Dictiornary-Farsi | پیوسته مجاور | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
against	پیوسته مجاور


Other Matches

buffer duo	دو پیاده مجاور در برابر دوپیاده مجاور با یک عرض فاصله
limitrophe	مجاور مرزی مجاور
adjacent rows	ردیف های مجاور [رج های مجاور]
away	پیوسته بطور پیوسته
adjacent	مجاور
next	مجاور
near by	مجاور
appressed	مجاور
vicinage	مجاور
vicinal	مجاور
nigh	مجاور
proximal	مجاور
nearby	مجاور
coterminous	مجاور
adjoining	مجاور
neighbouring	مجاور
conterminous	مجاور
neighbor	مجاور
circumjucent	از هر سو مجاور
contiguous	مجاور
abutting	مجاور
vicinity	مجاور
proximal stimulus	محرک مجاور
gravesides	مجاور قبر
contiguous zone	منطقه مجاور
graveside	مجاور قبر
vicinal dihalide	دی هالید مجاور
collateral	همسایه مجاور
adjoining	نزدیک مجاور
paranephric	مجاور کلیه
parahepatic	مجاور کبد
neighbours	نزدیک مجاور
adjacent lines	خطهای مجاور
abuttals	زمین مجاور
neighbour	نزدیک مجاور
neighbors	نزدیک مجاور
abuttal	زمین مجاور
abuting surface	سطح مجاور
anal	مجاور مقعد
adjacent video	ویدئو مجاور
adjacent	مجاور همسایه
adjoin	مجاور بودن
aduacent sound	صدای مجاور
border	مجاور بودن
bordered	مجاور بودن
bordering	مجاور بودن
adjoined	مجاور بودن
adjoins	مجاور بودن
monkey chatter	تداخل کانال مجاور
anchimeric assistance	کمک گروه مجاور
allele	ژنهای ناهمسان مجاور
guiding	عضلات کمکی مجاور
adjacent point	نقطه های مجاور
adjacent channel interfernce	تداخل کانال مجاور
colocate	در مجاور هم قرار دادن
surrounding	احاطه کننده مجاور
appressed	کاملا نزدیک و مجاور چیزی
hand to hand	دست بدست یکدیگر مجاور
hand-to-hand	دست بدست یکدیگر مجاور
garbage	واسط رادیویی از کانالهای مجاور
adjacent	دو میدان متصل به دو گروه مجاور
nipped	فشار موضعی بین دو جزء یاقطعه مجاور
nips	فشار موضعی بین دو جزء یاقطعه مجاور
hydro	هتل یامهمانخانهای که مجاور اب معدنی ساخته میشود
nip	فشار موضعی بین دو جزء یاقطعه مجاور
I could have sworn that there was somebody in the next room .	می توانم قسم بخورم که یکنفر دراتاق مجاور بود
overlap tell	رله اطلاعات مربوط به هدف یا دشمن به ایستگاههای مجاور
induces	اختلال الکتریکی در سیگنال ناشی از منابع الکترومغناطیسی مجاور
induced	اختلال الکتریکی در سیگنال ناشی از منابع الکترومغناطیسی مجاور
inducing	اختلال الکتریکی در سیگنال ناشی از منابع الکترومغناطیسی مجاور
induce	اختلال الکتریکی در سیگنال ناشی از منابع الکترومغناطیسی مجاور
dot	فضای بین دو پیکسل مجاور روی صفحه نمایش
dotting	فضای بین دو پیکسل مجاور روی صفحه نمایش
contiguous	فایل ذخیره شده در مجموعهای از شیارهای دیسک مجاور هم
base pitch	فاصله بین نیمرخهای مشابه دو دندانه مجاور از یک چرخ دنده
triangulation	تقسیم ناحیهای به مثلثهای مجاور هم جهت مساحی سه گوش سازی
compass compensation	تنظیم قطب نما از نظر اثر نیروی مغناطیسی فلزات مجاور
coadunate	پیوسته
syndetic	پیوسته
incessantly	پیوسته
annexed	پیوسته
ceaseless	پیوسته
attached	پیوسته
round-the-clock	پیوسته
affined	پیوسته
d. in	پیوسته
cursive	پیوسته
in connexion with	پیوسته به
legato	پیوسته
conjoint	پیوسته
for evermore	پیوسته
coalescent	پیوسته
on and on	پیوسته
on end	پیوسته
proximate	پیوسته
unremittingly	پیوسته
continous	پیوسته
everywhen	پیوسته
alway	پیوسته
non-stop	پیوسته
for ever and aday	پیوسته
allied	پیوسته
continual	پیوسته
concomitant	پیوسته
continuous	پیوسته
bursts	پیوسته
contiguous	پیوسته
ceaselessly	پیوسته
uninterrupted	پیوسته
never ceasing	پیوسته
married	پیوسته
incessant	پیوسته
perpetually	پیوسته
cohesive	به هم پیوسته
eternal	پیوسته
continued	پیوسته
burst	پیوسته
diligence	کوشش پیوسته
nid nod	پیوسته جنبیدن
continuous process	فرایند پیوسته
contiguous	همجوار پیوسته
continuous phase	فاز پیوسته
continuous processing	پردازش پیوسته
to whittle at	پیوسته بریدن
continuous variable	متغیر پیوسته
continuous traffic line	خط پیوسته امد و شد
continuous tone	ته رنگ پیوسته
continuous scrolling	حرکت پیوسته
continuous spectrum	طیف پیوسته
continuous tone	اهنگ پیوسته
continuous paper	کاغذ پیوسته
end to end	سرهم پیوسته
incessant drinking	پیوسته گساری
indiscrete	بهم پیوسته
compact	بهم پیوسته
inseparate	بهم پیوسته
compacted	بهم پیوسته
compacting	بهم پیوسته
nid nod	پیوسته جنباندن
linked list	لیست پیوسته
compacts	بهم پیوسته
permanent water level	تراز پیوسته اب
sustained yield	بازده پیوسته
sympetalous	پیوسته گلبرگ
ex post	بوقوع پیوسته
insobriety	شرب پیوسته
flow chip	براده پیوسته
to be in a state of f.	پیوسته درتغییربودن
full time	پیوسته کار
thereunto	بضمیمیه ان پیوسته به ان
gamopetalous	پیوسته گلبرگ
symphsis	عضو پیوسته
gamophyllous	پیوسته برگ
diligency	کوشش پیوسته
vicinal	در همسایگی پیوسته
haunts	پیوسته امدن به
pealed	صدای پیوسته
gamosepalous	پیوسته کاسبرگ
aggregate	بهم پیوسته
burst mode	حالت پیوسته
burster	فرم پیوسته
aggregates	بهم پیوسته
pealing	صدای پیوسته
peals	صدای پیوسته
adjoin	پیوسته بودن
haunt	پیوسته امدن به
collateral measures	اقدامت پیوسته
connected measures	اقدامت پیوسته
accrete	بهم پیوسته
whittle	پیوسته کم کردن
adjoins	پیوسته بودن
adjoined	پیوسته بودن
peal	صدای پیوسته
continuous duty	کار پیوسته
continuate	پیوسته بهم
accretion	رشد پیوسته
continuous data	دادههای پیوسته
continuous distributions	توزیع پیوسته
continuous forms	ورقههای پیوسته
continuous form	ورقه پیوسته
continuous error	خطای پیوسته
without rest	پیوسته لاینقطع
continuous function	تابع پیوسته
connecting arrangement	ترتیب پیوسته
forever	جاویدان پیوسته
collective	بهم پیوسته
without intermission	پیوسته لاینقطع
conjunct	بهم پیوسته
order about	پیوسته پی فرمان فرستادن
steady	پیوسته ویکنواخت کردن
steadiest	پیوسته ویکنواخت کردن
steadies	پیوسته ویکنواخت کردن
steadying	پیوسته ویکنواخت کردن
tractor feed	تغذیه کاغذ پیوسته
steadily	بطور پیوسته و یکنواخت
to hang together	باهم پیوسته یامتحدبودن
to peg a way at some work	پیوسته درسرچیزی کارکردن
to chop and change	پیوسته تغییررای دادن
to run on	بهم پیوسته بودن
statement with debate	بیانیه با بحث پیوسته