English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (29 milliseconds)
English Persian
emplacement پایگاه مستقر کردن کار گذاشتن
Other Matches
emplace جا گذاشتن موضع گرفتن مستقر کردن یاشدن
plants مستقر کردن
plant مستقر کردن
avouch تضمین کردن مستقر ساختن
settle مستقر شدن یامستقر کردن استقرار
settles مستقر شدن یامستقر کردن استقرار
locating مستقر ساختن مکان یابی کردن
locates مستقر ساختن مکان یابی کردن
located مستقر ساختن مکان یابی کردن
locate مستقر ساختن مکان یابی کردن
queries زبان ساده بازیابی اطلاع از سیستم مدیریت پایگاه داده با وارد کردن سوال با مقادیر شناخته شده , که سپس با پایگاه داده ها تط بیق می یابد و برای بازیابی داده صحیح به کار می رود
querying زبان ساده بازیابی اطلاع از سیستم مدیریت پایگاه داده با وارد کردن سوال با مقادیر شناخته شده , که سپس با پایگاه داده ها تط بیق می یابد و برای بازیابی داده صحیح به کار می رود
queried زبان ساده بازیابی اطلاع از سیستم مدیریت پایگاه داده با وارد کردن سوال با مقادیر شناخته شده , که سپس با پایگاه داده ها تط بیق می یابد و برای بازیابی داده صحیح به کار می رود
query زبان ساده بازیابی اطلاع از سیستم مدیریت پایگاه داده با وارد کردن سوال با مقادیر شناخته شده , که سپس با پایگاه داده ها تط بیق می یابد و برای بازیابی داده صحیح به کار می رود
garrison مقیم کردن مستقر کردن
garrisons مقیم کردن مستقر کردن
induct مستقر کردن دریافت کردن
inducting مستقر کردن دریافت کردن
inducts مستقر کردن دریافت کردن
inducted مستقر کردن دریافت کردن
QBE زبان ساده برای بازیابی اطلاعات از سیستم مدیریت پایگاه داده ها توسط وارد کردن درخواست با مقادیر مشخص که سپس با پایگاه داده تط بیق میشود و برای بازیابی داده صحیح استفاده میشود
query زبانی در سیستم مدیریت پایگاه داده ها که امکان جستجو و پرسش و پاسخ در پایگاه داده ها فراهم میکند
aggregate تابع محاسباتی پایگاه داده که روی فیلد انتخاب شده هر رکورد پایگاه داده اجرا می شود
queries زبانی در سیستم مدیریت پایگاه داده ها که امکان جستجو و پرسش و پاسخ در پایگاه داده ها فراهم میکند
aggregates تابع محاسباتی پایگاه داده که روی فیلد انتخاب شده هر رکورد پایگاه داده اجرا می شود
queried زبانی در سیستم مدیریت پایگاه داده ها که امکان جستجو و پرسش و پاسخ در پایگاه داده ها فراهم میکند
roll back کاریک برنامه کاربردی پایگاه داده ها برای توقف تراکنش و برگشت پایگاه داده ها به وضعیت قبلی
querying زبانی در سیستم مدیریت پایگاه داده ها که امکان جستجو و پرسش و پاسخ در پایگاه داده ها فراهم میکند
gather و مرتب کردن و وارد کردن آن به روش درست در پایگاه داده
gathered و مرتب کردن و وارد کردن آن به روش درست در پایگاه داده
station list فهرست قسمتهای پایگاه دفترچه راهنمای قسمتهای مختلف پایگاه
deployment operating base پایگاه پشتیبانی گسترش جنگی پایگاه کمک به گسترش نیروها
privacy قانونی که کاربران غیر محغاز نمیتوانند درباره افراد خصوصی از پایگاه داده ها داده دریافت کنند یا هر شخص فقط میتواند اطلاعات مربوط به خودش را در پایگاه داده بداند
collection و مرتب کردن در پایگاه داده
collections و مرتب کردن در پایگاه داده
language زبان در سیستم هدایت پایگاه داده ها که امکان میدهد در پایگاه داده ها به راحتی جستجو شود و پرسش شود
languages زبان در سیستم هدایت پایگاه داده ها که امکان میدهد در پایگاه داده ها به راحتی جستجو شود و پرسش شود
sql زبان برنامه نویسی پایگاه داده ساده و معروف استاندارد که برای تولید پرسش هایی برای داده از پایگاه داده ها به کار می رود
structuring زبان برنامه نویسی پایگاه داده ساده و متداول که برای تولید پاسخ برای بازیابی داده از پایگاه داده ها استفاده میشود
structures زبان برنامه نویسی پایگاه داده ساده و متداول که برای تولید پاسخ برای بازیابی داده از پایگاه داده ها استفاده میشود
structure زبان برنامه نویسی پایگاه داده ساده و متداول که برای تولید پاسخ برای بازیابی داده از پایگاه داده ها استفاده میشود
dense index اندیس پایگاه داده حاوی آدرس یا ورودی برای هر موضوع یا ورودی در پایگاه داده
lay off <idiom> به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
putting مستقر
residents مستقر
resident مستقر
deep seated مستقر
established right حق مستقر
established مستقر
based مستقر
puts مستقر
put مستقر
occupiers مستقر مستاجر
plant oneself مستقر شدن
installed <adj.> <past-p.> مستقر شده
fix مستقر شدن
resided مستقر بودن
occupier مستقر مستاجر
reside مستقر بودن
determinate مستقر شده
inposition مستقر در موضع
dynamically نیروی مستقر
dynamic نیروی مستقر
resides مستقر بودن
stabile مستقر وپایدار
positioner مستقر کننده
inserted <adj.> <past-p.> مستقر شده
applied <adj.> <past-p.> مستقر شده
localized bond پیوند مستقر
appointed <adj.> <past-p.> مستقر شده
deployed <adj.> <past-p.> مستقر شده
fixes مستقر شدن
fix کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
fixes کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
staging base پایگاه تجدید سوخت یابارگیری مجدد یا جابجا کردن کالاها در کشتی یا هواپیما
block the plate موضع گرفتن در خط پایگاه برای بیرون کردن و سوزاندن دونده با تماس توپ
network data management system مجموعهای از برنامههای مرتبط برای بار کردن دستیابی و کنترل یک پایگاه داده
delocalized electron الکترون غیر مستقر
run into <idiom> اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lids کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lid کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
have صرف کردن گذاشتن
deposit : ته نشین کردن گذاشتن
lodges گذاشتن تسلیم کردن
inserts گذاشتن جاسازی کردن
lay down فدا کردن گذاشتن
stead گذاشتن حمایت کردن
deposits : ته نشین کردن گذاشتن
insert گذاشتن جاسازی کردن
inserting گذاشتن جاسازی کردن
cut عبور کردن گذاشتن
cuts عبور کردن گذاشتن
having صرف کردن گذاشتن
lodge گذاشتن تسلیم کردن
lodged گذاشتن تسلیم کردن
site قرار داشتن مستقر بودن
theater army ارتش مستقر در صحنه عملیات
conus armies ارتشهای مستقر در قاره امریکا
sited قرار داشتن مستقر بودن
army in the field ارتش مستقر در صحنه عملیات
sites قرار داشتن مستقر بودن
guides post نفر هادی مستقر شوید
inserting داخل کردن در میان گذاشتن
deteriorates خراب کردن روبزوال گذاشتن
To trample upon justice. To be unfair. پاروی حق گذاشتن ( حق کشی کردن )
deteriorating خراب کردن روبزوال گذاشتن
auctioning حراج کردن بمزایده گذاشتن
heeds محل گذاشتن به ملاحظه کردن
auctioned حراج کردن بمزایده گذاشتن
heeding محل گذاشتن به ملاحظه کردن
auction حراج کردن بمزایده گذاشتن
arranges قرار گذاشتن سازمند کردن
heeded محل گذاشتن به ملاحظه کردن
heed محل گذاشتن به ملاحظه کردن
arranged قرار گذاشتن سازمند کردن
dumfound متحیر کردن بلاجواب گذاشتن
applying تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
deteriorated خراب کردن روبزوال گذاشتن
auctions حراج کردن بمزایده گذاشتن
wads کپه کردن لایی گذاشتن
inserts داخل کردن در میان گذاشتن
arranging قرار گذاشتن سازمند کردن
in :درمیان گذاشتن جمع کردن
in- :درمیان گذاشتن جمع کردن
inset افزودن اضافه کردن گذاشتن
to shut up حبس کردن درصندوق گذاشتن
deposits ودیعه گذاشتن ذخیره کردن
dumbfound متحیر کردن بلاجواب گذاشتن
insets افزودن اضافه کردن گذاشتن
deposit ودیعه گذاشتن ذخیره کردن
deteriorate خراب کردن روبزوال گذاشتن
apply تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
insert داخل کردن در میان گذاشتن
applies تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
rat race <idiom> رها کردن ،تنها گذاشتن
to hang up معطل کردن مسکوت گذاشتن
to put a way childish صرف کردن گرو گذاشتن
to put together بکب کردن پیش هم گذاشتن
accumulate روی هم گذاشتن متراکم کردن
accumulates روی هم گذاشتن متراکم کردن
accumulating روی هم گذاشتن متراکم کردن
louse شپش گذاشتن شپشه کردن
wad کپه کردن لایی گذاشتن
arrange قرار گذاشتن سازمند کردن
bottom mine مینی که در کف دریا مستقر میشودمین کفهای
deployed مستقر گسترش یافته در روی زمین
swindled کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
to soak out the salt of توی اب گذاشتن وکم نمک کردن
skirts دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
swindles کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
skirted دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
skirt دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
to part the hair فرق گذاشتن موی را از هم باز کردن
swindle کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
adventure درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
adventures : درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
the setting of a gem سوار کردن یا کار گذاشتن یانشاندن گوهری
cook up <idiom> اختراع کردن ،ساختن وچیزی روباهم گذاشتن
affect لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
affects لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
zmarker beacon نوعی برج کنترل هوایی مستقر در میدان تیر پدافندهوایی
staged crews پرسنل هوایی یا دریایی مستقر درپایگاههای مسیر ناو یاهواپیما
reefknot گره مربع مخصوص توگذاشتن یا جمع کردن بادبان تو گذاشتن
To leave behinde. جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
privacy act of قانونی که در کنگره آمریکا برای منظم کردن ذخیره داده در پایگاه های داده آژانس فدرالی به تصویب رسید
report program generator زبان برنامه نویسی درکامپیوترهای شخصی برای آماده کردن گزارشات تجاری که به دادههای درون فایل , پایگاه داده ها و...امکان شامل شدن میدهد
staked شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stakes شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stake شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
superinduce تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن
to leave someone in the lurch کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
target system سیستم هدفهای میدان تیر سری هدفهای مستقر در یک منطقه
vectored attacks تک غیر مستقیم هواپیما به هدف با استفاده از هدایت یک یکان زمینی مستقر دراطراف هدف
tenants یکان مستقر در یک محل یاتاسیسات یکان پادگانی
tenant یکان مستقر در یک محل یاتاسیسات یکان پادگانی
reship دوباره در کشتی گذاشتن دوباره حمل کردن
status پایگاه
lodgment or lodge پایگاه
site پایگاه
sites پایگاه
sited پایگاه
aboard در پایگاه
stations پایگاه
campound پایگاه
posts پایگاه
platform پایگاه
station پایگاه
platforms پایگاه
posted پایگاه
stationed پایگاه
post- پایگاه
post پایگاه
corner گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به
corners گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به
cornering گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به
home port پایگاه اصلی
encampment اردو پایگاه
home port پایگاه مادر
air base پایگاه هوایی
encampments اردو پایگاه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com