English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (39 milliseconds)
English Persian
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
Other Matches
to make a stand مقاومت یا ایستادگی کردن
compressive strength قابلیت یک جسم برای مقاومت در برابر نیروی فشاری یانیرویی که گرایش به فشردن موتاه کردن و متراکم کردن ان دارد
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
resisted پایداری کردن ایستادگی کردن
resists پایداری کردن ایستادگی کردن
resist پایداری کردن ایستادگی کردن
resisting پایداری کردن ایستادگی کردن
forcing قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forces قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
force قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
abide ایستادگی کردن
abided ایستادگی کردن
abides ایستادگی کردن
hold one's own ایستادگی کردن
hold one's ground ایستادگی کردن
play out تا اخر ایستادگی کردن
parallelled برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallels برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelling برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleling برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleled برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallel برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
aby کفاره دادن ایستادگی کردن
To make a stand against injustice. درمقابل ستم ایستادگی کردن
abye کفاره دادن ایستادگی کردن
stand out دوام اوردن ایستادگی کردن
bear تقبل کردن تحمل کردن
bears تقبل کردن تحمل کردن
brooking تحمل کردن سازش کردن
brooks تحمل کردن سازش کردن
brook تحمل کردن سازش کردن
brooked تحمل کردن سازش کردن
outride دربرابر طوفان ایستادگی کردن در مسابقه چیره شدن
resilience درجه مقاومت فرش در برابر سایش [این عامل نشان دهنده مقاومت فرش بر اثر رفت و آمد و مستهلک شدن آن است.]
head رهبری کردن مقاومت کردن
resists مقاومت کردن پایداری کردن
resist مقاومت کردن پایداری کردن
resisted مقاومت کردن پایداری کردن
resisting مقاومت کردن پایداری کردن
doubled سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
doubled up سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
double سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
paralleling موازی کردن برابر کردن
sextuplicate شش برابر کردن تبدیل به شش کردن
paralleled موازی کردن برابر کردن
parallelled موازی کردن برابر کردن
parallel موازی کردن برابر کردن
parallels موازی کردن برابر کردن
parallelling موازی کردن برابر کردن
densities سیستمی که حجم ذخیره سازی درایو دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهایی که روی سطح دیسک می توان گذاشت دو برابر میکند
density سیستمی که حجم ذخیره سازی درایو دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهایی که روی سطح دیسک می توان گذاشت دو برابر میکند
suffer تحمل کردن
experiencing تحمل کردن
dree تحمل کردن
experience تحمل کردن
dure تحمل کردن
suffered تحمل کردن
abhide تحمل کردن
withstand تحمل کردن
withstands تحمل کردن
withstood تحمل کردن
to bear out تحمل کردن
experiences تحمل کردن
suffers تحمل کردن
endure تحمل کردن
endured تحمل کردن
withstanding تحمل کردن
endures تحمل کردن
vasbyt تحمل کردن
keep up تحمل کردن
tolerated تحمل کردن
bide تحمل کردن
undergoing تحمل کردن
undergone تحمل کردن
sustained تحمل کردن
tolerates تحمل کردن
to give support to تحمل کردن
tolerating تحمل کردن
sustains تحمل کردن
support تحمل کردن
undergo تحمل کردن
sit down under تحمل کردن
undergoes تحمل کردن
sustain تحمل کردن
stand تحمل کردن
lie down under تحمل کردن
put up with تحمل کردن
tolerate تحمل کردن
thole تحمل کردن
to live through something چیزی را تحمل کردن
stomached اشتها تحمل کردن
stomach اشتها تحمل کردن
outstand بیشتر تحمل کردن
stomachs اشتها تحمل کردن
stomaching اشتها تحمل کردن
to suffer a loss ضر ر دادن تحمل خسارت کردن
forborne دست برداشتن تحمل کردن
bear تاب اوردن تحمل کردن
bears تاب اوردن تحمل کردن
to sustain a loss ضر ردادن تحمل خسارت کردن
comported جور بودن تحمل کردن
stick پیچ درکار تحمل کردن
comporting جور بودن تحمل کردن
to champ the bit چیزیرابابی صبری تحمل کردن
comport جور بودن تحمل کردن
comports جور بودن تحمل کردن
withstands مقاومت کردن
appose مقاومت کردن
resistance مقاومت کردن
to face it out مقاومت کردن
withstood مقاومت کردن
to stick up مقاومت کردن
withstand مقاومت کردن
withstanding مقاومت کردن
pull off مقاومت کردن
stand مقاومت کردن
have half a mind <idiom> احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
tear strength مقاومت [در برابر پارگی]
premunition مقاومت در برابر مرض
acid resistance مقاومت در برابر اسید
triplicate سه برابر سه برابر کردن
prallelize برابر کردن
equalization برابر کردن
triplex سه برابر کردن
treble سه برابر کردن
parallelize برابر کردن
trebling سه برابر کردن
double دو برابر کردن
eualize برابر کردن
trebles سه برابر کردن
doubled دو برابر کردن
trebled سه برابر کردن
doubled up دو برابر کردن
reduplicate دو برابر کردن
par برابر کردن
level out برابر کردن
sextuple شش برابر کردن
to give a warm welcome سخت مقاومت کردن با
to have your share of something [negative] چیزی [بدی] را اجبارا تحمل کردن [باران یا سرزنش]
light sensitive resistor مقاومت حساس در برابر نور
wearing resistance مقاومت در برابر سائیدگی دیرسائی
to set off انداختن برابر کردن
quintuplicate پنج برابر کردن
septuple هفت برابر کردن
to stand the racket ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
corrosion resistant مقاومت در برابر خوردگی وزنگ زدگی
to safeguard [against] حفظ کردن [علیه] [در برابر]
to safeguard [against] نگهداری کردن [علیه] [در برابر]
to safeguard [against] تامین کردن [علیه] [در برابر]
to resist an attack در مقابل حملهای مقاومت یاایستادگی کردن
able to withstand contamination <adj.> قادر به مقاومت در برابر آلودگی [بوم شناسی]
rescous مقاومت در برابر قانون تمرد نسبت به مامورین دولت
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
wheel load فرفیت بار یا تحمل وزن باندفرود در یک فرودگاه یامحوطه تاکسی کردن یا جاده اسفالت
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
wind beam تیری که در برابر مقاومت فشار باد طرح ریزی میشود
fan بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanned بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanning بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fans بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
to keep pace with something <idiom> با چیزی برابر راه رفتن [یاد گرفتن] [تغییر کردن] [اصطلاح]
shave down کوتاه کردن موی سر پیش ازمسابقه شنا جهت کاستن مقاومت در مقابل اب
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com