Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (25 milliseconds)
English
Persian
run into
برخوردن تصادف کردن با
Other Matches
to blunder upon
به تصادف برخوردن به
to tun a
برخوردن بر
come across
برخوردن به
to come across
برخوردن به
run upon
برخوردن به
jars
تصادف کردن
impinges
تصادف کردن
come into collision
تصادف کردن
jar
تصادف کردن
crush
تصادف کردن
run upon
تصادف کردن با
jarred
تصادف کردن
crushes
تصادف کردن
crushed
تصادف کردن
run against
تصادف کردن با
impinge
تصادف کردن
collide
تصادف کردن
collided
تصادف کردن
impinged
تصادف کردن
collides
تصادف کردن
colliding
تصادف کردن
to come in to collision
تصادف کردن
to tun a
تصادف کردن با
to fall across anything
بچیزی برخوردن
to strike a snag
بمانعی برخوردن
bopped
تصادف کردن برخوردکردن
to fall across anything
به چیزی تصادف کردن
bop
تصادف کردن برخوردکردن
bopping
تصادف کردن برخوردکردن
hurtle
با چیزی تصادف کردن
hurtles
با چیزی تصادف کردن
hurtling
با چیزی تصادف کردن
hurtled
با چیزی تصادف کردن
bops
تصادف کردن برخوردکردن
to wound somebody's pride
به غیرت کسی برخوردن
to run upon any one
بکسی برخورد یا تصادف کردن
hurtle
تصادف کردن مصادف شدن
to i. on something
به چیزی خوردن یا تصادف کردن
strike
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strikes
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
hurtled
تصادف کردن مصادف شدن
hurtles
تصادف کردن مصادف شدن
hurtling
تصادف کردن مصادف شدن
collided
تصادف کردن برخورد کردن
colliding
تصادف کردن برخورد کردن
collides
تصادف کردن برخورد کردن
collide
تصادف کردن برخورد کردن
hit
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hits
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hitting
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
chanced
تصادف
shunted
تصادف
chances
تصادف
collisions
تصادف
chancing
تصادف
shunts
تصادف
occurance
تصادف
randomly
تصادف
occurence
تصادف
coincidence
تصادف
coincidences
تصادف
occurrence
تصادف
occurrences
تصادف
chance
تصادف
shunt
تصادف
impingement
تصادف
fortuity
تصادف
accident
تصادف
accidentalness
تصادف
encounters
تصادف
encountering
تصادف
concurrence
تصادف
encountered
تصادف
accidentalism
تصادف
encounter
تصادف
random
تصادف
gambling
تصادف
collision
تصادف
at random
به تصادف
accidents
تصادف
collision
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collisions
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
stochastic
<adj.>
برحسب تصادف
casual
[not planned]
<adj.>
برحسب تصادف
stochastical
<adj.>
برحسب تصادف
adventitious
<adj.>
برحسب تصادف
random
<adj.>
برحسب تصادف
accidents
تصادف اتومبیل
coincidental
<adj.>
برحسب تصادف
contingent
[accidental]
<adj.>
برحسب تصادف
incidence
تصادف وقوع
accidentalism
تصادف گرایی
accidental
<adj.>
برحسب تصادف
fortuitous
<adj.>
برحسب تصادف
incidental
<adj.>
برحسب تصادف
hit
ضربت تصادف
by hazard
<adv.>
بطور تصادف
coincidentally
<adv.>
بطور تصادف
fortuitously
<adv.>
بطور تصادف
incidentally
<adv.>
بطور تصادف
haphazard
<adj.>
برحسب تصادف
accident
تصادف اتومبیل
hitting
ضربت تصادف
haphazardly
برحسب تصادف
hits
ضربت تصادف
by happenstance
<adv.>
بطور تصادف
by chance
<adv.>
بطور تصادف
occurrences
تصادف رویداد
accidentally
<adv.>
بطور تصادف
hit or miss
برحسب تصادف
accidently
<adv.>
بطور تصادف
as it happens
<adv.>
بطور تصادف
by accident
<adv.>
بطور تصادف
by a coincidence
<adv.>
بطور تصادف
at random
<adv.>
بطور تصادف
occurrence
تصادف رویداد
What a coincidence !
چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
pile-up
تصادف چند ماشین
smack into
<idiom>
بهم خوردن ،تصادف
log jam
تصادف موج سواران
accidence
پیش امد تصادف
There has been an accident.
تصادف شده است.
happy go lucky
برحسب تصادف لاقید
occasions
تصادف باعث شدن
occasioning
تصادف باعث شدن
occasioned
تصادف باعث شدن
To have an accident.
دچار تصادف شدن
By a happy coincidence.
دراثر حسن تصادف
endo
تصادف منجر به واژگونی
pile-ups
تصادف چند ماشین
Accidentally. By chance. By accident.
بر حسب تصادف
[تصادفا]
occasion
تصادف باعث شدن
nerf
تصادف با اتومبیل دیگر
casualism
اعتقاد به شانس و تصادف تصادفا"
He was involved in a road accident.
او
[مرد]
در یک تصادف جاده ای بود.
posttraumatic
واقع شونده پس از تصادف یا ضربه
crashingly
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashing
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashes
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crash
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
Accidents wI'll happen.
چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
Type cable
چهار سیم به صورت دو جفت که با یک لایه بافته شده پوشیده شده است تا تصادف را کاهش دهد
spot map
کروکی تصادف یا کروکی مشاهدات بازرس
spoonerism
اشتباه در تلفظ حروف تعویض حروف در تلفظ برحسب تصادف
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com