبی روشن
illumine	روشن کردن
illumined	روشن کردن
illumines	روشن کردن
light <adj.>	رنگ روشن
second sight	روشن بینی
serene	روشن صاف
clarifying	روشن کردن
clarify	روشن کردن
clearer	: روشن کردن
clarifies	روشن کردن
illumining	روشن کردن
haze	روشن نبودن مه
to fire up	روشن کردن
light and shade	سایه روشن
nacarat	قرمز روشن
illuminate	روشن ساختن
brightening	روشن کردن
illuminates	روشن کردن
pale varnish	لاک روشن
illuminates	روشن فکر
paris blue	جوهرابی روشن