Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7 milliseconds)
English
Persian
haft
قبضه دسته گذاشتن
Other Matches
handles
دسته گذاشتن
handle
دسته گذاشتن
hilts
قبضه
griped
قبضه
premption
قبضه
hilt
قبضه
base mortar
قبضه مبنا
handle
قبضه شمشیر
sections
قبضه توپ
handles
قبضه شمشیر
section
قبضه توپ
manubrium
قبضه تفنگ
readied
قبضه حاضر
piece
قبضه سلاح
gun captain
رئیس قبضه
readying
قبضه حاضر
ready
قبضه حاضر
base piece
قبضه مبنا
Ten firearms .
ده قبضه اسلحه
readies
قبضه حاضر
section chief
رئیس قبضه
pieces
قبضه سلاح
artillery piece
قبضه توپخانه
pieces
قبضه توپ یا تفنگ
gun section
یک قبضه توپ با نفرات
registered letter with receipt attached
نامه سفارشی دو قبضه
drill
مشق پای قبضه
drills
مشق پای قبضه
certified mail
پست سفارشی دو قبضه
To gain full control of the affairs . To have a tight grip on things.
کارها را قبضه کردن
piece
قبضه توپ یا تفنگ
cornering the market
قبضه نمودن بازار
drilled
مشق پای قبضه
gripe
گیره چسبیدن قبضه کردن
manubrium
عضو یا قسمت قبضه مانند
They have seized ( dominated) the country.
مملکت را قبضه کرده اند
lay off
<idiom>
به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
stock
قبضه جنگ افزار قنداق تفنگ
handle
قبضه شمشیر دستگیره جابجا کردن
handles
قبضه شمشیر دستگیره جابجا کردن
His speech gripped the television viewers ( audience ).
سخنرانی اش بینندگان تلویزیون را قبضه کرد
stocked
قبضه جنگ افزار قنداق تفنگ
mounting
دسته و پشت بند دسته شمشیر
service practice
مشق پای قبضه جنگ افزار تمرین عملی
run into
<idiom>
اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lid
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lids
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
fire unit
یکان تیراندازی کننده قبضه پدافند هوایی سکوی اتش توپخانه
nosegay
دسته گل یایک دسته علف
lorgnette
ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
lorgnettes
ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
To leave behinde.
جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
dry sum
تمرین مشق پای قبضه تمرین بدون تیراندازی
troop
دسته دسته شدن
trooped
دسته دسته شدن
in detail
مفصلا دسته دسته
streams of people
دسته دسته مردم
group
دسته دسته کردن
shoals of people
دسته دسته مردم
scores of people
دسته دسته مردم
groups
دسته دسته کردن
windrow
دسته دسته کردن
sects
دسته دسته مذهبی
trooping
دسته دسته شدن
regiments
دسته دسته کردن
sect
دسته دسته مذهبی
assort
دسته دسته شدن
assort
دسته دسته کردن
they came in bands
دسته دسته امدند
sort
دسته دسته کردن
classify
دسته دسته کردن
sorts
دسته دسته کردن
distribute
دسته دسته کردن
regiment
دسته دسته کردن
sorted
دسته دسته کردن
to leave someone in the lurch
کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
cartel
اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
cartels
اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
to form into groups
دسته دسته کردن طبقه بندی کردن
coaction
عمل دسته جمعی همکاری دسته جمعی
preempt
پیشدستی کردن قبضه کردن
section chief
فرمانده رسد فرمانده قبضه
lies
زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lied
زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lie
زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
bundles
متمرکز کردن دسته کردن دسته
bundling
متمرکز کردن دسته کردن دسته
bundle
متمرکز کردن دسته کردن دسته
service of the piece
مشق پای قبضه توپخانه مشق پای توپ
infiltrates
گذاشتن
place
گذاشتن
let
گذاشتن
placements
گذاشتن
leave
گذاشتن
mislays
جا گذاشتن
to lay it on with a trowel
گذاشتن
mislaying
جا گذاشتن
mislay
جا گذاشتن
mislaid
جا گذاشتن
inculcate
پا گذاشتن
inculcated
پا گذاشتن
loads
گذاشتن
placement
گذاشتن
To be gettingh on in years.
پا به سن گذاشتن
ti turn in
تو گذاشتن
take in
تو گذاشتن
lays
گذاشتن
go on
<idiom>
گذاشتن
placing
گذاشتن
places
گذاشتن
lay
گذاشتن
to take in
تو گذاشتن
to run in
تو گذاشتن
load
گذاشتن
put
گذاشتن
puts
گذاشتن
putting
گذاشتن
inculcates
پا گذاشتن
question answer
در صف گذاشتن
letting
گذاشتن
teasing
سر به سر گذاشتن
to pickle a rod for
گذاشتن
infiltrate
گذاشتن
misplace
جا گذاشتن
getting on in years
پا به سن گذاشتن
to trample on
گذاشتن
infiltrated
گذاشتن
run home
جا گذاشتن
lets
گذاشتن
inculcating
پا گذاشتن
infiltrating
گذاشتن
leaving
گذاشتن
apostrophize
گذاشتن
legates
بارث گذاشتن
pledging
رهن گذاشتن
lagvt
سرپوش گذاشتن
hatched
تخم گذاشتن
pignus
گرو گذاشتن
let loose
<idiom>
آزاد گذاشتن
imbark
در کشتی گذاشتن
respects
احترام گذاشتن به
legate
بارث گذاشتن
lay away
کنار گذاشتن
impignorate
رهن گذاشتن
look up to
<idiom>
احترام گذاشتن به
pledges
رهن گذاشتن
pigged
بچه گذاشتن
welt
مغزی گذاشتن
impawn
گرو گذاشتن
expose
بی پناه گذاشتن
badgering
:سربسر گذاشتن
oviposit
تخم گذاشتن
hatch
تخم گذاشتن
line out
با خط علامت گذاشتن
invests
سرمایه گذاشتن
hatches
تخم گذاشتن
respect
احترام گذاشتن به
Welsh
کلاه گذاشتن
fused
سیم گذاشتن
pledge
رهن گذاشتن
badgered
:سربسر گذاشتن
set (someone) up
<idiom>
یه جای گذاشتن
incase etc
در لفاف گذاشتن
incase etc
در جعبه گذاشتن
badgers
:سربسر گذاشتن
split hairs
<idiom>
فرق گذاشتن
pledged
رهن گذاشتن
impignorate
گرو گذاشتن
embed
کار گذاشتن
embeds
کار گذاشتن
fused
فتیله گذاشتن در
lacevi
یراق گذاشتن
badger
:سربسر گذاشتن
hypothecate
به رهن گذاشتن
inshrine
درمزار گذاشتن
overtop
عقب گذاشتن
pull the wool over someone's eyes
<idiom>
سربه سر گذاشتن
instal
کار گذاشتن
put in (time)
<idiom>
وقت گذاشتن
intube
در لوله گذاشتن
over run
زیر پا گذاشتن
fuse
فتیله گذاشتن در
fuse
سیم گذاشتن
to sow mines
مین گذاشتن
to set one's seal to
صحه گذاشتن
to set down
بزمین گذاشتن
to set a trap
تله گذاشتن
to sell by a
بمزایده گذاشتن
set down
بزمین گذاشتن
stipulation
شرط گذاشتن
to put up to a
بمزایده گذاشتن
to put up forsale
بمزایده گذاشتن
to stand sentinel
نگهبان گذاشتن در
to take in a reef
بادبان را تو گذاشتن
underact
از کار کم گذاشتن
earmark
کنار گذاشتن
depositing
به امانت گذاشتن
trig
علامت گذاشتن
trepass
پافرا گذاشتن
regulater
قاعده گذاشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com