English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
head on collision برخورد رودررو
Other Matches
afront رودررو
channel جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeled جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channels جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeling جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channelled جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
head crash برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
collision برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collisions برخورد کردن برخورد تصادف کردن
ill favored بد برخورد
osculation برخورد
conflicted برخورد
striking برخورد
strikingly برخورد
impact برخورد
impacts برخورد
incidence برخورد
conflict برخورد
conflicts برخورد
reception برخورد
collision برخورد
clash برخورد
clashed برخورد
clashes برخورد
intersect برخورد
intersected برخورد
collisions برخورد
receptions برخورد
confliction برخورد
appulse برخورد
intersects برخورد
criss-crossed برخورد
strikes برخورد
criss-cross برخورد
contact برخورد
criss-crosses برخورد
criss-crossing برخورد
approach برخورد
stops برخورد
stopping برخورد
stopped برخورد
stop برخورد
strike برخورد
contacted برخورد
approached برخورد
tangency برخورد
attitudes برخورد
approaches برخورد
attitude برخورد
contacts برخورد
contacting برخورد
crossing point محل برخورد دو خط
collision frequency فراوانی برخورد
impact force نیروی برخورد
crossing points محل برخورد دو خط
coincidences تطبیق برخورد
affect احساسات برخورد
affects احساسات برخورد
tilt منازعه برخورد
tilted منازعه برخورد
tilts منازعه برخورد
collision energy انرژی برخورد
coincidence تطبیق برخورد
collision rate میزان برخورد
collision rate نرخ برخورد
impact effect اثر برخورد
impact factor ضریب برخورد
impact hardness سختی برخورد
impact parameter پارامتر برخورد
jct محل برخورد
probability of collision احتمال برخورد
impact strength استحکام برخورد
impact test ازمون برخورد
inelastic collision برخورد ناکشسان
zone of contact محل برخورد
unsporting conduct برخورد ناجوانمردانه
touche اعلام برخورد
meeter برخورد کننده
take the blade برخورد شمشیرها
My pride was wounded ( hurt) . به غیرتم برخورد
head oncollision برخورد رویاروی
collision rate سرعت برخورد
conflict of interest برخورد منافع
conflux همریزگاه برخورد
contiguity برخورد تماس
intersection point محل برخورد
effective collision برخورد موثر
elastic collision برخورد کشسان
elastic collision برخورد الاستیک
impact sound صدای برخورد
electron impact برخورد الکترونها
fall on <idiom> برخورد (بامشکلات)
osculate برخورد کردن
meet برخورد کردن
knock-ups برخورد کردن
chatter برخورد کردن
chattered برخورد کردن
tolerate برخورد هموارکردن
tolerated برخورد هموارکردن
meets برخورد کردن
chattering برخورد کردن
tolerates برخورد هموارکردن
chatters برخورد کردن
tolerating برخورد هموارکردن
knock-up برخورد کردن
knock up برخورد کردن
affable خوش برخورد
impact برخورد کردن
accessible خوش برخورد
greet درود برخورد
greeted درود برخورد
impacts برخورد کردن
greets درود برخورد
contacted اتصال الکتریکی برخورد
warm up <idiom> دوستانه برخورد کردن
glad hand <idiom> بااهمییت برخورد کردن
criterion مشخصاتی که با آن برخورد خواهد شد
collision of the second kind برخورد نوع دوم
collision of the first kind برخورد نوع اول
contact اتصال الکتریکی برخورد
chatters ضربه زدن برخورد
contacts اتصال الکتریکی برخورد
incidence برخوردکردن میدان برخورد
inelastic cross section مقطع برخورد ناکشسان
he was provoked by my words سخنان من باو برخورد
maladdress برخورد بد ترک ادب
noncontact sports ورزشهای بدون برخورد
encounters رویاروی شدن برخورد
encountered رویاروی شدن برخورد
encounter رویاروی شدن برخورد
chatter ضربه زدن برخورد
chattered ضربه زدن برخورد
contacting اتصال الکتریکی برخورد
chattering ضربه زدن برخورد
absence of blade عدم برخورد شمشیرها
smashes برخورد خرد کردن
smash برخورد خرد کردن
meet : برخورد کردن یافتن
front نما طرز برخورد
spume کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
beach foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
meetings اتصال برخورد میتینگ
ocean foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
meeting اتصال برخورد میتینگ
snag بمانعی برخورد کردن
meets : برخورد کردن یافتن
snags بمانعی برخورد کردن
fronting نما طرز برخورد
sea foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
encountering رویاروی شدن برخورد
snagging بمانعی برخورد کردن
sea foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
beach foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
ocean foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
spume کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
kissoff برخورد 2 تیر با یکدیگربرروی هدف
near collision حالت نزدیک برخورد دوهواپیما
to collide head on با هم شاخ بشاخ برخورد کردن
to run upon any one بکسی برخورد یا تصادف کردن
swished گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
breast برخورد سینه قهرمان دو به نوار
impact loss افت انرژی در اثر برخورد
effective collision cross section سطح مقطع برخورد موثر
swishes گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swish گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swishing گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
sideswipes برخورد کردن به پهلوی چیزی
sideswipe برخورد کردن به پهلوی چیزی
breasts برخورد سینه قهرمان دو به نوار
anthropogenic مربوط به برخورد وتماس بشر با طبیعت
to approach به طرف کسی رفتن برای برخورد
personal remarks اشارات وسخنانی که به شخصیت کسی برخورد
streetwise ماهر در برخورد با مشکلات و خشونتهای شهری
node محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
to come towards به طرف کسی رفتن برای برخورد
to be coming up to meet به طرف کسی رفتن برای برخورد
to come to meet به طرف کسی رفتن برای برخورد
nodes محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
catch a rail برخورد تخته موج سواری باموج و سرنگونی
crash سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashes سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
touch برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
bounces برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
touches برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
bounced برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
netball توپی که پس از برخورد با لبه تور به زمین میافتد
crashingly سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
bounce برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
crashing سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
to bump [into] برخورد کردن [بهم خوردن ] [با کسی یا چیزی]
circular dispersion قطر کوچکترین دایرهای که 57% پرتابه ها به ان برخورد میکنند
coastal refraction تغییر جهت امواج رادیویی در برخورد به ساحل
collision detection تشخیص و گزارش داده برخورد دو عمل یا رویداد
impingement برخورد گازهای با سرعت زیاد به ساختمان هواپیما
merged باهواپیمای دشمن برخورد کرددر رهگیری هوایی
grazing point نقطهای که مسیر گلوله به مانع برخورد میکند
to walk on eggshells <idiom> در برخورد با فردی یا موقعیتی بیش از اندازه مراقب بودن
bounces جلوگیری از تماس با کلید که باعث چندین برخورد میشود
condition اضافه کردن داده ارسالی پس از برخورد با مجموعه پارامترها
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com