Dictiornary-Farsi | یکجور خط که هر حرف ان نماینده واژه ایست | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (2 milliseconds)

English	Persian
lexigraphy	یکجور خط که هر حرف ان نماینده واژه ایست


Other Matches

poetaster is pejorative word	شاعرک واژه ایست که برای تحقیر شاعر بکار میرود
commision agent	نماینده حق العمل کار نماینده یا عاملی که بصورت درصد به او پرداخت میشود
surrogate	نماینده نماینده اسقف در هر ناحیه که مسئول صدور اسنادازدواج است
surrogates	نماینده نماینده اسقف در هر ناحیه که مسئول صدور اسنادازدواج است
maud	یکجور پارچه پیچازی که شبانان اسکاتلندی میپوشند یکجور گلیم سفری
newmarket	یکجور بالاپوش چسبان یکجور بازی گنجفه
vehicle stopping distance	مسافت ایست وسیله نقلیه مسافت ایست خودرو
visiting correspondent	نماینده بازدید کننده مجاز نماینده مجاز رسانههای گروهی برای بازدید از صحنه عملیات یا قسمتهای ارتشی
portmanteaux	واژه مرکب از دو واژه
portmanteau	واژه مرکب از دو واژه
portmanteaus	واژه مرکب از دو واژه
stayed	ایست
time out	ایست
stoppage	ایست
stoppages	ایست
standstill	ایست
avast	ایست
stand	ایست
standstil	ایست
cessation	ایست
stay	ایست
flag stop	ایست
holds	ایست
hold	ایست
perisystole	ایست دل
whoa	ایست
breathing space	ایست
limit stop	حد ایست
stop	ایست
stopped	ایست
halt	ایست
stops	ایست
stopping	ایست
halted	ایست
halts	ایست
to make a stop	ایست کردن
interval	ایست وقفه
holds	ایست نگهداری
period	نوبت ایست
hold	ایست نگهداری
ceased	ایست توقف
closes	ایست توقف
at pause	در حال ایست
statics	ایست شناسی
cease	ایست توقف
unceasing	ایست ناپذیر
fixism	ایست گرایی
stop element	عنصر ایست
ceasing	ایست توقف
caesura	وقفه ایست
dynamic stop	ایست پویا
periods	نوبت ایست
ceases	ایست توقف
pausal	ایست دار
truce	جنگ ایست
suspension	ایست تعلیق
whoa	ایست دادن
nodal point	نقطه ایست
silenced	ایست بی حرکت
it is a thankless task	کاربیهوده ایست
to make a pause	ایست کردن
silences	ایست بی حرکت
suspensions	ایست تعلیق
silencing	ایست بی حرکت
truces	جنگ ایست
hold water	قایق ایست
closer	ایست توقف
silence	ایست بی حرکت
close	ایست توقف
haemostasia	ایست خون
haemostasis	ایست خون
closest	ایست توقف
stop bit	ذرهء ایست نما
torpidity	حالت سستی ایست
total stopping distance	طول ایست کامل
lay-bys	جایگاه ایست ایستگاه
he is a prodigy of learning	اعجوبه ایست در دانش
to come	بحال ایست درامدن
lay-by	جایگاه ایست ایستگاه
what kind of a bird is that ?	چه قسم پرنده ایست
to put to a pause	بحال ایست دراوردن
stop bit	بیت ایست نما
avast	ایست توقف کنید
interludes	ایست میان دو پرده
lay by	جایگاه ایست ایستگاه
the train runs without a stop	قطار بدون ایست
stopping sight distance	فاصله دید ایست
interlude	ایست میان دو پرده
to be under ane	در حال ایست بودن
to heave to	بحالت ایست دراوردن
halts	سکته ایست کردن
ease all	درکرجی رانی ایست
he has a loose conduct	ادم هرزه ایست
fetch up	بحال ایست درامدن
hockey stop	نوعی ایست ناگهانی
haemostatic	وابسته به ایست خون
halted	سکته ایست کردن
halt	سکته ایست کردن
hyphens	نشان اتصال ایست درسخن
It is an extremely complicated problem.	مسأله بسیار پیچیده ایست
the child is a wonder	این بچه عجوبه ایست
patience is a virtue	شکیبائی خوی پسندیده ایست
stopping sight distance	فاصله دید برای ایست
hyphen	نشان اتصال ایست درسخن
to taxi to a standstill	حرکت آخر تا به ایست رسیدن [هواپیما]
menopause	بند امدن قاعدگی ایست طمث
hammock chair	صندلی راحتی تاشوکه پشت ان پارچه ایست
neologism	نو واژه
word	واژه
terming	واژه
neologisms	نو واژه
worded	واژه
termed	واژه
mosul	واژه
term	واژه
factor	نماینده
agency	نماینده
agencies	نماینده
mercantile agent	نماینده
proxy	نماینده
attorney	نماینده
factors	نماینده
dept	نماینده
nominees	نماینده
nominee	نماینده
commissioners	نماینده
depts	نماینده
commissioner	نماینده
indicant	نماینده
indicatory	نماینده
attorneys	نماینده
representatives	نماینده ها
deputies	نماینده
deputy	نماینده
indicator	نماینده
representatives	نماینده
deligate	نماینده
doer	نماینده
doers	نماینده
representative	نماینده
agents	نماینده
delegating	نماینده
proctor	نماینده
delegates	نماینده
agent	نماینده
delegated	نماینده
delegates	نماینده ها
delegate	نماینده
check string	ریسمان درشکه که مسافربوسیله ان راننده رابه ایست کردن اگاهی
loanword	واژه عاریه
philologist	واژه شناس
the root of a word	ریشه واژه
keyword	واژه کلیدی
stimulus word	واژه محرک
dissylable	واژه دوهجائی
lexicology	واژه شناسی
synonyms	واژه هم معنی
neologism	واژه جدید
neolalia	واژه تراشی
score out that word	ان واژه را خط بزنید
synonym	واژه مترادف
intercalation	واژه افزایی
synonym	واژه هم معنی
loanword	واژه بیگانه
neologisms	واژه تراشی
paronym	واژه هم ریشه
punctuation for reference	زیر واژه
synonyms	واژه مترادف
neologisms	واژه جدید
word blindness	واژه کوری
word-blindness	واژه کوری
buzz word	رمز واژه
buzz words	رمز واژه
cognate	واژه هم ریشه
neologism	واژه تراشی
dictionary	واژه نامه
glossary	واژه نامه
lexicon [dictionary]	واژه نامه
word book	واژه نامه
wordbook	واژه نامه
coinage	ابداع واژه
pejorative	واژه تحقیری
glossaries	واژه نامه
glossary	واژه نامه
word order	ترتیب واژه ها
word deafness	واژه کری
word	واژه سخن
word count	واژه شماری
worded	واژه سخن
wordbook	واژه نامه
homogeneous	یکجور
pan pipe	یکجور نی
alike	یکجور
pandean pipe	یکجور نی
manufacturers' agent	نماینده سازنده
insurance agent	نماینده بیمه
manufacturer's agent	نماینده تولیدکننده
expessive	حاکی نماینده
law agent	نماینده حقوقی
election	انتخاب نماینده