Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
English
Persian
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
Other Matches
to make something clear
چیزی را روشن کردن
illuminate
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminating
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminates
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illumination by diffusion
روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
explains
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explain
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explained
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explaining
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
flashed
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
daylit
روز روشن روشن کردن
daylight
روز روشن روشن کردن
touches
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touch
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
clears
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearest
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearer
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
hard
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hardest
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
harder
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
turn on
<idiom>
روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
(a) case in point
<idiom>
مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
emblaze
روشن کردن
ignite
روشن کردن
illuminates
روشن کردن
clearest
: روشن کردن
clearer
: روشن کردن
to shed light on
روشن کردن
illuminate
روشن کردن
clear
: روشن کردن
to fire up
روشن کردن
ignites
روشن کردن
clears
: روشن کردن
to clear up
روشن کردن
to switch on
روشن کردن
fire up
روشن کردن
relume
روشن کردن
clarifying
روشن کردن
clarify
روشن کردن
ignited
روشن کردن
illuminating
روشن کردن
clarifies
روشن کردن
illume
روشن کردن
refreshed
روشن کردن
refreshes
روشن کردن
lightest
روشن کردن
power on
روشن کردن
light
روشن کردن
turn on
روشن کردن
power up
روشن کردن
elucidated
روشن کردن
illumine
روشن کردن
illumined
روشن کردن
brightening
روشن کردن
brighten
روشن کردن
illumining
روشن کردن
brightened
روشن کردن
to bring tl light
روشن کردن
lighted
روشن کردن
igniting
روشن کردن
lumine
روشن کردن
elucidating
روشن کردن
illumines
روشن کردن
elucidates
روشن کردن
refresh
روشن کردن
brightens
روشن کردن
elucidate
روشن کردن
To light ( kindle) a fire.
آتش روشن کردن
to play with fire
آتش روشن کردن
lightened
درخشیدن روشن کردن
illuminates
روشن کردن منطقه
cold start
دوباره روشن کردن
lightening
درخشیدن روشن کردن
illuminating
روشن کردن منطقه
to kindle
آتش روشن کردن
explicating
روشن کردن فاهرکردن
to light a cigarette
سیگاری را روشن کردن
explicated
روشن کردن فاهرکردن
explicate
روشن کردن فاهرکردن
to start a car
[to crank a car]
[American English]
ماشینی را روشن کردن
refurbish
روشن و تازه کردن
owl light
کمی روشن کردن
colder
روشن کردن یک کامپیوتر
cold
روشن کردن یک کامپیوتر
refurbished
روشن و تازه کردن
refurbishes
روشن و تازه کردن
refurbishing
روشن و تازه کردن
coldest
روشن کردن یک کامپیوتر
explicates
روشن کردن فاهرکردن
colds
روشن کردن یک کامپیوتر
illuminate
روشن کردن منطقه
clarifying
روشن کردن یا شدن
clarify
روشن کردن یا شدن
ignite
روشن کردن گیراندن
ignites
روشن کردن گیراندن
clarifies
روشن کردن یا شدن
igniting
روشن کردن گیراندن
turn over
<idiom>
موتور را روشن کردن
ignited
روشن کردن گیراندن
to bring out in relief
برجسته یا روشن کردن
lighten
درخشیدن روشن کردن
restart
روشن کردن دوباره
to make oneself clear
<idiom>
منظور را روشن کردن
lightens
درخشیدن روشن کردن
To light a fire .
آتش روشن کردن
mezzotint
نقاشی سایه روشن کردن
upstarts
یکه خوردن روشن کردن
search light illumination
روشن کردن منطقه با نورافکن
upstart
یکه خوردن روشن کردن
illumination
روشن کردن منطقه روشنایی
to turn on
روشن کردن
[کلید الکتریکی]
shines
براق کردن روشن شدن
clear
پیام کشف روشن کردن
shine
براق کردن روشن شدن
illuminations
روشن کردن منطقه روشنایی
enucleate
روشن کردن توضیح دادن
clearest
پیام کشف روشن کردن
enlightens
روشن کردن تعلیم دادن
mezzotinto
نقاشی سایه روشن کردن
alights
روشن کردن اتش زدن
alighting
روشن کردن اتش زدن
alighted
روشن کردن اتش زدن
alight
روشن کردن اتش زدن
clearer
پیام کشف روشن کردن
turn on
بجریان انداختن روشن کردن
clears
پیام کشف روشن کردن
enlightening
روشن کردن تعلیم دادن
highlighting
روشن ساختن مشخص کردن
enlighten
روشن کردن تعلیم دادن
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
refresh
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
to kick-start a motorcycle
موتورسیکلتی را با پا هندل زدن
[روشن کردن]
to put one's affairs in order
[to settle one's business]
تکلیف کار خود را روشن کردن
refreshed
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
refreshes
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
run
به کار انداختن روشن کردن موتور
runs
به کار انداختن روشن کردن موتور
illume
منور کردن روشن فکر ساختن
illumination plan
طرح روشن کردن منطقه نبرد
denouncing
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
prejudge
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
refer
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
premeditate
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
to pirate something
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
refers
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
set loose
<idiom>
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
fraise
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
to pull off something
[contract, job etc.]
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
power
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powered
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
to start
روشن کردن
[به کار انداختن]
[موتور یا خودرو]
powers
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
talk out
بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
to switch on the dipped
[dimmed]
headlights
چراغ نور پایین
[ماشین]
را روشن کردن
powering
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
quantifies
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com