| Total search result: 202 (36 milliseconds) |
|
|
|
| English |
Persian |
| full |
پر کردن درون چیزی تا حد امکان |
| fullest |
پر کردن درون چیزی تا حد امکان |
|
|
|
|
| Other Matches |
|
| report program generator |
زبان برنامه نویسی درکامپیوترهای شخصی برای آماده کردن گزارشات تجاری که به دادههای درون فایل , پایگاه داده ها و...امکان شامل شدن میدهد |
| enclose |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
| encloses |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
| enclosing |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
| extends |
امکان نرم افزاری که حافظه درون PC را مشخص میکند تا با استاندارد حافظه مط ابق شود |
| extend |
امکان نرم افزاری که حافظه درون PC را مشخص میکند تا با استاندارد حافظه مط ابق شود |
| extending |
امکان نرم افزاری که حافظه درون PC را مشخص میکند تا با استاندارد حافظه مط ابق شود |
| emptiest |
بدون چیزی در درون |
| empties |
بدون چیزی در درون |
empty |
بدون چیزی در درون |
| intakes |
مقدارجذب چیزی به درون |
| emptier |
بدون چیزی در درون |
| emptied |
بدون چیزی در درون |
| intake |
مقدارجذب چیزی به درون |
| contained |
قرار دادن چیزی در درون |
| indravgnt |
ریزش چیزی سوی درون |
| indraft |
ریزش چیزی بسوی درون |
| contain |
قرار دادن چیزی در درون |
| indraght |
ریزش چیزی بسوی درون |
| contains |
قرار دادن چیزی در درون |
| internal evidence |
مدارک یا گواهی که از درون چیزی بدست میاید |
| encapsulated |
چیزی که درون چیز دیگری قرار دارد |
| margin |
فضا یا زمان که به چیزی امکان امنیت میدهد |
| margins |
فضا یا زمان که به چیزی امکان امنیت میدهد |
| to be a dead duck |
امکان موفق شدن را نداشتن [چیزی یا کسی] |
| wizards |
امکان نرم افزاری که در ساختن چیزی به شما کمک میکند |
| wizard |
امکان نرم افزاری که در ساختن چیزی به شما کمک میکند |
| intercoastal |
رفت و امد داخل مملکتی درون ساحلی درون مرزی |
| to watch something |
مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن] |
| HTML |
مجموعهای از کدهای مخصوص که نحوه و نوعی که برای نمایش متن به کار می رود نشان میدهد و امکان ارتباط از طریق کلمات خاص درون متن به بخشهای دیگر متن یا متنهای دیگر میدهد |
| window |
تنظیم بخشی از صفحه نمایش با مشخص کردن مختصات گوشههای آن که امکان نمایش موقت اطلاعات را میدهد و نیز امکان نوشتن مجدد روی اطلاعات قبلی ولی بدون تغییر اطلاعات محیط کاری |
| feasability study |
مطالعه امکان اجرای چیزی مطالعه اقتصادی بودن امری |
| to stop somebody or something |
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی] |
| edlin |
در DOS-MS امکان سیستمی که به کاربر امکان می ددهد تغییرات را خط به خط در هر لحظه بر فایل اعمال کند |
| scheduler |
امکان نرم افزاری که به کاربر امکان مدیریت جلسات , قرار ملاقاتها یا استفاده از منابع میدهد. |
| extension |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
| extensions |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
| to portray somebody [something] |
نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن] |
| interpolating |
درون یابی کردن |
| interpolate |
درون یابی کردن |
| interpolates |
درون یابی کردن |
| interpolated |
درون یابی کردن |
| subverts |
درون واژگون سازی کردن |
| subverting |
درون واژگون سازی کردن |
| subverted |
درون واژگون سازی کردن |
| subvert |
درون واژگون سازی کردن |
| lay hands upon something |
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن |
| to see something as something [ to construe something to be something] |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
| to regard something as something |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
| to depict somebody or something [as something] |
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن] |
| to appreciate something |
قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی] |
| modifies |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
| modifying |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
| modify |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
| feed |
مکانیزم وارد کردن کاغذ درون چاپگر |
| window shop |
به کالاهای درون ویترین مغازه نگاه کردن |
| feeds |
مکانیزم وارد کردن کاغذ درون چاپگر |
| covet |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
| coveting |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
| covets |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
| correction |
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند |
| to scramble for something |
هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی] |
| Winsock |
امکان نرم افزاری برای کنترل مودم هنگام اتصال به اینترنت تحت DOS-MS یا ویندوز که به کامپیوتر امکان ارتباط تحت پروتکل TCP/IP میدهد |
| Windows Explorer |
امکان نرم افزاری در ویندوز که به کاربر امکان مشاهده پرونده ها و فایل ها روی دیسک سخت فلاپی دیسک , ROM-CD , و هر درایو اشتراکی شبکه را میدهد |
| cold boot |
روشن کردن کامپیوتر و بارکردن سیستم عامل به درون ان |
| think nothing of something <idiom> |
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن |
| to throw open the door to |
امکان پذیر کردن |
| rectify |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
| sleep on it <idiom> |
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن |
| rectifies |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
| rectified |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
| in line processing |
پردازش درون برنامهای پردازش درون خطی |
| see about (something) <idiom> |
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن |
| to give up [to waste] something |
ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی] |
| autos |
امکان بار کردن خودکار برنامه پس از روشن شدن کامپیوتر |
| auto |
امکان بار کردن خودکار برنامه پس از روشن شدن کامپیوتر |
| there is no p of doing it |
کردن انکارهیچ امکان ندارد هیچ نمیتوان انکار راکرد |
| write permit ring |
چرخ نوار مغناطیسی که امکان نوشتن مجدد یا پاک کردن به نوارمیدهد |
| to mind somebody [something] |
اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن] |
| responses |
صفحهای در سیستم ویدیوی متن که به کاربر امکان وارد کردن داده میدهد |
| networking |
در یک شهر یا شهرهای مختلف که به آنها امکان ردو بدل کردن اطلاعات میدهد |
| response |
صفحهای در سیستم ویدیوی متن که به کاربر امکان وارد کردن داده میدهد |
| fixes |
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی |
| fix |
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی |
| languages |
نرم افزاری که به کاربر امکان وارد کردن برنامه به زبان خاص و سپس اجرای آن میدهد |
| language |
نرم افزاری که به کاربر امکان وارد کردن برنامه به زبان خاص و سپس اجرای آن میدهد |
| fire capabilities |
چارت امکان تیر توپخانه نمودار امکان تیر یکانهای توپخانه |
| port |
مدار یا اتصالی که به کامپیوتر امکان خارج کردن یا ارسال داده به ماشین دیگر یا وسیله دگر میدهد |
| text |
سیستم پردازش گر کلمه که به کاربر امکان افزودن , حذف کردن ,جابجایی , درج و تصحیح بخشهایی از متن میدهد |
| reader |
یکی از دو حالت که به کاربر امکان کار کردن با یک برنامه چند رسانهای میدهد ولی آنرا تغییر نمیدهد |
| readers |
یکی از دو حالت که به کاربر امکان کار کردن با یک برنامه چند رسانهای میدهد ولی آنرا تغییر نمیدهد |
| texts |
سیستم پردازش گر کلمه که به کاربر امکان افزودن , حذف کردن ,جابجایی , درج و تصحیح بخشهایی از متن میدهد |
| redliner |
خصوصیتی در گروه کاری یا نرم افزای کلمه پرداز که امکان رنگی کردن نوشتار متن در جاهای مختلف میدهد |
| personal |
محدوده سیستمهای بی سیم ارتباطی که امکان رد و بدل کردن داده کامپیوتر با وسایل دیگر مثل چاپگر یا PDA را فراهم میکند |
| escape character |
کلیدی روی صفحه کلید که به کاربر امکان وارد کردن کد espace را میدهد برای کنترل حالت ابتدایی یا عملیات کامپیوتر |
| to concern something |
مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن] |
| graphics |
وسیله سطح که به کاربر امکان وارد کردن اطلاعات گرافیکی در کامپیوتر با رسم روی سطح آن میدهد |
| tablets |
صفحه گرافیکی یا وسیله مسط ح که به کاربر امکان وارد کردن اطلاعات گرافیکی در کامپیوتر با رسم روی سطح آن میدهد |
| tablet |
صفحه گرافیکی یا وسیله مسط ح که به کاربر امکان وارد کردن اطلاعات گرافیکی در کامپیوتر با رسم روی سطح آن میدهد |
| flavorings |
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود |
| flavoring |
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود |
| flavouring |
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود |
| flavourings |
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود |
| lyophilization |
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا |
| prejudges |
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن |
| prejudging |
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن |
| prejudge |
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن |
| prejudged |
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن |
| to prescribe something [legal provision] |
چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق] |
| to tarnish something [image, status, reputation, ...] |
چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ] |
| refers |
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی |
| refer |
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی |
| referred |
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی |
| to pirate something |
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن] |
| set loose <idiom> |
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن |
| premeditate |
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن |
| fraise |
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن |
| to pull off something [contract, job etc.] |
چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی] |
| infra red link |
سیستمی که به دو کامپیوتر یا یک کامپیوتر و یک چاپگر امکان رد و بدل کردن اطلاعات با استفاده از اشعه مادون قرمز میدهد تا داده را حمل کند |
| HyperTerminal |
برنامه ارتباطی که در ویندوز وجود دارد و به کاربر امکان صدا کردن کامپیوتر راه دور از طریق مودم و فایلهای ارتباطی میدهد |
| microcomputer |
کامپیوتر ابتدایی بر پایه قطعه CPU جدی دکه به طراحان سخت افزار و نرم افزار امکان تجربه کردن وسیله را می دهند |
| micros |
کامپیوتر ابتدایی بر پایه قطعه CPU جدی دکه به طراحان سخت افزار و نرم افزار امکان تجربه کردن وسیله را می دهند |
| micro |
کامپیوتر ابتدایی بر پایه قطعه CPU جدی دکه به طراحان سخت افزار و نرم افزار امکان تجربه کردن وسیله را می دهند |
| quantify |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
| quantifying |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
| quantifies |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
| to throw light upon |
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن |
| valuate |
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن |
| to instigate something |
چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ] |
| quantified |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
| cession |
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری |
| denounce |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
| denouncing |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
| denounced |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
| denounces |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
| references |
توجه کردن یا کار کردن با چیزی |
| mind |
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن |
| beck |
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی |
| minding |
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن |
| reference |
توجه کردن یا کار کردن با چیزی |
| briefest |
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن |
| to beg for a thing |
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن |
| brief |
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن |
| briefed |
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن |
| minds |
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن |
| briefer |
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن |
| inward |
درون |
| core |
درون |
| abintra |
از درون |
| cores |
درون |
| reentrant |
درون رو |
| inhaul line |
درون کش |
| internally |
از درون |
| in the recesses of the heart |
در درون دل |
| inbound |
به درون |
| insides |
درون |
| endocarp |
درون بر |
| inside |
درون |
| endogenous |
درون زا |
| ben |
درون |
| inly |
از درون |
| interiorly |
از درون |
| interiors |
درون |
interior |
درون |
| defrosted |
یخ چیزی را اب کردن |
| to smell at something |
چیزی را بو کردن |
| to reason out something |
چیزی را حل کردن |
| to work out something |
چیزی را حل کردن |
| to throw something overboard |
چیزی را ول کردن |
| make do with something |
با چیزی تا کردن |
| make something do |
با چیزی تا کردن |
| to cut down [on] something |
چیزی را کم کردن |
| deducting |
کم کردن چیزی از کل |
| deducts |
کم کردن چیزی از کل |
| fills |
پر کردن چیزی |
| defrosts |
یخ چیزی را اب کردن |
| deduct |
کم کردن چیزی از کل |
| defrosting |
یخ چیزی را اب کردن |
| deducted |
کم کردن چیزی از کل |
| to cut something |
چیزی را کم کردن |
| to cut back [on] something |
چیزی را کم کردن |
| defrost |
یخ چیزی را اب کردن |
| fill |
پر کردن چیزی |
| intracellular |
درون یاختهای |
| underground water |
اب درون زمین |
| introflexion |
سوی درون |
| introjection |
درون فکنی |
| interpolation |
درون گیری |
| interpolation |
درون یابی |
| endoderm |
درون پوست |
| endocrinology |
درون ریزشناسی |
| intraindividual |
درون فردی |
| endocardium |
درون شامه دل |
| inner directed |
درون وابسته |
| endobiotic |
درون بافتی |
| located inside |
در درون قرارگرفته |
| entrancing |
درون رفت |
| inpouring |
بسوی درون |
| intravenous |
درون وریدی |
| talents |
درون داشت |