Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (41 milliseconds)
English
Persian
glad hand
<idiom>
بااهمییت برخورد کردن
Other Matches
collisions
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collision
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
channeled
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeling
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channelled
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channel
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channels
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
impact
برخورد کردن
impacts
برخورد کردن
chatter
برخورد کردن
chattered
برخورد کردن
chattering
برخورد کردن
knock-ups
برخورد کردن
knock-up
برخورد کردن
knock up
برخورد کردن
meets
برخورد کردن
osculate
برخورد کردن
chatters
برخورد کردن
meet
برخورد کردن
meet
: برخورد کردن یافتن
meets
: برخورد کردن یافتن
smash
برخورد خرد کردن
smashes
برخورد خرد کردن
snag
بمانعی برخورد کردن
snagging
بمانعی برخورد کردن
snags
بمانعی برخورد کردن
warm up
<idiom>
دوستانه برخورد کردن
sideswipes
برخورد کردن به پهلوی چیزی
to collide head on
با هم شاخ بشاخ برخورد کردن
sideswipe
برخورد کردن به پهلوی چیزی
to run upon any one
بکسی برخورد یا تصادف کردن
crush
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crushed
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crushes
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
to bump
[into]
برخورد کردن
[بهم خوردن ]
[با کسی یا چیزی]
condition
اضافه کردن داده ارسالی پس از برخورد با مجموعه پارامترها
collide
تصادف کردن برخورد کردن
collided
تصادف کردن برخورد کردن
collides
تصادف کردن برخورد کردن
colliding
تصادف کردن برخورد کردن
head crash
برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
tile
مرتب کردن گروهی از پنجره ها به طوری که در کنار هم و بدون برخورد روی هم نمایش داده شوند
tiles
مرتب کردن گروهی از پنجره ها به طوری که در کنار هم و بدون برخورد روی هم نمایش داده شوند
to hit
اصابت کردن
[برخورد کردن]
[ضربه زدن ]
[زدن]
hit
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hits
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hitting
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
criss-cross
برخورد
criss-crossed
برخورد
criss-crosses
برخورد
criss-crossing
برخورد
impact
برخورد
striking
برخورد
strikingly
برخورد
strikes
برخورد
tangency
برخورد
impacts
برخورد
confliction
برخورد
osculation
برخورد
approach
برخورد
approached
برخورد
approaches
برخورد
incidence
برخورد
conflicts
برخورد
contact
برخورد
stopping
برخورد
stopped
برخورد
attitude
برخورد
stop
برخورد
intersects
برخورد
intersected
برخورد
clashes
برخورد
clashed
برخورد
clash
برخورد
stops
برخورد
contacted
برخورد
contacting
برخورد
collision
برخورد
collisions
برخورد
ill favored
بد برخورد
contacts
برخورد
intersect
برخورد
attitudes
برخورد
receptions
برخورد
reception
برخورد
strike
برخورد
conflicted
برخورد
conflict
برخورد
appulse
برخورد
accessible
خوش برخورد
tilts
منازعه برخورد
tilt
منازعه برخورد
crossing points
محل برخورد دو خط
crossing point
محل برخورد دو خط
take the blade
برخورد شمشیرها
tilted
منازعه برخورد
contiguity
برخورد تماس
probability of collision
احتمال برخورد
conflict of interest
برخورد منافع
zone of contact
محل برخورد
greets
درود برخورد
greeted
درود برخورد
affable
خوش برخورد
greet
درود برخورد
coincidences
تطبیق برخورد
unsporting conduct
برخورد ناجوانمردانه
collision rate
سرعت برخورد
collision rate
نرخ برخورد
impact effect
اثر برخورد
collision energy
انرژی برخورد
conflux
همریزگاه برخورد
touche
اعلام برخورد
collision frequency
فراوانی برخورد
collision rate
میزان برخورد
coincidence
تطبیق برخورد
fall on
<idiom>
برخورد (بامشکلات)
impact test
ازمون برخورد
tolerate
برخورد هموارکردن
inelastic collision
برخورد ناکشسان
My pride was wounded ( hurt) .
به غیرتم برخورد
affects
احساسات برخورد
elastic collision
برخورد الاستیک
electron impact
برخورد الکترونها
affect
احساسات برخورد
intersection point
محل برخورد
jct
محل برخورد
tolerated
برخورد هموارکردن
tolerates
برخورد هموارکردن
head on collision
برخورد رودررو
head oncollision
برخورد رویاروی
impact hardness
سختی برخورد
impact force
نیروی برخورد
effective collision
برخورد موثر
meeter
برخورد کننده
impact factor
ضریب برخورد
impact strength
استحکام برخورد
impact parameter
پارامتر برخورد
impact sound
صدای برخورد
elastic collision
برخورد کشسان
tolerating
برخورد هموارکردن
chattering
ضربه زدن برخورد
sea foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
contacting
اتصال الکتریکی برخورد
ocean foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
contacted
اتصال الکتریکی برخورد
beach foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
he was provoked by my words
سخنان من باو برخورد
chattered
ضربه زدن برخورد
inelastic cross section
مقطع برخورد ناکشسان
contact
اتصال الکتریکی برخورد
contacts
اتصال الکتریکی برخورد
incidence
برخوردکردن میدان برخورد
spume
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
maladdress
برخورد بد ترک ادب
criterion
مشخصاتی که با آن برخورد خواهد شد
absence of blade
عدم برخورد شمشیرها
meeting
اتصال برخورد میتینگ
noncontact sports
ورزشهای بدون برخورد
chatter
ضربه زدن برخورد
collision of the second kind
برخورد نوع دوم
collision of the first kind
برخورد نوع اول
meetings
اتصال برخورد میتینگ
encounter
رویاروی شدن برخورد
chatters
ضربه زدن برخورد
front
نما طرز برخورد
fronting
نما طرز برخورد
encounters
رویاروی شدن برخورد
encountered
رویاروی شدن برخورد
encountering
رویاروی شدن برخورد
kissoff
برخورد 2 تیر با یکدیگربرروی هدف
spume
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
breast
برخورد سینه قهرمان دو به نوار
breasts
برخورد سینه قهرمان دو به نوار
beach foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
ocean foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
sea foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
swish
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swished
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swishes
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swishing
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
impact loss
افت انرژی در اثر برخورد
near collision
حالت نزدیک برخورد دوهواپیما
effective collision cross section
سطح مقطع برخورد موثر
anthropogenic
مربوط به برخورد وتماس بشر با طبیعت
to come to meet
به طرف کسی رفتن برای برخورد
to approach
به طرف کسی رفتن برای برخورد
to come towards
به طرف کسی رفتن برای برخورد
streetwise
ماهر در برخورد با مشکلات و خشونتهای شهری
node
محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
nodes
محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
personal remarks
اشارات وسخنانی که به شخصیت کسی برخورد
to be coming up to meet
به طرف کسی رفتن برای برخورد
crash
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashes
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
catch a rail
برخورد تخته موج سواری باموج و سرنگونی
crashingly
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com