Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (20 milliseconds)
English
Persian
define
تعیین کردن تعریف کردن
defined
تعیین کردن تعریف کردن
defines
تعیین کردن تعریف کردن
defining
تعیین کردن تعریف کردن
Other Matches
located
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locates
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locate
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locating
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
authentication
تعیین نشانی تعیین معرف کردن
narrating
داستانی را تعریف کردن داستان سرایی کردن
narrated
داستانی را تعریف کردن داستان سرایی کردن
narrate
داستانی را تعریف کردن داستان سرایی کردن
narrates
داستانی را تعریف کردن داستان سرایی کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
defines
تعریف کردن معنی کردن
defining
تعریف کردن معنی کردن
define
تعریف کردن معنی کردن
defined
تعریف کردن معنی کردن
designates
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
set out
شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
designating
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designate
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
glorify
تعریف کردن
define
تعریف کردن
defining
تعریف کردن
compliments
تعریف کردن از
unreel
تعریف کردن
complimenting
تعریف کردن از
defines
تعریف کردن
glorifies
تعریف کردن
say a good word for
تعریف کردن
to crack up
تعریف کردن
compliment
تعریف کردن از
complimented
تعریف کردن از
glorifying
تعریف کردن
defined
تعریف کردن
praised
تعریف کردن
traduced
تعریف کردن
praising
تعریف کردن
traduce
تعریف کردن
praise
تعریف کردن
traduces
تعریف کردن
traducing
تعریف کردن
emblazon
تعریف کردن
recount
تعریف کردن
recounted
تعریف کردن
recounts
تعریف کردن
praises
تعریف کردن
recounting
تعریف کردن
redefine
دوباره تعریف کردن
To blow ones own trumpet.
از خود تعریف کردن
redefined
دوباره تعریف کردن
redefining
دوباره تعریف کردن
redefines
دوباره تعریف کردن
qualify
تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
qualifies
تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
to plaster any one with praise
تعریف زیادبار کسی کردن
Have a jock with somebody .
شوخی ( لطیفه ) برای کسی تعریف کردن
quantize
با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
assigning
ارجاع کردن تعیین کردن
assign
ارجاع کردن تعیین کردن
assigns
ارجاع کردن تعیین کردن
assigned
ارجاع کردن تعیین کردن
locates
تعیین کردن معلوم کردن
locating
تعیین کردن معلوم کردن
located
تعیین کردن معلوم کردن
locate
تعیین کردن معلوم کردن
limit
محدود کردن تعیین کردن حد
to recount something to someone
[formal]
برای کسی چیزی را تعریف کردن
[یکایک گفتن]
[بازگفتن]
slate
تعیین کردن
slates
تعیین کردن
identify
تعیین کردن
identified
تعیین کردن
slated
تعیین کردن
appointe
تعیین کردن
identifies
تعیین کردن
blood type
تعیین کردن
specify
تعیین کردن
formulation
تعیین کردن
identifying
تعیین کردن
fix on
تعیین کردن
bound
تعیین کردن
ascertian
تعیین کردن
appoints
تعیین کردن
blood group
تعیین کردن
appoint
تعیین کردن
blood types
تعیین کردن
determines
تعیین کردن
blood groups
تعیین کردن
tell off
تعیین کردن
specifying
تعیین کردن
determining
تعیین کردن
specifies
تعیین کردن
fixes
تعیین کردن
determine
تعیین کردن
fix
تعیین کردن
rezone
از نومحدوده تعیین کردن
assess
تعیین کردن بستن
assessed
تعیین کردن بستن
assesses
تعیین کردن بستن
fix
تعیین کردن قراردادن
locate
تعیین محل کردن
prifixal
قبلا تعیین کردن
prifix
قبلا تعیین کردن
clearance
تعیین صلاحیت کردن
located
تعیین محل کردن
fixes
تعیین کردن قراردادن
identifying
تعیین هویت کردن
predetermine
قبلا تعیین کردن
locating
تعیین محل کردن
predestine
قبلا تعیین کردن
identified
تعیین هویت کردن
state-
تعیین کردن حال
stated
تعیین کردن حال
states
تعیین کردن حال
stating
تعیین کردن حال
state
تعیین کردن حال
identify
تعیین هویت کردن
to fix quota
تعیین سهمیه کردن
quantifying
کمیت را تعیین کردن
quantify
کمیت را تعیین کردن
quantifies
کمیت را تعیین کردن
assessing
تعیین کردن بستن
quantified
کمیت را تعیین کردن
identifies
تعیین هویت کردن
locates
تعیین محل کردن
demarcated
تعیین حدود کردن
delimited
تعیین کردن حدود
delimits
تعیین کردن حدود
pegs
تعیین حدود کردن
demarcating
تعیین حدود کردن
abound
تعیین حدود کردن
appraisals
تعیین قیمت کردن
peg
تعیین حدود کردن
demarcates
تعیین حدود کردن
appraisal
تعیین قیمت کردن
demarcate
تعیین حدود کردن
delimit
تعیین کردن حدود
delimiting
تعیین کردن حدود
admeasure
تعیین حصه کردن
genealogize
تعیین نسب کردن
pin point
تعیین محل کردن
elastic banding
روش تعریف حدود تصویر روی صفحه کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن با یک مرز
pattern
محدوده الگوهای از پیش تعریف شده که برای پر کردن ناحیه تصویر به کار می روند
patterns
محدوده الگوهای از پیش تعریف شده که برای پر کردن ناحیه تصویر به کار می روند
locating
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
located
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locate
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locates
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
stated
تعیین کردن وقرار دادن
prescribed
نسخه نوشتن تعیین کردن
prescribing
نسخه نوشتن تعیین کردن
state
تعیین کردن وقرار دادن
state-
تعیین کردن وقرار دادن
to set out
نشان دادن تعیین کردن
states
تعیین کردن وقرار دادن
stating
تعیین کردن وقرار دادن
prescribe
نسخه نوشتن تعیین کردن
subrogate
قائم مقام تعیین کردن
prescribes
نسخه نوشتن تعیین کردن
route
مسیر چیزیرا تعیین کردن
quantitate
چندی چیزی را تعیین کردن
routes
مسیر چیزیرا تعیین کردن
plot
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plotted
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plots
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
grant a period of grace
ضرب الاجل تعیین کردن تمهیل
exact location
تعیین کردن محل دقیق نقاط
sexualize
جنس برای چیزی تعیین کردن
defaulted
در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
defaulting
در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
defaults
در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
default
در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
appraises
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraising
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraise
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
to orient compound
نسبت اجزای ترکیبی را بایکدیگر تعیین کردن
appraised
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
authentication
تعیین اعتبار و صحت اسناد اعلام نشانی کردن
doctrines
اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
doctrine
اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
applied
هزینه مربوط به هر خدمت یاکالا را به طور ویژه تعیین کردن و به ان اختصاص دادن
failed
سیستمی که وضعیتی از پیش تعریف شده دارد که در صورت خرابی برنامه اصلی یا وسیله آن را دنبال میکند برای جلوگیری ازفاجعهای که ناشی از خاموش کردن کابل میباشد
fails
سیستمی که وضعیتی از پیش تعریف شده دارد که در صورت خرابی برنامه اصلی یا وسیله آن را دنبال میکند برای جلوگیری ازفاجعهای که ناشی از خاموش کردن کابل میباشد
fail
سیستمی که وضعیتی از پیش تعریف شده دارد که در صورت خرابی برنامه اصلی یا وسیله آن را دنبال میکند برای جلوگیری ازفاجعهای که ناشی از خاموش کردن کابل میباشد
carring over
تعویق تصفیه حساب در خریدو فروش سهام برای انتقال مال یا تسلیم مبیع مهلت تعیین کردن
fixes
نقطه کردن ناو تعیین محل ناو روی نقشه
fix
نقطه کردن ناو تعیین محل ناو روی نقشه
duty assignment
واگذار کردن وفیفه گماردن به خدمت تعیین محل خدمت شغل دادن
cartel
اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
cartels
اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
tasking
سازمان بندی برای عملیات واگذار کردن ماموریت به یکانها واگذاری ماموریت تعیین ماموریت
defaulting
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaults
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulted
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
default
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
cost center
قسمت هزینه در یک موسسه واحدی در یک موسسه که وفیفه اش تعیین قیمت کالا ازطریق توزیع و سرشکن کردن هزینه هاست
dye analysis
[آنالیز کردن رنگینه های بکار رفته در فرش جهت تعیین طول عمر فرش و سابقه تاریخی نوع رنگینه]
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com