English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (35 milliseconds)
English Persian
stream جاری شدن ساطع کردن بطورکامل افراشتن
streamed جاری شدن ساطع کردن بطورکامل افراشتن
streams جاری شدن ساطع کردن بطورکامل افراشتن
Other Matches
flags پرچم افراشتن افراشتن
flag پرچم افراشتن افراشتن
emissions تشعشع امواج پس دادن ساطع کردن
emission تشعشع امواج پس دادن ساطع کردن
consummately بطورکامل
go the whole hog <idiom> بطورکامل انجام دادن
drivel اب دهان جاری ساختن از دهن یا بینی جاری شدن دری وری سخن گفتن
customs of the services مقررات و روشهای جاری قسمتها امور جاری نیروها
radiant ساطع
diffusive ساطع
luminesce ساطع شدن
emanated ساطع شدن
emanate ساطع شدن
emanates ساطع شدن
scintillate ساطع شدن
emanating ساطع شدن
emitter ساطع کننده
current cost accounting حسابداری هزینه جاری حسابداری براساس نرخ های جاری
flows جریان جاری کردن
flowed جریان جاری کردن
blood خون جاری کردن
jet مانندفواره جاری کردن
tapping از شیر اب جاری کردن
tapped از شیر اب جاری کردن
jets مانندفواره جاری کردن
pronounce the formula of a specified صیغه جاری کردن
jetted مانندفواره جاری کردن
jetting مانندفواره جاری کردن
tap از شیر اب جاری کردن
flow جریان جاری کردن
light emitting diode دیود ساطع کننده نور
led دیود ساطع کننده نور
unfurls افراشتن
rear افراشتن
unfurling افراشتن
rearing افراشتن
unfurl افراشتن
rears افراشتن
unfurled افراشتن
reared افراشتن
emanating جاری شدن تجلی کردن
emanated جاری شدن تجلی کردن
emanates جاری شدن تجلی کردن
emanate جاری شدن تجلی کردن
erect شق شدن افراشتن
dressing ship افراشتن پرچم
half mast نیم افراشتن
half-mast نیمه افراشتن
erecting شق شدن افراشتن
fly بهوافرستادن افراشتن
erects شق شدن افراشتن
erected شق شدن افراشتن
elevating نشاط دادن افراشتن
elevates نشاط دادن افراشتن
hoists افراشتن بالا بردن
dress ship پرچم جشن را افراشتن
hoist افراشتن بالا بردن
half mast نیم افراشتن پرچم
hoisted افراشتن بالا بردن
elevate نشاط دادن افراشتن
sluice ازبندیا دریچه جاری شدن خیس کردن
sluiced ازبندیا دریچه جاری شدن خیس کردن
sluices ازبندیا دریچه جاری شدن خیس کردن
fox fire نور وتشعشعی که گاهی ازچوبهای پوسیده ساطع میگردد
masts افراشتن پرچم به دکل ناو
mast افراشتن پرچم به دکل ناو
dissave ذخیره خود را برای کارهای جاری خرج کردن
lumen واحد تشعشع برابر مقدارنوری که از یک شمع معمولی بین المللی ساطع میگردد
saves امکانی دربرنامه برای حفظ کردن کار جاری در فایل با نام دیگر
save امکانی دربرنامه برای حفظ کردن کار جاری در فایل با نام دیگر
saved امکانی دربرنامه برای حفظ کردن کار جاری در فایل با نام دیگر
boatswain افسری که مسئول افراشتن بادبان ولنگر طنابهای کشتی است
boatswains افسری که مسئول افراشتن بادبان ولنگر طنابهای کشتی است
material dispersion پراکنده شدن پالس نورانی درداخل یک فیبر نوری در نتیجه طول موجهای مختلف ساطع شده از یک منبع
sheds خون جاری ساختن جاری ساختن
shedding خون جاری ساختن جاری ساختن
shed خون جاری ساختن جاری ساختن
running key [کلید جاری رمز یا دفترچه جاری کلید رمز]
merry dancers شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
Aurora Polaris شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
northern lights شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
Aurora Polaris شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
merry dance شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
meal break افراشتن پرچم ناهار زنگ ناهار
dip اندازه گیر زاویه انحنا عمق غوطه وری مین عمق شناوری ازاد مین نیم افراشتن پرچم
dips اندازه گیر زاویه انحنا عمق غوطه وری مین عمق شناوری ازاد مین نیم افراشتن پرچم
pourer جاری
currents جاری
going جاری
current جاری
gushing جاری
running جاری
running water اب جاری
sluicy جاری
actuals جاری
groovy جاری
current cell سل جاری
sister in law جاری
volant جاری
interfluent در هم جاری
interfluous در هم جاری
present-day جاری
yeild جاری شدن
current loop حلقه جاری
current price قیمت جاری
yeild point حد جاری شدن
current liability بدهیهای جاری
checking account حساب جاری
routinely خط مشی جاری
current ratio نسبت جاری
current account حساب جاری
current yield بازده جاری
routine روش جاری
current assets دارایی جاری
current income درامد جاری
current instruction دستورالعمل جاری
current files پروندههای جاری
current expenditure هزینه جاری
current date تاریخ جاری
current cell indicator نشانگر سل جاری
current liabilites بدهیهای جاری
current liabilities بدهیهای جاری
routinely روش جاری
current liability بدهی جاری
working capacity سرمایه جاری
electrodynamics الکترسیته جاری
current accounts حساب جاری
bank overdraft حساب جاری
flowed جاری شدن
account cuurent حساب جاری
tidal volume حجم جاری
flow جاری شدن
checking accounts حساب جاری
disembogue جاری شدن
standing order دستور جاری
standing orders دستور جاری
yields جاری شدن
present income درامد جاری
demand deposit سپرده جاری
rules of procedure روش جاری
currently بطور جاری
oozing جریان جاری
routine خط مشی جاری
oozes جریان جاری
Blood was running . خون جاری شد
oozed جریان جاری
The regulations in force . مقررات جاری
During (in)the current year. درسال جاری
ooze جریان جاری
perfuse جاری ساختن
flows جاری شدن
present consumption مصرف جاری
current budget بودجه جاری
callendar year سال جاری
excurrent جاری شونده
current جاری و روان
currents جاری و روان
competitive price قیمت جاری
trill جاری شدن
trilled جاری شدن
standing روش جاری
AC حساب جاری
trills جاری شدن
routines روش جاری
current asset دارایی جاری
circulating asset دارایی جاری
routines خط مشی جاری
yielded جاری شدن
liquid limit حد جاری شدن
yield جاری شدن
current assets دارائیهای جاری
active a ccount حساب متحرک یا جاری
daily routine عادت جاری روزانه
balance on current account مانده حساب جاری
pour point نقطه جاری شدن
flux جاری شدن گداختن
pouring جاری شدن یا ساختن
snivels ازبینی جاری شدن
pouring افشاندن جاری شدن
poured جاری شدن یا ساختن
poured افشاندن جاری شدن
pour جاری شدن یا ساختن
pours افشاندن جاری شدن
snivelled ازبینی جاری شدن
snivelling ازبینی جاری شدن
pours جاری شدن یا ساختن
pour افشاندن جاری شدن
standing operating procedures روش جاری مخابرات
checking accounts حساب جاری بانکی
checking account حساب جاری بانکی
the th inst پنجم بماه جاری
bleeds خون جاری شدن از
circulate جاری شدن (مثل آب در لوله یا هوا در ساختمان)
prints پس از اتمام کار جاری
bleed خون جاری شدن از
at the current rate of exchange به نرخ جاری ارز
standing operating procedures روش جاری عملیاتی
outflows به بیرون جاری شدن
outflow به بیرون جاری شدن
instant مربوط به ماه جاری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com