English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
English Persian
cry down چیزی را غیر قانونی دانستن متوقف ساختن
Other Matches
lay off متوقف ساختن
slap down متوقف ساختن
to put to a pause متوقف ساختن
pt down متوقف ساختن
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
appreciated بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciating بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
pull-ins نقشه یا عملی را متوقف ساختن
pull-in نقشه یا عملی را متوقف ساختن
pull in نقشه یا عملی را متوقف ساختن
flameout متوقف ساختن موتور هواپیما
to blame somebody for something کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to rule something out چیزی را بی ربط دانستن
to exclude something [as something] چیزی را بی ربط دانستن
to exclude something [as something] چیزی را غیر قابل دانستن
to have something at one's disposal چیزی را مال خود دانستن
to call something your own چیزی را از خود دانستن [شاعرانه]
to have something چیزی را مال خود دانستن
to rule something out چیزی را غیر قابل دانستن
To appreciate something ( some one ) . قدر چیزی ( کسی ) را دانستن
ended خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
ends خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
to stop cold something چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
end خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
deceleration time زمان لازم برای متوقف ساختن یک نوار مغناطیسی پس از خواندن یا ضبط اخرین قطعه داده از یک رکورد روی ان نوار
strike اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strikes اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
manipulation ساختن چیزی با دست
to ensure something مطمئن ساختن [چیزی]
change متفاوت ساختن چیزی
changing متفاوت ساختن چیزی
changes متفاوت ساختن چیزی
changed متفاوت ساختن چیزی
to jury-rig something چیزی را بالبداهه ساختن
to cause the downfall of somebody [something] کسی [چیزی] را مغلوب ساختن
to bring down somebody [something] کسی [چیزی] را مغلوب ساختن
dream up بطور واهی چیزی را ساختن
throw a monkey wrench into <idiom> آرام آرام متوقف کردن چیزی
perfects ساختن چیزی که کاملا درست است
perfecting ساختن چیزی که کاملا درست است
perfected ساختن چیزی که کاملا درست است
perfect ساختن چیزی که کاملا درست است
wizards امکان نرم افزاری که در ساختن چیزی به شما کمک میکند
wizard امکان نرم افزاری که در ساختن چیزی به شما کمک میکند
wetting مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
to pirate something چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
to reinvent the wheel <idiom> هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
to lay down a rule قانونی را درست کردن قانونی را وضع نمودن
automatic release date تاریخ انقضای عمر قانونی وسایل سررسید عمر قانونی
scareup فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
legitimated عذر قانونی قانونی
legitimating عذر قانونی قانونی
legitimates عذر قانونی قانونی
legitimate عذر قانونی قانونی
authorized stoppage برداشت قانونی از حقوق افرادکسورات قانونی از حقوق
put down as دانستن
receive as دانستن
to d. of بد دانستن
adjudge دانستن
learns دانستن
learn دانستن
damm بد دانستن
learnt دانستن
aims : دانستن
conned دانستن
conning دانستن
aim : دانستن
deprecates بد دانستن
cons دانستن
deprecated بد دانستن
knows دانستن
deprecate بد دانستن
aimed : دانستن
cognize دانستن
know دانستن
con دانستن
crashed متوقف
insolvent متوقف
halted متوقف
crash متوقف
crashes متوقف
dead in the water متوقف در اب
halts متوقف
abeyant abeyance متوقف
crashingly متوقف
abeyant متوقف
halt متوقف
crashing متوقف
installed متوقف
requiring لازم دانستن
allowing روا دانستن
knowledge of a language دانستن زبانی
abominating مکروه دانستن
abominate مکروه دانستن
abominated مکروه دانستن
make much of مهم دانستن
abominates مکروه دانستن
mislike بد دانستن انزجار
allows روا دانستن
required لازم دانستن
require لازم دانستن
intitle مستحق دانستن
foresee از پیش دانستن
foresees از پیش دانستن
exteriorize فاهری دانستن
foreknow از پیش دانستن
faults مقصر دانستن
faulted مقصر دانستن
fault مقصر دانستن
requires لازم دانستن
trivializing بی اهمیت دانستن
trivializes بی اهمیت دانستن
trivialized بی اهمیت دانستن
trivialize بی اهمیت دانستن
trivialising بی اهمیت دانستن
trivialises بی اهمیت دانستن
trivialised بی اهمیت دانستن
illegalize غیرقانونی دانستن
consubstantiate هم جنس دانستن
deified خدا دانستن
having دانستن خوردن
have دانستن خوردن
to consider as agood a شگون دانستن
deify خدا دانستن
to d. a pratice کاریرا بد دانستن
averred بحق دانستن
to deesm a مقتضی دانستن
to deesm a صلاح دانستن
to fancy oneself خودراکسی دانستن
wit دانستن اموختن
to know for certain یقین دانستن
wits دانستن اموختن
to make a point of ضروری دانستن
deifying خدا دانستن
deifies خدا دانستن
to take for granted مسلم دانستن
knowable قابل دانستن
postulate لازم دانستن
to reproach an act کاری را بد دانستن
averring بحق دانستن
ignores بی اساس دانستن
ignored بی اساس دانستن
ignore بی اساس دانستن
superannuate متروکه دانستن
postulating لازم دانستن
postulates لازم دانستن
avers بحق دانستن
postulated لازم دانستن
allow روا دانستن
ignoring بی اساس دانستن
aver بحق دانستن
blaming مقصر دانستن
blames مقصر دانستن
blamed مقصر دانستن
blame مقصر دانستن
throwback متوقف سازی
dead in the water متوقف در دریا
halts متوقف شدن
pull-in متوقف شدن
pull-ins متوقف شدن
halt متوقف کردن
come to a stand متوقف شدن
halt متوقف شدن
stopper متوقف کننده
stoppers متوقف کننده
halted متوقف شدن
let up <idiom> کم کم متوقف شدن
hold on <idiom> متوقف شدن
halts متوقف کردن
halted متوقف کردن
pull in متوقف شدن
stop متوقف کننده
stops متوقف کننده
stopped متوقف کننده
throwbacks متوقف سازی
put under the ban متوقف کردن
holding attack تک متوقف کننده
suppressible متوقف کردنی
stopple متوقف کننده
fetch up متوقف شدن
stand fast متوقف شدن
stopping متوقف کننده
to come to a stand متوقف شدن
sanctioning دارای مجوزقانونی دانستن
account تخمین زدن دانستن
adjudges مقرر داشتن دانستن
adjudging مقرر داشتن دانستن
sanctions دارای مجوزقانونی دانستن
adjudged مقرر داشتن دانستن
superannuate بازنشسته دانستن یاشدن
ascribes اسناد دادن دانستن
ascribed اسناد دادن دانستن
ascribe اسناد دادن دانستن
sanctioned دارای مجوزقانونی دانستن
ascribing اسناد دادن دانستن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com