Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
encratites
فرقهای ازنصاراکه ازگوشت خوردن وباده نوشی واختیارجفت دوری می
Other Matches
to abstain from meat
ازگوشت خوردن خوداری کردن
bacchanal
میگسار وباده پرست
bacchanal
الههء باده وباده پرستی
to abstain from meat
ازگوشت پرهیزکردن
bisk
ابگوشت یا اشی که ازگوشت پرنده ومیگو
sectary
فرقهای
denominational
فرقهای
factional
فرقهای
sectarian
فرقهای
sectarianize
فرقهای کردن
anabaptist
فرقهای از پروتستان ها
fluctuating power
توان نوشی
surging discharge
تخلیه نوشی
Baptist
نام فرقهای ازمسیحیان
Baptists
نام فرقهای ازمسیحیان
mennonite
فرقهای از مسیحیان مخالف تعمید
toasted
باده نوشی بسلامتی کسی
toast
باده نوشی بسلامتی کسی
pledged
باده نوشی بسلامتی کسی
pledges
باده نوشی بسلامتی کسی
toasting
باده نوشی بسلامتی کسی
pledge
باده نوشی بسلامتی کسی
toasts
باده نوشی بسلامتی کسی
pledging
باده نوشی بسلامتی کسی
fluctuating power of a polyphase system
توان نوشی مدار چند فازی
templar
عضو فرقهای ازصلیبیون نظامی قرون وسطی
trappist
عضو فرقهای از راهبان مرتاض اهل سکوت
High Church
فرقهای که سخت پابند اداب ورسوم کلیسایی ومناجات وتسبیحات مرسوم درکلیساهستند
to idulge oneself in drinking
بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
puritans
فرقهای از پروتستانهای انگلستان که زمان الیزابت علیه سنن مذهبی قیام نمودندوطرفدار سادگی در نیایش بودند
puritan
فرقهای از پروتستانهای انگلستان که زمان الیزابت علیه سنن مذهبی قیام نمودندوطرفدار سادگی در نیایش بودند
to play a good knife and fork
ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
swag
تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
rosicrucian
فرقهای از مسیحیان قرن 71و اوایل قرن 81 دارای عقایدفلسفی و مرموز وتصوف امیز
trips
لغزش خوردن سکندری خوردن
tumble
غلت خوردن معلق خوردن
tumbled
غلت خوردن معلق خوردن
tumbles
غلت خوردن معلق خوردن
tripped
لغزش خوردن سکندری خوردن
trip
لغزش خوردن سکندری خوردن
dish
دوری
separations
دوری
inaccessibility
دوری
remoteness
دوری
distance
دوری
serials
دوری
serial
دوری
paten
دوری
cyclical
دوری
periodicity
دوری
recurring
دوری
distances
دوری
improbability
دوری
rotation
دوری
inverisimilitude
دوری
separation
دوری
dishes
دوری
patera
دوری
celestial lonitude
دوری
farness
دوری
periodic
دوری
grail
دوری
grog
دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
to keep at arms length
دوری کردن از
to keep one's distance
دوری جستن
to keep one's d.
دوری کردن
to give wide berth to
دوری کردن از
declination
دوری ازمحوراصلی
cyclic graph
گراف دوری
to fight shy of
دوری کردن از
avoid
دوری کردن از
avoided
دوری کردن از
keep off
دوری کردن
to back out
[of]
دوری کردن
[از]
rangefinders
دوری یاب
avoids
دوری کردن از
encyclic
عمومی دوری
avoiding
دوری کردن از
dory defence
دفاع دوری
patellar
دوری وار
circular reasoning
استدلال دوری
shunning
دوری واجتناب
shunned
دوری واجتناب
aviod
دوری کردن از
shun
دوری واجتناب
serial correlation
همبستگی دوری
separates
مفارقت دوری
separated
مفارقت دوری
separate
مفارقت دوری
turning away
دوری واجتناب
that far
بان دوری
shuns
دوری واجتناب
eccentricities
دوری از مرکز
eccentricity
دوری از مرکز
recurring decimals
اعشار دوری
circular definition
تعریف دوری
remotion
حرکت دوری
circular flow
جریان دوری
to keep the peace
از جنگ دوری کردن
He is distantly related to us .
نسبت دوری با ما دارد
cyclic group
گروه دوری
[ریاضی]
circular flow of income
جریان دوری درامد
to avoid something
دوری کردن از
[چیزی]
back out
دوری کردن از موج
patellate
بشکل قاب یا دوری یاطشت
to distance
[dissociate]
oneself from
دوری
[قطع همکاری]
کردن از
He is distantly related to me .
بامن نسبت دوری دارد
elude
طفره زدن دوری کردن از
eluding
طفره زدن دوری کردن از
abduction
دوری از مرکز بدن قیاسی
buttress spacing
دوری محورهای پشت بندها
elusive
کسی که ازدیگران دوری میکند
eludes
طفره زدن دوری کردن از
eluded
طفره زدن دوری کردن از
mugwump
سیاست و حزب بازی دوری میکند
to turn one's back on somebody
از کسی دوری کردن
[اصطلاح مجازی]
to dissociate
[disassociate]
oneself from somebody
[something]
از کسی
[چیزی]
دوری
[قطع همکاری]
کردن
the holy grail
دوری یاجامی که مسیح دراخرین شام خودبکاربرد
to drink wine
می خوردن شراب خوردن
patelliform
مانند کاسه زانو بشکل قاب یا دوری یا طشت
She resolved to give him a wide berth in future.
[She decided to steer clear of him in future.]
او
[زن]
تصمیم گرفت در آینده ازاو
[مرد]
دوری کند.
antinomian
مخالفین اصول اخلاقی فرقهای از مسیحیان که مخالف مراعات اصول اخلاقی بودند و اعتقادداشتند که خداوند در همه حال نسبت به مسیحیان لطف دارد
master slave manipulator
بازو و دست خودکار که به وسیله اپراتوراز فاصله دوری هدایت میشود
sip
خرده خرده نوشی
sipped
خرده خرده نوشی
sipping
خرده خرده نوشی
sips
خرده خرده نوشی
scrambles
دویدن مهاجم به پشت خط تجمع و به دور ان برای دوری از حمله کنندگان صعود با چهار دست و پا
scrambled
دویدن مهاجم به پشت خط تجمع و به دور ان برای دوری از حمله کنندگان صعود با چهار دست و پا
scramble
دویدن مهاجم به پشت خط تجمع و به دور ان برای دوری از حمله کنندگان صعود با چهار دست و پا
Gezellig
<adj.>
دنج دلپذیر راحت. اشاره ضمنی به زمانی که با عزیزان بعد از چند وقت دوری میگذرانید.
scrambling
دویدن مهاجم به پشت خط تجمع و به دور ان برای دوری از حمله کنندگان صعود با چهار دست و پا
isolationism
سیاست مبتنی برکناره گیری و دوری جستن ازجریانات سیاسی جهان و نیزقطع رابطه اقتصادی با سایرکشورها
back out
دوری کردن از الغاء کردن
polycyclic
چند حلقهای چند دوری
butts
خوردن
budges
جم خوردن
hitting
خوردن
corrode
خوردن
budging
جم خوردن
butt
خوردن
corroded
خوردن
gluttonize
پر خوردن
feed
خوردن
grubbed
خوردن
butted
خوردن
hits
خوردن
abutted
خوردن
to get outside of
خوردن
eroding
خوردن
erodes
خوردن
eroded
خوردن
erode
خوردن
To be crossed out ( eliminated , omitted ) .
خط خوردن
grub
خوردن
grubs
خوردن
to fall aboard
خوردن
eating
خوردن
to eat into
خوردن
to drink water
اب خوردن
stir
جم خوردن
stirs
جم خوردن
abuts
خوردن
abut
خوردن
hit
خوردن
budge
جم خوردن
baet
خوردن
eat
خوردن
eats
خوردن
slid
سر خوردن
budged
جم خوردن
stirred
جم خوردن
trundles
غل خوردن
to break ones fast
خوردن
trundled
غل خوردن
trundle
غل خوردن
to go with
خوردن به
gliding
سر خوردن
stirrings
جم خوردن
to overload stomach
پر خوردن
to makea meal of
خوردن
sampled
خوردن
sample
خوردن
glut
پر خوردن
polish off
خوردن
glides
سر خوردن
glided
سر خوردن
glide
سر خوردن
buckled
تا خوردن
occlude
خوردن
manducate
و خوردن
knock against
خوردن به
buckle
تا خوردن
gluts
پر خوردن
to run a
خوردن
to overfeed oneself
پر خوردن
buckles
تا خوردن
feeds
خوردن
corrodes
خوردن
hurtling
خوردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com