English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (19 milliseconds)
English Persian
expose to rays در معرض اشعه قرار دادن در معرض نور گذاشتن
Other Matches
subjected در معرض قرار دادن
subject در معرض قرار دادن
subjects در معرض قرار دادن
subjecting در معرض قرار دادن
criminate در معرض اتهام قرار دادن
ret در معرض رطوبت قرار دادن خیس کردن
overexpose بیش از اندازه لازم در معرض نورو غیره قرار دادن
endangers در معرض خطر گذاشتن
endanger در معرض خطر گذاشتن
insolate در معرض افتاب گذاشتن
endangering در معرض خطر گذاشتن
endangered در معرض خطر گذاشتن
put up for sale به معرض فروش گذاشتن
to put to the issue در معرض داوری گذاشتن
to weather something چیزی را در معرض [ آب و] هوا گذاشتن
to be vulnerable [exposed] to criticism خود را در معرض انتقاد گذاشتن
to weather something in winter چیزی را در معرض [ آب و] هوای زمستانی گذاشتن
thermal exposure در معرض حرارت قرار گرفتن
to leave yourself open to the charge of lacking seriousness خود را در معرض اتهام فاقد جدیت بودن گذاشتن
unwarned exposed یکانهایی که در معرض غافلگیری تک اتمی قرار می گیرند
unwarned exposed به طور غیر منتظره در معرض تک قرار گرفتن
exposure در معرض دید قرار گرفتن فاهر شدن فهور
exposures در معرض دید قرار گرفتن فاهر شدن فهور
restricted propellant سوخت جامد که تنها قسمتی از سطح ان در معرض احتراق قرار دارد
exposing در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
expose در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
exposes در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
burned کلمه رمز برای تعیین اینکه عامل مخفی اطلاعاتی در معرض کشف قرار گرفته یا قابلیت اعتمادبه او کم شده است
dry rot پوسیدگی [خشک و فاسد شدن الیاف پنبه که در اثر رشد قارچ بر روی لیف بوجود می آید. فرش هایی که در جای رطوبتی یا گرم و شرجی قرار دارند بیشتر در معرض این آسیب دیدگی هستند.]
exposed to در معرض
susceptible در معرض
expose درمعرض اشعه قرار دادن
exposing درمعرض اشعه قرار دادن
exposes درمعرض اشعه قرار دادن
on view در معرض نمایش
touch and go در معرض خطر
weathered در معرض هواگذاشتن
displays در معرض نمایش
weathers در معرض هواگذاشتن
display در معرض نمایش
exposed در معرض نهادن
on risk در معرض خطر
on sight در معرض دید
subjected to danger در معرض خطر
liable to danger در معرض خطر
exposure در معرض نهادن
exposures در معرض نهادن
open to attack در معرض حمله
displaying در معرض نمایش
weather در معرض هواگذاشتن
stigmatist در معرض تهمت
stigmatic در معرض تهمت
displayed در معرض نمایش
susceptibility در معرض خطر بودن
critically endangered species گونه در معرض خطر
underexpose کمتر از حد لزوم در معرض
lee shore ساحل در معرض باد
vulnerability در معرض تلفات بودن
insectile در معرض هجوم حشرات
vulnerable درمعرض اسیب در معرض
disposal در معرض دید قرارگرفتن
hazard اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarding اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
he is liable to become sick در معرض ناخوش شدن است
hazarded اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazards اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
actuble قابل به معرض نمایش گذاردن
exposed در معرض دید جناح باز
on sale در معرض فروش گذاشته شده
radio detection در معرض اکتشاف به وسیله بی سیم
subjects تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subjected تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subjecting تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subject تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
flags ترتیب کدها در شبکه ارسال بسته برای معرض شروع و خاتمه یک فریم داده
flag ترتیب کدها در شبکه ارسال بسته برای معرض شروع و خاتمه یک فریم داده
to be exposed to a constant stream of something در معرض چیزی به طور مداوم بودن [بدون اینکه مستقیمآ به آن چیز توجه شود]
superinduce تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن
tally ho در رهگیری هوایی یعنی هدف را دیدم یا هدف در معرض دید من است
classifies در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classify در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classifying در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
take out <idiom> باکسی قرار گذاشتن
schedule an appointment قرار ملاقات گذاشتن
make an appointment قرار ملاقات گذاشتن
reschedules دوباره قرار گذاشتن
rescheduled دوباره قرار گذاشتن
reschedule دوباره قرار گذاشتن
trysts قرار ملاقات گذاشتن
rescheduling دوباره قرار گذاشتن
rendezvous قرار ملاقات گذاشتن
tryst قرار ملاقات گذاشتن
posture چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postured چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posturing چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postures چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
arranging قرار گذاشتن سازمند کردن
arranges قرار گذاشتن سازمند کردن
To have ( come to ) an arrangement with some one . با کسی قرار ومدار گذاشتن
arrange قرار گذاشتن سازمند کردن
arranged قرار گذاشتن سازمند کردن
beam دسته کردن اشعه الکترونی جهت دادن
beams دسته کردن اشعه الکترونی جهت دادن
gun منبع اشعه الکترونی درون تیوپ اشعه کاتدی
guns منبع اشعه الکترونی درون تیوپ اشعه کاتدی
deflections هسته مغناطیسی اطراف تیوب اشعه کاغذی برای کنترل کردن محل اشعه و صفحه نمایش
deflection هسته مغناطیسی اطراف تیوب اشعه کاغذی برای کنترل کردن محل اشعه و صفحه نمایش
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
attaching نسبت دادن گذاشتن
throw in <idiom> اضافه دادن یا گذاشتن
attach نسبت دادن گذاشتن
attaches نسبت دادن گذاشتن
exposing درمعرض گذاشتن نمایش دادن
shunted تغییرجهت دادن کنار گذاشتن
shunt تغییرجهت دادن کنار گذاشتن
exposes درمعرض گذاشتن نمایش دادن
shunts تغییرجهت دادن کنار گذاشتن
pawns گرو گذاشتن رهن دادن
expose درمعرض گذاشتن نمایش دادن
pawned گرو گذاشتن رهن دادن
pawning گرو گذاشتن رهن دادن
pawn گرو گذاشتن رهن دادن
non interlaced سیستمی که اشعه الکترون تصویر هر خط صفحه نمایش را یک بار اسکن میکند در حین هر سیکل تنظیم . این اشعه یک اسکن نمایش در هر خط انجام میدهد
out argue در استدلال عقب گذاشتن یاشکست دادن
impacts اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
impact اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
set قرار دادن
parks قرار دادن
superpose قرار دادن
parked قرار دادن
lays قرار دادن
make قرار دادن
makes قرار دادن
packs قرار دادن
lodge قرار دادن
sets قرار دادن
lay قرار دادن
setting up قرار دادن
lodges قرار دادن
placements قرار دادن
park قرار دادن
placement قرار دادن
lodged قرار دادن
individuate تک قرار دادن
locating قرار دادن
locate قرار دادن
settle قرار دادن
row قرار دادن
rowed قرار دادن
located قرار دادن
rows قرار دادن
putting قرار دادن
settles قرار دادن
puts قرار دادن
pack قرار دادن
underexpose قرار دادن
relative location قرار دادن
posit قرار دادن
put قرار دادن
locates قرار دادن
side در یکسو قرار دادن
enfilade روبروی هم قرار دادن
sides در یکسو قرار دادن
place قرار دادن گماردن
places قرار دادن گماردن
laminate رویهم قرار دادن
incase در صندوق قرار دادن
immurement در دیوار قرار دادن
models نمونه قرار دادن
inprocess درجریان قرار دادن
modelled نمونه قرار دادن
modeled نمونه قرار دادن
model نمونه قرار دادن
emplace در محلی قرار دادن
to lead by the nose الت قرار دادن
compact تنگ هم قرار دادن
compacted تنگ هم قرار دادن
compacting تنگ هم قرار دادن
mans قرار دادن سرنشین
place at disposal در دسترس قرار دادن
treated موردعمل قرار دادن
plebeianize جزوتوده قرار دادن
treats موردعمل قرار دادن
set of the sails قرار دادن بادبانها
prifix در جلوچیزی قرار دادن
prifixal در جلوچیزی قرار دادن
pronate دمر قرار دادن
collimate موازی قرار دادن
oppress درمضیقه قرار دادن
oppresses درمضیقه قرار دادن
includes قرار دادن شمردن
include قرار دادن شمردن
put to در تنگنا قرار دادن
colocate درمجاورت هم قرار دادن
man قرار دادن سرنشین
doubt موردتردید قرار دادن
compacts تنگ هم قرار دادن
lead by the nose الت قرار دادن
ranges در طبقه قرار دادن
utilizing در دسترس قرار دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com