Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (31 milliseconds)
English
Persian
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
Other Matches
set out
شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
timing
تنظیم زمان عمل کردن موتور
schedules
زمان بندی کردن
schedule
زمان بندی کردن
scheduled
زمان بندی کردن
calibration
تنظیم دستگاه بی سیم تصحیح کردن تنظیم کردن کالیبر سنجی
dialled
تنظیم کردن درجه بندی مدور صفحه نمره گیر تلفن
dials
تنظیم کردن درجه بندی مدور صفحه نمره گیر تلفن
dial
تنظیم کردن درجه بندی مدور صفحه نمره گیر تلفن
dialed
تنظیم کردن درجه بندی مدور صفحه نمره گیر تلفن
loom time
مدت زمان بافت
[از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
locate
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locates
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locating
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
adjusts
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
adjusting
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
tasking
سازمان بندی برای عملیات واگذار کردن ماموریت به یکانها واگذاری ماموریت تعیین ماموریت
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
grades
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
group
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grades
درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
groups
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grade
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grade
درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
designate
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designating
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designates
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
timing disc
علامت حک شده روی موتورپیستونی برای کمک به تعیین دقیق وضعیت زاویهای میل لنگ به منظور زمان بندی صحیح کارکرد موتور
calibrate
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrating
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrated
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrates
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
stet processus
گزارش اصلاحی تنظیم کردن ترک دعوی کردن
compensates
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
compensate
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
compensated
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
qualify
تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
qualifies
تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
times
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
timed
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
sight adjustment
تنظیم دستگاه نشانه روی تنظیم زاویه یاب قلق گیری کردن
authentication
تعیین نشانی تعیین معرف کردن
synchronises
همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronizes
همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronize
همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronised
همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronising
همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
revamps
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamped
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
rigs
نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
rigged
نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
revamping
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
rig
نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
revamp
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
bumbles
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
overpacking
دوباره لفاف کردن یا بسته بندی کردن
bumbled
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bollix
سرهم بندی کردن قاطی پاتی کردن
To do something slapdash.
کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
quantize
با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
locates
تعیین کردن معلوم کردن
located
تعیین کردن معلوم کردن
assign
ارجاع کردن تعیین کردن
define
تعیین کردن تعریف کردن
defined
تعیین کردن تعریف کردن
limit
محدود کردن تعیین کردن حد
defines
تعیین کردن تعریف کردن
defining
تعیین کردن تعریف کردن
locate
تعیین کردن معلوم کردن
assigned
ارجاع کردن تعیین کردن
assigns
ارجاع کردن تعیین کردن
assigning
ارجاع کردن تعیین کردن
locating
تعیین کردن معلوم کردن
range spotting
تنظیم مسافت تنظیم هدف کردن
tune
تنظیم کردن بی سیم تنظیم چانل
tunes
تنظیم کردن بی سیم تنظیم چانل
portion
تسهیم کردن سهم بندی کردن
partition
جدا کردن جزء بندی کردن
resort
جدا کردن طبقه بندی کردن
vamp
وصله کردن سرهم بندی کردن
resorts
جدا کردن طبقه بندی کردن
portions
تسهیم کردن سهم بندی کردن
resorted
جدا کردن طبقه بندی کردن
grades
طبقه بندی کردن کلاسه کردن
partitions
جدا کردن جزء بندی کردن
type
ماشین کردن طبقه بندی کردن
typed
ماشین کردن طبقه بندی کردن
types
ماشین کردن طبقه بندی کردن
segregation
جدا کردن درجه بندی کردن
grade
طبقه بندی کردن کلاسه کردن
to put on
شرط بندی کردن تحمیل کردن
sort
دسته کردن طبقه بندی کردن
break down
تجزیه کردن طبقه بندی کردن
gradate
درجه بندی کردن مخلوط کردن
gaduate
درجه بندی کردن تغلیظ کردن
sorted
دسته کردن طبقه بندی کردن
sorts
دسته کردن طبقه بندی کردن
adjusts
تعدیل کردن تنظیم کردن
edited
تصحیح کردن تنظیم کردن
aligns
تنظیم کردن تطبیق کردن
adjusting
تعدیل کردن تنظیم کردن
edit
تصحیح کردن تنظیم کردن
controls
نظارت کردن تنظیم کردن
control
نظارت کردن تنظیم کردن
align
تنظیم کردن تطبیق کردن
aligned
تنظیم کردن تطبیق کردن
aligning
تنظیم کردن تطبیق کردن
controlling
نظارت کردن تنظیم کردن
to balance out
میزان کردن
[تنظیم کردن ]
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand.
آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
locate
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locates
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
located
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locating
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
pasted
سر هم کردن سرهم بندی کردن
paste
سر هم کردن سرهم بندی کردن
pastes
سر هم کردن سرهم بندی کردن
pasting
سر هم کردن سرهم بندی کردن
circuit
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
plots
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plot
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plotted
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
rating
طبقه بندی کردن درجه بندی
ratings
طبقه بندی کردن درجه بندی
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
slates
تعیین کردن
specifying
تعیین کردن
specify
تعیین کردن
slated
تعیین کردن
blood group
تعیین کردن
slate
تعیین کردن
blood groups
تعیین کردن
tell off
تعیین کردن
determine
تعیین کردن
determines
تعیین کردن
determining
تعیین کردن
appointe
تعیین کردن
ascertian
تعیین کردن
blood types
تعیین کردن
blood type
تعیین کردن
appoint
تعیین کردن
identifies
تعیین کردن
fix on
تعیین کردن
bound
تعیین کردن
identifying
تعیین کردن
identify
تعیین کردن
appoints
تعیین کردن
formulation
تعیین کردن
fix
تعیین کردن
fixes
تعیین کردن
specifies
تعیین کردن
identified
تعیین کردن
locate
تعیین محل کردن
identified
تعیین هویت کردن
pin point
تعیین محل کردن
appraisal
تعیین قیمت کردن
demarcate
تعیین حدود کردن
demarcated
تعیین حدود کردن
demarcating
تعیین حدود کردن
identifies
تعیین هویت کردن
located
تعیین محل کردن
to fix quota
تعیین سهمیه کردن
prifixal
قبلا تعیین کردن
predetermine
قبلا تعیین کردن
predestine
قبلا تعیین کردن
rezone
از نومحدوده تعیین کردن
locating
تعیین محل کردن
locates
تعیین محل کردن
abound
تعیین حدود کردن
identifying
تعیین هویت کردن
demarcates
تعیین حدود کردن
identify
تعیین هویت کردن
prifix
قبلا تعیین کردن
appraisals
تعیین قیمت کردن
assessing
تعیین کردن بستن
admeasure
تعیین حصه کردن
genealogize
تعیین نسب کردن
delimit
تعیین کردن حدود
delimited
تعیین کردن حدود
delimiting
تعیین کردن حدود
fixes
تعیین کردن قراردادن
fix
تعیین کردن قراردادن
stated
تعیین کردن حال
pegs
تعیین حدود کردن
states
تعیین کردن حال
state-
تعیین کردن حال
stating
تعیین کردن حال
state
تعیین کردن حال
assesses
تعیین کردن بستن
quantified
کمیت را تعیین کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com