Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 303 (24 milliseconds)
English
Persian
illustrate
شرح دادن نشان دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
Search result with all words
dump
نشان دادن متن یا گرافیک روی صفحه نمایش بر روی چاپگر
marker
علامت روی زمین گلف برای نشان دادن محل گویی که با دست برداشته شده
marker
دو علامت در ابتدا و انتهای بخشی از داده یا متن برای نشان دادن بلاک خاص که قابل حرکت یا حذف یا کپی به عنوان سیگنال واحد باشد
markers
علامت روی زمین گلف برای نشان دادن محل گویی که با دست برداشته شده
markers
دو علامت در ابتدا و انتهای بخشی از داده یا متن برای نشان دادن بلاک خاص که قابل حرکت یا حذف یا کپی به عنوان سیگنال واحد باشد
simulate
تقلید نشان دادن وانمود کردن
simulates
تقلید نشان دادن وانمود کردن
simulating
تقلید نشان دادن وانمود کردن
stop
بیت ارسالی در اتباطات اسنکرون برای نشان دادن انتهای یک حرف
stopped
بیت ارسالی در اتباطات اسنکرون برای نشان دادن انتهای یک حرف
stopping
بیت ارسالی در اتباطات اسنکرون برای نشان دادن انتهای یک حرف
stops
بیت ارسالی در اتباطات اسنکرون برای نشان دادن انتهای یک حرف
prompt
پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است
prompted
پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است
prompts
پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است
project
فاهر کردن نشان دادن
projected
فاهر کردن نشان دادن
projects
فاهر کردن نشان دادن
colour
صفحه نمایشی که امکانی برای نشان دادن اطلاعات رنگی دارد
colours
صفحه نمایشی که امکانی برای نشان دادن اطلاعات رنگی دارد
map
رسم یا نشان دادن روش ابتدایی صفحه کلید
maps
رسم یا نشان دادن روش ابتدایی صفحه کلید
digit
عدد اضافی درمتن ارسالی برای نشان دادن و تصحیح خطاها
digits
عدد اضافی درمتن ارسالی برای نشان دادن و تصحیح خطاها
measure
اندازه نشان دادن
show
نشان دادن
showed
نشان دادن
shows
نشان دادن
ante
نشان دادن
blip
علامت کوچک روی نوار یا فیلم برای نشان دادن موقعیت
blips
علامت کوچک روی نوار یا فیلم برای نشان دادن موقعیت
images
نقش کردن تصویر کردن نشان دادن تصویر
reference
نشانه چاپ شده برای نشان دادن وجه و یک یادداشت یا عدم وجود مرجع در متن
references
نشانه چاپ شده برای نشان دادن وجه و یک یادداشت یا عدم وجود مرجع در متن
sample
نمونه برداشتن نمونه نشان دادن
sampled
نمونه برداشتن نمونه نشان دادن
register
نشان دادن
registering
نشان دادن
registers
نشان دادن
flag
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flags
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flags
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
telltale
نوار فلزی یا چوبی روی دیوار جلو اسکواش نوارپارچه وصل به بادبان برای نشان دادن سمت باد
return
کلیدی درصفحه کلید برای نشان دادن اینکه تمام داده مورد نظر وارد شده اند
returned
کلیدی درصفحه کلید برای نشان دادن اینکه تمام داده مورد نظر وارد شده اند
returning
کلیدی درصفحه کلید برای نشان دادن اینکه تمام داده مورد نظر وارد شده اند
returns
کلیدی درصفحه کلید برای نشان دادن اینکه تمام داده مورد نظر وارد شده اند
sector
سوراخ در لبه دیسک برای نشان دادن محل اولین شیار
sectors
سوراخ در لبه دیسک برای نشان دادن محل اولین شیار
check
رقم اضافی در متن ارسالی برای نشان دادن و تصحیح خطاها
checked
رقم اضافی در متن ارسالی برای نشان دادن و تصحیح خطاها
checks
رقم اضافی در متن ارسالی برای نشان دادن و تصحیح خطاها
mock-up
مدل محصول جدید برای آزمایش یا نشان دادن به مشتریان موجود
mock-ups
مدل محصول جدید برای آزمایش یا نشان دادن به مشتریان موجود
picture
سینما با عکس نشان دادن
pictured
سینما با عکس نشان دادن
pictures
سینما با عکس نشان دادن
picturing
سینما با عکس نشان دادن
index
نشان دادن بصورت الفبایی
indexed
نشان دادن بصورت الفبایی
indexes
نشان دادن بصورت الفبایی
hyphen
برای نشان دادن وقفه یاتردید یا لکنت زبان دررمان ها بکار میرود مثل ah-ah و غیره
hyphen
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphens
برای نشان دادن وقفه یاتردید یا لکنت زبان دررمان ها بکار میرود مثل ah-ah و غیره
hyphens
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
emblem
با علایم نشان دادن
emblems
با علایم نشان دادن
force
خشونت نشان دادن
forces
خشونت نشان دادن
forcing
خشونت نشان دادن
flash
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
vision
یا نشان دادن
visions
یا نشان دادن
clock
ساعتی که برای نشان دادن زمان از اعداد استفاده میکند
clocks
ساعتی که برای نشان دادن زمان از اعداد استفاده میکند
auto
توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
autos
توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
marshal
به ترتیب نشان دادن
marshaled
به ترتیب نشان دادن
marshaling
به ترتیب نشان دادن
marshalled
به ترتیب نشان دادن
marshals
به ترتیب نشان دادن
demarcation
نشان دادن اختلاف بین دو محیط
feature
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
featured
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
features
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
featuring
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
chart
بر روی نقشه نشان دادن
charted
بر روی نقشه نشان دادن
charting
بر روی نقشه نشان دادن
charts
بر روی نقشه نشان دادن
earmark
نشان کردن اختصاص دادن
earmarks
نشان کردن اختصاص دادن
belie
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belied
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belies
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belying
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
Other Matches
ground resolution
قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
actuate
نشان دادن
showŠetc
نشان دادن
demonstrate
نشان دادن
adumbrate
نشان دادن
indicate
نشان دادن
indicated
نشان دادن
demonstrating
نشان دادن
demonstrates
نشان دادن
demonstrated
نشان دادن
indicates
نشان دادن
evinced
نشان دادن
runs
نشان دادن
run
نشان دادن
exert
نشان دادن
exerted
نشان دادن
exerting
نشان دادن
exerts
نشان دادن
imbody
نشان دادن
evince
نشان دادن
to show up
نشان دادن
to put forth
نشان دادن
evinces
نشان دادن
evincing
نشان دادن
introduces
نشان دادن
introduced
نشان دادن
introduce
نشان دادن
point
نشان دادن
introducing
نشان دادن
televises
با تلویزیون نشان دادن
rubricate
قرمز نشان دادن
televising
با تلویزیون نشان دادن
televised
با تلویزیون نشان دادن
televise
با تلویزیون نشان دادن
exemplified
بانمونه نشان دادن
exemplifies
بانمونه نشان دادن
exemplify
بانمونه نشان دادن
rubricize
قرمز نشان دادن
emote
هیجان نشان دادن
exemplifying
بانمونه نشان دادن
squirm
ناراحتی نشان دادن
image
نشان دادن تصویر
squirmed
ناراحتی نشان دادن
squirming
ناراحتی نشان دادن
squirms
ناراحتی نشان دادن
blazes
باتصویر نشان دادن
displaying
نشان دادن اطلاعات
displayed
نشان دادن اطلاعات
display
نشان دادن اطلاعات
pragmatize
واقعی نشان دادن
pretypify
قبلا نشان دادن
blaze
باتصویر نشان دادن
by show of hands
با نشان دادن دست
adumbration
نشان دادن خلاصه
prefiguring
از پیش نشان دادن
prefigures
از پیش نشان دادن
prefigured
از پیش نشان دادن
prefigure
از پیش نشان دادن
blazed
باتصویر نشان دادن
displays
نشان دادن اطلاعات
foreshown
از پیش نشان دادن
for crying out loud
<idiom>
نشان دادن عصبانیت
lout
نفهمی نشان دادن
respond
واکنش نشان دادن
cough up
<idiom>
بی تمایلی نشان دادن
playoff
نشان دادن فیلم
responded
واکنش نشان دادن
responds
واکنش نشان دادن
to play fast and loose
بی ثباتی نشان دادن
To assert oneself . To display ones merit .
خودی را نشان دادن
louts
نفهمی نشان دادن
to hang back
بیمیلی نشان دادن
impassibly
بی نشان دادن عاطفه
playoffs
نشان دادن فیلم
keep at something
پشتکار نشان دادن
decorates
نشان یامدال دادن به
showdown
نمونه نشان دادن
decorating
نشان یامدال دادن به
showdowns
نمونه نشان دادن
to be illustrative of
با عکس نشان دادن
react
واکنش نشان دادن
graphs
با نمودار نشان دادن
graph
با نمودار نشان دادن
reacted
واکنش نشان دادن
reacts
واکنش نشان دادن
decorate
نشان یامدال دادن به
reacting
واکنش نشان دادن
hang back
بی میلی نشان دادن
example
بامثال ونمونه نشان دادن
turtledove
عزیز محبت نشان دادن
To show ones mettle .
غیرت خود را نشان دادن
turtledoves
عزیز محبت نشان دادن
to do homage
تکریم و وفاداری نشان دادن
give in
<idiom>
راه را به کسی نشان دادن
emblematize
بطور کنایه نشان دادن
overreacted
بیخود واکنش نشان دادن
overreacting
بیخود واکنش نشان دادن
overreacts
بیخود واکنش نشان دادن
overreact
بیخود واکنش نشان دادن
to set out
نشان دادن تعیین کردن
to screen a scene
در روی پرده نشان دادن
to pay homage
تکریم و وفاداری نشان دادن
dogmatize
تعصب مذهبی نشان دادن
examples
بامثال ونمونه نشان دادن
lay down the law
<idiom>
راه را به کسی نشان دادن
to give a warm welcome
روی خوش نشان دادن به
represents
بیان کردن نشان دادن
represented
بیان کردن نشان دادن
displays
نشان دادن ابراز کردن
represent
بیان کردن نشان دادن
reacts
عکس العمل نشان دادن
reacting
عکس العمل نشان دادن
reacted
عکس العمل نشان دادن
give someone the green light
چراغ سبز نشان دادن
react
عکس العمل نشان دادن
representations
عمل نشان دادن چیزی
phew
برای نشان دادن بی تابی
phew
برای نشان دادن بیزاری
representation
عمل نشان دادن چیزی
show one round
همه جا را به کسی نشان دادن
rogue
رذالت و پستی نشان دادن
displaying
نشان دادن ابراز کردن
displayed
نشان دادن ابراز کردن
wear one's heart on one's sleeve
<idiom>
نشان دادن تمام احساسات
you don't say
<idiom>
نشان دادن تعجب ازشنیدهها
to keep one's temper
متین بودن نشان دادن
carry the torch
<idiom>
نشان دادن وفاداری به کسی
chronogram
نشان دادن سنوات تاریخی
to jump at something
[colloquial]
به چیزی واکنش نشان دادن
display
نشان دادن ابراز کردن
rogues
رذالت و پستی نشان دادن
impassibly
بی نشان دادن احساس درد
historicize
بعنوان تاریخ نشان دادن
to render homage
تکریم و وفاداری نشان دادن
to put it on
پیش از اندازه واقعی نشان دادن
to pay homage to somebody
به کسی تکریم و وفاداری نشان دادن
impassively
بی نشان دادن احساس درد یاعاطفه
demonstrate
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
to render homage to somebody
به کسی تکریم و وفاداری نشان دادن
you said it/you can say that again
<idiom>
نشان دادن موفقیت با نظریه دیگران
demonstrate
نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrated
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
to give publicity to
بعموم نشان دادن یا معرفی کردن
foreshow
از پیش نشان دادن تخمین زدن
demonstrating
نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrating
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
debunk
توخالی بودن چیزی را نشان دادن
demonstrates
نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrates
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
demonstrated
نشان دادن نحوه کار چیزی
brazenly
بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
outbrave
شجاعت بیشتری ازدیگران نشان دادن
to do homage to somebody
به کسی تکریم و وفاداری نشان دادن
do a job on
<idiom>
بیفایده وزشت نشان دادن چیزی
brazen
بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
to lose one's temper
متین بودن خونسردی نشان دادن
randomize
بصورت امار تصادفی نشان دادن
give way
ضعف نشان دادن پایین امدن
demonstratively
با اقامه دلیل ازراه نشان دادن
demonstration
عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
show one out
راه بیرون رفتن را به کسی نشان دادن
demonstrations
عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
to show one out
راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
right on
<idiom>
نشان دادن موافقت (درست است بله)
to stay on the ball
<idiom>
تند ملتفت شدن و واکنش نشان دادن
cerebrate
فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
demo
عمل نشان دادن نحوه کار چیزی
to point a moral
اصل اخلاقی را نشان دادن یابکار بردن
DFD
نمودار نشان دادن حرکت داده در سیستم
To be patient with someone .
درمورد کسی صبر وشکیبائی نشان دادن
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
verger
متصدی نشان دادن محل جلوس مردم در کلیسا
have it in for someone
<idiom>
نشان دادن سوء قصدوسوء نیت یا متنفربودن ازکسی
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
grid ticks
علایم مخصوص نشان دادن چندشبکهای بودن نقشه
hitchhike
سرجاده ایستادن وباشست جهت خود را نشان دادن
to greenwash
نشان دادن که انگاری نگران محیط زیست باشند
show one's (true) colors
<idiom>
نشان دادن چیزی که شخص واقعا دوست دارد
to go backpacking
سرجاده ایستادن و با شست جهت خود را نشان دادن
to hitch
سرجاده ایستادن و با شست جهت خود را نشان دادن
nil pointer
نشانه گر برای نشان دادن انتهای لیست زنجیره موضوعات
object lessons
درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
target offset methode
روش نشان دادن هدفها روی نقشه ها یا طرحهای عملیاتی
religionize
دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
to roll one's eyes
<idiom>
نشان دادن بی میلی
[بی علاقگی]
به انجام کاری
[اصطلاح مجازی]
object lesson
درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
PRN
نشانهای در Dos-Ms برای نشان دادن پورت چاپگر استاندارد
numeric
حرفی که در برخی حالت برای نشان دادن یک عدد است .
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com