Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (11 milliseconds)
English
Persian
embark
درکشتی گذاشتن
embarked
درکشتی گذاشتن
embarking
درکشتی گذاشتن
embarks
درکشتی گذاشتن
to take ship
درکشتی گذاشتن
Other Matches
shipboard
درکشتی
embark
درکشتی سوار کردن
embarks
درکشتی سوار کردن
embarked
درکشتی سوار کردن
gun room
مخزن مهمات درکشتی
embarking
درکشتی سوار کردن
privateer
درکشتی تجارتی مسلح کار کردن
To knock someone down.
کسی رازمین زدن ( درکشتی وغیره )
ex ship
یکی ازقراردادهای اینکوترمز که دران فروشنده کالا را در بندرمقصد و درکشتی به خریدارتحویل میدهد
slip rope
مهاری که دوسرش درکشتی ومیانش بکرانه بسته باشد.....کشتی رها شود
lay off
<idiom>
به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
lid
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into
<idiom>
اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lids
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
embarks
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarked
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embark
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarking
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
To leave behinde.
جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
to leave someone in the lurch
کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
troop space
جای انفرادی در هواپیما یاکشتی محوطه لازم برای تامین جا برای حمل پرسنل وبارهای انفرادی انها درکشتی یا هواپیما
inculcates
پا گذاشتن
inculcating
پا گذاشتن
run home
جا گذاشتن
lay
گذاشتن
getting on in years
پا به سن گذاشتن
take in
تو گذاشتن
lays
گذاشتن
infiltrate
گذاشتن
infiltrates
گذاشتن
infiltrating
گذاشتن
inculcated
پا گذاشتن
inculcate
پا گذاشتن
ti turn in
تو گذاشتن
to trample on
گذاشتن
to pickle a rod for
گذاشتن
place
گذاشتن
misplace
جا گذاشتن
places
گذاشتن
placing
گذاشتن
mislays
جا گذاشتن
mislaying
جا گذاشتن
mislay
جا گذاشتن
mislaid
جا گذاشتن
go on
<idiom>
گذاشتن
To be gettingh on in years.
پا به سن گذاشتن
to run in
تو گذاشتن
to take in
تو گذاشتن
leaving
گذاشتن
teasing
سر به سر گذاشتن
put
گذاشتن
puts
گذاشتن
putting
گذاشتن
leave
گذاشتن
let
گذاشتن
placement
گذاشتن
letting
گذاشتن
to lay it on with a trowel
گذاشتن
infiltrated
گذاشتن
apostrophize
گذاشتن
placements
گذاشتن
lets
گذاشتن
question answer
در صف گذاشتن
load
گذاشتن
loads
گذاشتن
to take in a reef
بادبان را تو گذاشتن
embeds
کار گذاشتن
embed
کار گذاشتن
badgers
:سربسر گذاشتن
badgering
:سربسر گذاشتن
to stand sentinel
نگهبان گذاشتن در
to have the heels of any one
کسیرادردوعقب گذاشتن
to hang up
معوق گذاشتن
exposing
بی پناه گذاشتن
earmark
کنار گذاشتن
exposes
بی پناه گذاشتن
to leave a margin
حاشیه گذاشتن
to beat back
عقب گذاشتن
expose
بی پناه گذاشتن
respects
احترام گذاشتن به
respect
احترام گذاشتن به
Welsh
کلاه گذاشتن
earmarks
کنار گذاشتن
to put to contract
بمناقصه گذاشتن
to sow mines
مین گذاشتن
to call for tenders
بمناقصه گذاشتن
to grow in years
پابسن گذاشتن
to hand down
بارث گذاشتن
badgered
:سربسر گذاشتن
badger
:سربسر گذاشتن
juxtapose
پهلوی هم گذاشتن
juxtaposed
پیش هم گذاشتن
juxtaposed
پهلوی هم گذاشتن
juxtaposes
پیش هم گذاشتن
juxtaposes
پهلوی هم گذاشتن
juxtaposing
پیش هم گذاشتن
juxtaposing
پهلوی هم گذاشتن
plight
گرو گذاشتن
fixes
کار گذاشتن
to put up to a
بمزایده گذاشتن
to put up forsale
بمزایده گذاشتن
cloister
درصومعه گذاشتن
cloisters
درصومعه گذاشتن
to put in pledge
گرو گذاشتن
juxtapose
پیش هم گذاشتن
to make a for
دردسترس گذاشتن
to sell by a
بمزایده گذاشتن
to keep in d.
امانت گذاشتن
to set one's seal to
صحه گذاشتن
to set down
بزمین گذاشتن
to lay anegg
تخم گذاشتن
invests
سرمایه گذاشتن
investing
سرمایه گذاشتن
invested
سرمایه گذاشتن
invest
سرمایه گذاشتن
to lay aside
کنار گذاشتن
leather
چرم گذاشتن به
to put by
کنار گذاشتن
to lay it on with a trowel
کار گذاشتن
to set a trap
تله گذاشتن
to leave off
کنار گذاشتن
to put a way
کنار گذاشتن
strand
تنها گذاشتن
incase etc
در لفاف گذاشتن
incase etc
در جعبه گذاشتن
impignorate
گرو گذاشتن
impignorate
رهن گذاشتن
impawn
گرو گذاشتن
imbark
در کشتی گذاشتن
hypothecate
به رهن گذاشتن
hypothecate
گرو گذاشتن
hold in respect
احترام گذاشتن به
inshrine
درمزار گذاشتن
instal
کار گذاشتن
intube
در لوله گذاشتن
strands
تنها گذاشتن
hang up
معوق گذاشتن
hang-up
معوق گذاشتن
hang-ups
معوق گذاشتن
line out
با خط علامت گذاشتن
begueath
به ارث گذاشتن
lay away
کنار گذاشتن
lagvt
سرپوش گذاشتن
lacevi
یراق گذاشتن
high tender
به مزایده گذاشتن
hand down
به ارث گذاشتن
saluted
احترام گذاشتن
salutes
احترام گذاشتن
saluting
احترام گذاشتن
enchase
در نگین گذاشتن
emplace
کار گذاشتن
dew ret
زیرشبنم گذاشتن
cuple
در بوته گذاشتن
cupel
در بوته گذاشتن
coop
درقید گذاشتن
salute
احترام گذاشتن
encradle
درگهواره گذاشتن
enframe
درقاب گذاشتن
grow a beard
ریش گذاشتن
put in pledge
گرو گذاشتن
fix
کار گذاشتن
give as a pledge
گرو گذاشتن
four horsemen
جا گذاشتن میلههای 1 و 2 و4 و 7 یا 1 و 3 و 6 و 01
bench
نیمکت گذاشتن
benches
نیمکت گذاشتن
flyblow
تخم گذاشتن
enshrine
درزیارتگاه گذاشتن
cleck
تخم گذاشتن
salve
ضماد گذاشتن
point
نوک گذاشتن
put up to auction
به مزایده گذاشتن
put out to interest
به بهره گذاشتن
put on rudder
سکان گذاشتن
bank
در بانک گذاشتن
banks
در بانک گذاشتن
suspend
مسکوت گذاشتن
suspending
مسکوت گذاشتن
suspends
مسکوت گذاشتن
putting a condition
شرط گذاشتن
mortgaging
گرو گذاشتن
trace
اثر گذاشتن
traced
اثر گذاشتن
traces
اثر گذاشتن
set down
بزمین گذاشتن
regulater
قاعده گذاشتن
mortgage
گرو گذاشتن
mortgages
گرو گذاشتن
install
کار گذاشتن
installing
کار گذاشتن
pigged
بچه گذاشتن
oviposit
تخم گذاشتن
overtop
عقب گذاشتن
over run
زیر پا گذاشتن
cramp
درقید گذاشتن
cramps
درقید گذاشتن
mouth
در دهان گذاشتن
mouthed
در دهان گذاشتن
mouthing
در دهان گذاشتن
handles
دسته گذاشتن
handle
دسته گذاشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com