Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
flechette
پیکان شراپنل ساچمه ها یا پیکانهای مخلوط با خرج تلاش که پره دار هستند
Other Matches
beehive shaped charge
خرج شراپنل خرج ساچمه دار
darted
پیکان پیکان یا کلاهک موشکها
dart
پیکان پیکان یا کلاهک موشکها
darting
پیکان پیکان یا کلاهک موشکها
darts
پیکان اندازی 2 نفره یا 4 نفره با 3 پیکان در هربار برای هر نفر از مسافت 8 یا 9 متر
crusor arrows
پیکانهای مکان نما
shrapnel
شراپنل
plaster charge
خرج شراپنل
fougasse
مین شراپنل
beehive
گلوله افشان شراپنل
beehives
گلوله افشان شراپنل
admix
مخلوط شدن بهم پیوستن مخلوط کردن امیختن
auto rich
مخلوط غلیظ سوخت و هوا که نسبت ان توسط کنترل کننده مخلوط اتوماتیک درکاربوراتور ثابت نگهداشته میشود
standard
محدوده رنگها که در یک سیستم مشخص فراهم هستند و توسط تمام برنامه ها قابل اشتراک هستند
standards
محدوده رنگها که در یک سیستم مشخص فراهم هستند و توسط تمام برنامه ها قابل اشتراک هستند
mitraille
ساچمه
ball
ساچمه
shot
ساچمه
smell shot
ساچمه
small shot
ساچمه
shots
ساچمه
barbs
پیکان
arrow
پیکان
arrows
پیکان
barb
پیکان
dart
پیکان
darted
پیکان
the point of an arrow
پیکان
darting
پیکان
shot peen
ساچمه پاشیدن
ball bearing
کاسه ساچمه
ball bearings
کاسه ساچمه
buckshot
ساچمه درشت
shot blast
ساچمه پاشیدن
ball
ساچمه توپ
shell
ساچمه وچاشنی
shells
ساچمه وچاشنی
ball and socket joint
مفصل ساچمه ای
nickel shop
ساچمه نیکلی
shelling
ساچمه وچاشنی
elf bolt
پیکان چخماقی
head
نوک پیکان
arrow head
علامت پیکان
arrow head
نوک پیکان
fletcher
پیکان ساز
flechette
پیکان پردار
pinball machines
ماشین ساچمه پران
pinball machine
ماشین ساچمه پران
fowling piece
تفنگ ساچمه زنی
pellet
ساچمه یاخرج تفنگ
broad head
نوک پیکان با 2 یا 3 تیغه
bronze arrowhead
نشان پیکان برنزی
nock
پیکان برزه گذاشتن
darting
پیکان یا زوبین کوچک بازی
darted
پیکان یا زوبین کوچک بازی
dart
پیکان یا زوبین کوچک بازی
raceway
ساچمه رو مسیر گردش ساجمههای یاطاقان
dartboards
صفحه دایرهای هدف پیکان اندازی با 02 قسمت
dartboard
صفحه دایرهای هدف پیکان اندازی با 02 قسمت
cads
محصول کمکی کامپیوتر واسط ی که بین کامپیوتر هایی که برای طراحی هستند و آنهایی که برای تولید محصول هستند
cad
محصول کمکی کامپیوتر واسط ی که بین کامپیوتر هایی که برای طراحی هستند و آنهایی که برای تولید محصول هستند
arrow head
پیکان نشان دهنده محل پیاده شدن افراد
hundreds and thousands
یکجور شیرینی که مانند است به ساچمه و برای ارایش بکار میرود
arrow pointer
پیکان کوچکی است که می توانید آنرا با استفاده از mouse حرکت دهید
handing
بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
hand
بردن مسابقه اسب دوانی با فاصله مناسب مجموع چهارتایی پیکان
fingerpost
راهنمای جاده تیر راهنماییکه پیکان مخصوص هدایت داردومسیرجاده رانشان میدهد راهنما
shots
ساچمه وزنه برای مردان 62/7 کیلوگرم وبرای زنان 520/4 کیلوگرم
shot
ساچمه وزنه برای مردان 62/7 کیلوگرم وبرای زنان 520/4 کیلوگرم
effort
تلاش
stress
تلاش
stressing
تلاش
synergic
هم تلاش
scrounging
تلاش
scrounge
تلاش
efforts
تلاش
scrounged
تلاش
scrounges
تلاش
stresses
تلاش
search
تلاش
searches
تلاش
searchingly
تلاش
quest
تلاش
quests
تلاش
endeavor
تلاش
endevour
تلاش
competency
تلاش
set out
<idiom>
تلاش
searched
تلاش
full bore
حداکثر تلاش
effort syndrome
نشانگان تلاش
unity of effort
وحدت تلاش
filler
خرج تلاش
fillers
خرج تلاش
bursting charge
خرج تلاش
wild-goose chases
تلاش بیهوده
to lay about
تلاش کردن
normal force
تلاش عمودی
design stress resultant
تلاش محاسباتی
to cast about
تلاش کردن
detonation charge
خرج تلاش
wild-goose chase
تلاش بیهوده
burster
خرج تلاش
scrounged
تلاش کردن
scrounges
تلاش کردن
scrounge
تلاش کردن
make a push
تلاش کردن
main effort
تلاش اصلی
wild goose chase
تلاش بیهوده
shearing force
تلاش برشی
level of effort
میزان تلاش
scrounging
تلاش کردن
burster course
مسیرانفجار خرج تلاش
inert filling
خرج تلاش بی اثر
main attack
تلاش اصلی نیروها
level of effort
تلاش رزمی یکان
all out
با تمام قدرت و تلاش
admissible stress
تلاش قابل قبول
main effort
تلاش اصلی نیروها
competes
تلاش و جدیت کردن
competed
تلاش و جدیت کردن
compete
تلاش و جدیت کردن
endevour
تلاش کردن کوشیدن
endeavor
تلاش کردن کوشیدن
burster tube
لوله خرج تلاش
put up a good fight
<idiom>
سخت تلاش کردن
go for broke
<idiom>
به سختی تلاش کردن
prowl
پرسه زدن تلاش
prowled
پرسه زدن تلاش
prowling
پرسه زدن تلاش
to make a real effort
تلاش جدی کردن
roll up one's sleeves
<idiom>
سخت تلاش کردن
go out of one's way
<idiom>
تلاش زیادی کردن
put someone's best foot forward
<idiom>
بیشتر تلاش کردن
last-ditch
وابسته به آخرین تلاش
bend over backwards to do something
<idiom>
سخت تلاش کردن
knock oneself out
<idiom>
باعث تلاش فراوان
competence
روح تلاش جدیت
prowls
پرسه زدن تلاش
power
حداکثر تلاش در کمترین زمان
foraging
تلاش وجستجو برای علیق
to lavisheffort
زیاد تلاش یا کوشش کردن
scrambling
بزحمت جلو رفتن تلاش
powered
حداکثر تلاش در کمترین زمان
powering
حداکثر تلاش در کمترین زمان
Thank you for your efforts.
با تشکر برای تلاش شما.
work someone's finger to the bone
<idiom>
تمام تلاش را به کار بستند
try for point
تلاش برای کسب امتیاز
foraged
تلاش وجستجو برای علیق
powers
حداکثر تلاش در کمترین زمان
to turn upside down
هر تلاش امکان پذیری را کرن
do one's best
<idiom>
تمام تلاش خودرا کردن
go long
تلاش درپاس طولانی بجلو
forage
تلاش وجستجو برای علیق
forages
تلاش وجستجو برای علیق
scramble
بزحمت جلو رفتن تلاش
scrambles
بزحمت جلو رفتن تلاش
run scared
<idiom>
تلاش برای رقابت سیاسی
scrambled
بزحمت جلو رفتن تلاش
follow up
<idiom>
بهتر کردن کار با تلاش بیشتر
To make desperate efforts.
این دروآن در زدن ( تلاش کردن )
to try to stop the march of time
تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
throw up one's hands
<idiom>
توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
muss
درهم وبرهم یاکثیف کردن تلاش
to put one's best foot formost
<idiom>
حداکثر تلاش خود را به کار بستن.
to scramble for a living
برای معاش یازندگی تلاش کردن
inert mine
مین بی اثر وبدون خرج تلاش
use up every ounce of energy
نهایت تلاش خود را به کار بستن
stretch runner
تلاش زیاد اسب در اخرین مرحله
to torpedo
تارومار کردن
[مانند تلاش کسی]
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
To go flat out . To make astupendous effort.
غیرت بخرج دادن ( نهایت تلاش را کردن )
However hard he tried ...
با این وجود که او
[مرد]
سخت تلاش کرد ...
Whistle past the graveyard
<idiom>
تلاش برای بشاش ماندن در اوضاع وخیم
You wI'll fail unless you work harder .
موفق نخواهی شد مگه اینکه تلاش بیشتری بکنی
I wI'll fall behind with everything if I dont try hard .
اگر تلاش نکنم از کار وزندگه با زمی مانم
blenders
مخلوط کن
mixer
مخلوط کن
blends
مخلوط
mixers
مخلوط کن
blender
مخلوط کن
blend
مخلوط
confused
مخلوط
macedoine
مخلوط
mixed
مخلوط
mixtures
مخلوط
mixture
مخلوط
blending
مخلوط
compost
مخلوط
hash
مخلوط
anti freeze mixture
مخلوط ضد یخ
composite
مخلوط
admixture
مخلوط
blent
مخلوط شد
admixtion
مخلوط
phones
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
power 0
تلاش برای سرعت بیشتر ضمن مسابقه با 02 پاروزن پی درپی
phoned
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phone
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoning
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com