Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (31 milliseconds)
English
Persian
abort
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
aborted
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
aborting
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
aborts
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
Other Matches
campaigns
سلسله عملیات کوره بلند
campaigning
سلسله عملیات کوره بلند
campaign
سلسله عملیات کوره بلند
campaigned
سلسله عملیات کوره بلند
onion skin language
زبان عملیات پایگاه داده ها که میتواند ساختار داده سلسله مراتبی را پردازش کند
implement
اجراء کردن تکمیل کردن
implemented
اجراء کردن تکمیل کردن
implements
اجراء کردن تکمیل کردن
implementing
اجراء کردن تکمیل کردن
chain
سلسله سلسله مراتب
ghaut
سلسله سلسله کوه
chains
سلسله سلسله مراتب
put under the ban
متوقف کردن
halted
متوقف کردن
halt
متوقف کردن
halts
متوقف کردن
shut down
خاموش کردن و متوقف کردن کارایی ماشین یا سیستم
stopping
متوقف کردن ایستگاه
stopped
متوقف کردن ایستگاه
gravel
شن دار متوقف کردن
stopping the work
متوقف کردن کار
to bring traffic to a standstill
ترافیک را متوقف کردن
stop
متوقف کردن ایستگاه
stops
متوقف کردن ایستگاه
checked
کم یا متوقف کردن سرعت بدن
check
کم یا متوقف کردن سرعت بدن
checks
کم یا متوقف کردن سرعت بدن
call it quits
<idiom>
متوقف کردن تمام کار
performance
اجراء
performances
اجراء
fulfillment
اجراء
ministration
اجراء
pull over
<idiom>
متوقف کردن ماشین گوشه جاده
to suspend payment
پرداخت راموقوف کردن متوقف شدن
fielding
متوقف کردن و کنترل گوی هاکی
ended
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
ends
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
end
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
phaseout
تدریجا متوقف کردن کار یاتولید
tie up
<idiom>
آرام یا متوقف کردن حرکت یا عملی
to stop cold something
چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
applicable
قابل اجراء
implementing
اسباب اجراء
implemented
اسباب اجراء
implements
اسباب اجراء
implement
اسباب اجراء
applicability
قابلیت اجراء
applicatory
قابل اجراء
enforceable
قابل اجراء
impracticable
اجراء نشدنی
stalling
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
stall
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
cancellation
عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
histrionics
اجراء نمایش فاهرسازی
apparitor
چاووش مامور اجراء
load and go
بار کنش و اجراء
purview
قلمرو اجراء چشم رس
cancels
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
cancel
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
cancelling
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
infeasible
غیر عملی اجراء نشدنی
appel
پاکوب 2 بار پا کوبیدن شمشیرباز به نشانه متوقف کردن مبارزه
lay to rest
<idiom>
رها کردن ،متوقف کردن
farmgate type operations
رهبری اموزش و عملیات نیروی هوایی یک کشور تامرحله عملیات جنگی
buffered computer
کامپیوتری که عملیات ورودی و خروجی و عملیات پردازشی را بطور همزمان ارائه میدهد
command channels
سلسله مراتب فرماندهی سلسله مراتب
counter air operations
عملیات ضد هواپیمایی عملیات ضد برتری هوایی دشمن
counter air
عملیات ضدهواپیمایی عملیات ضد فعالیت هوایی دشمن
anticrop operations
عملیات کاربرد افات کشاورزی در عملیات نظامی
songfest
دستهای که اواز معروفومحبوب یا اهنگهای محلی جالبی را اجراء میکنند
statements
2-دستور برنامه که CPU را هدایت میکند تا عملیات کنترلی انجام دهد یا عملیات CPU را کنترل کند
statement
2-دستور برنامه که CPU را هدایت میکند تا عملیات کنترلی انجام دهد یا عملیات CPU را کنترل کند
propagates
خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد
propagate
خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد
propagated
خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد
propagating
خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد
land control operation
عملیات کنترل زمین عملیات
deadlines
منتظر تعمیر متوقف کردن وسایل برای تعمیر
deadline
منتظر تعمیر متوقف کردن وسایل برای تعمیر
code panel
رمز ارتباطات در عملیات هوایی و زمینی کلید رمزارتباطات در عملیات هوایی وزمینی
ceased
قطع کردن عملیات
reconnoitre
عملیات اکتشافی کردن
ceases
قطع کردن عملیات
ceasing
قطع کردن عملیات
rehearsal
تمرین کردن عملیات
cease
قطع کردن عملیات
reconnoiter
عملیات اکتشافی کردن
rehearsals
تمرین کردن عملیات
reconnoitring
عملیات اکتشافی کردن
reconnoitres
عملیات اکتشافی کردن
reconnoitred
عملیات اکتشافی کردن
reconnoiters
عملیات اکتشافی کردن
reconnoitering
عملیات اکتشافی کردن
reconnoitered
عملیات اکتشافی کردن
housekeeping
عملیات کامپیوتری که مستقیما" کمکی برای بدست اوردن نتایج مطلوب نمیکنداما قسمت ضروری یک برنامه مانند راه اندازی مقدمه چینی و عملیات پاکسازی است خانه داری
coach
رهبری عملیات ورزشی را کردن
phasing
مرحله بندی کردن عملیات
costing
مشخص کردن هزینه عملیات
circuits
یچ کردن عملیات انجام میدهد
circuit
یچ کردن عملیات انجام میدهد
demonstration
تظاهر به انجام عملیات کردن
clearing operations
عملیات پاک کردن مین
demonstrations
تظاهر به انجام عملیات کردن
coached
رهبری عملیات ورزشی را کردن
coaches
رهبری عملیات ورزشی را کردن
air-sea rescue
عملیات نجات هوا دریایی عملیات نجات هوایی ودریایی
air sea rescue
عملیات نجات هوا دریایی عملیات نجات هوایی ودریایی
throw a monkey wrench into
<idiom>
آرام آرام متوقف کردن چیزی
logging
عملی باز کردن عملیات در یک سیستم
interdiction
ممانعت کردن عملیات یا اتش ممانعتی
interdict
ممانعت کردن اجرای عملیات ممانعتی
scout
عملیات اکتشافی کردن پوییدن دیده بان
scouted
عملیات اکتشافی کردن پوییدن دیده بان
scouts
عملیات اکتشافی کردن پوییدن دیده بان
feinting
حمله فاهری یا دروغین فاهرسازی کردن در عملیات
feint
حمله فاهری یا دروغین فاهرسازی کردن در عملیات
feints
حمله فاهری یا دروغین فاهرسازی کردن در عملیات
batches
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batch
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
feinted
حمله فاهری یا دروغین فاهرسازی کردن در عملیات
components
اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
component
اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
m
مگا عملیات اعشاری در ثانیه . معیار اندازه گیری توان و سرعت معادل یک میلیون عملیات اعشاری در ثانیه
passing action
عملیات رد و بدل کردن کالا وتدارکات مبادله تدارکات
aircraft turn around
اماده کردن هواپیما برای پرواز یا اجرای عملیات
army operations center
مرکز عملیات نیروی زمینی مرکز عملیات ارتش
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
nexus
سلسله
kingdom
سلسله
ranged
سلسله
ranges
سلسله
dynasties
سلسله
dynasty
سلسله
catena
سلسله
genealogy
سلسله
genealogies
سلسله
range
سلسله
strips
سر سلسله
train
سلسله
systems
سلسله
gradations
سلسله
run
سلسله
system
سلسله
runs
سلسله
trains
سلسله
chain
سلسله
gradation
سلسله
trained
سلسله
chains
سلسله
opens
آماده کردن فایل پیش از رویدادن عملیات خواندن یا نوشتن
opened
آماده کردن فایل پیش از رویدادن عملیات خواندن یا نوشتن
open
آماده کردن فایل پیش از رویدادن عملیات خواندن یا نوشتن
strikes
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
train
رشته سلسله
series
سلسله ردیف
ommiades
سلسله امیه
ommiad
سلسله امیه
ranged
سلسله ردیف
hierachy
سلسله مراتب
coneatenation
تسلسل سلسله
range
سلسله ردیف
chains
سلسله کوه
mountain ranges
سلسله جبال
phylum
اجداد سلسله
channeled
سلسله مراتب
chain
سلسله کوه
ranked
سلسله مقام
channeling
سلسله مراتب
channelled
سلسله مراتب
phylon
اجداد سلسله
trained
رشته سلسله
nervous systems
سلسله عصب
string
ردیف سلسله
channel
سلسله مراتب
channels
سلسله مراتب
trains
رشته سلسله
ranges
سلسله ردیف
protomartyr
سر سلسله شهدا
unit system
سلسله احاد
hierarchy
سلسله مراتب
pecking order
سلسله مراتب
ghat
سلسله کوه
ghat
رشته سلسله
systems
سلسله رشته
sequences
سلسله مراتب
hierarchies
سلسله مراتب
chain of command
سلسله مراتب
nervous system
سلسله عصب
sequence
سلسله مراتب
pulse train
سلسله تپش ها
ranks
سلسله مقام
system
سلسله رشته
rank
سلسله مقام
the vascular system
سلسله اوندهاومجراها
request mast
از طریق سلسله مراتب
chain of command
سلسله مراتب فرماندهی
neural
وابسته به سلسله اعصاب
the nervous system
سلسله پیهای نباتی
flight
یک رشته پلکان سلسله
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com