Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
English
Persian
stop dead/cold
<idiom>
سریع توقف کردن
Other Matches
rollover
استفاده از بافر بین صفحه کلیدوکامپیوتر برای تامین ذخیره سریع کلیدبرای ماشین نویسهای سریع که چندین کلید را خیلی سریع انتخاب می کنند
marine express
کالای سریع الحرکت از راه دری_ا سیستم حمل و نقل سریع دریایی
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
run through
<idiom>
ازاول تا آخر بدون توقف کردن تمرین کردن
dma
اتصال سریع و مستقیم بین رسانه جانبی سریع و حافظه اصلی کامپیوتر که مانع دستیابی به توابع خواندن داده میشود
to sojourn
[formal]
[in a place as a visitor]
توقف کردن
stay
توقف کردن
stayed
توقف کردن
failure
توقف کردن
failures
توقف کردن
stops
ایستادن توقف کردن
pull up
توقف کردن
[اتومبیل]
stop
ایستادن توقف کردن
stopped
ایستادن توقف کردن
stopping
ایستادن توقف کردن
dma
CI واسط که ارسال داده سریع بین رسانه جانبی سریع و حافظه اصلی فراهم میکند معمولاگ کنترولی از طریق CPU متوقف میشود
lay over
در نیمه راه توقف کردن
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
hold
دریافت کردن گرفتن توقف
holds
دریافت کردن گرفتن توقف
lie to
درجهت باد توقف کردن
snap pass
پاس سریع با پیچش سریع مچ
overstayed
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstays
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstaying
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstay
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
ramps
محل توقف و پیاده سوار کردن هواپیما
ramp
محل توقف و پیاده سوار کردن هواپیما
prompted
سریع کردن
prompt
سریع کردن
prompts
سریع کردن
to pause
[برای مدت کوتاهی]
در انجام کاری توقف کردن
interferes
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
kill
پاک کردن فایل با توقف برنامه در حین اجرا
kills
پاک کردن فایل با توقف برنامه در حین اجرا
interfere
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interfered
توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
powers
که باعث توقف کار کردن یا بد کار کردن قط عات الکتریکی میشود مگر اینکه باتری آنها برگردد
powering
که باعث توقف کار کردن یا بد کار کردن قط عات الکتریکی میشود مگر اینکه باتری آنها برگردد
powered
که باعث توقف کار کردن یا بد کار کردن قط عات الکتریکی میشود مگر اینکه باتری آنها برگردد
power
که باعث توقف کار کردن یا بد کار کردن قط عات الکتریکی میشود مگر اینکه باتری آنها برگردد
quicksort
مرتب کردن سریع
Making fast progress.
سریع ترقی کردن
quenching
سریع خنک کردن
to make a pause
مکث کردن توقف کردن
stand
ایست کردن توقف کردن
interlook dormant period
زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
posts
ارسال سریع پست کردن
post-
ارسال سریع پست کردن
cannonball
سریع السیر حرکت کردن
posted
ارسال سریع پست کردن
post
ارسال سریع پست کردن
quicksort
روش مرتب کردن سریع فایل
jam
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
jams
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
jammed
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
To quicken ones pace .
قدمهای خود را سریع تر کردن ( تندتر راه رفتن )
speedy
سریع السیر سریع
speediness
سریع السیر سریع
roll on roll off
سوار کردن و حرکت دادن سریع بار و کالا بین انبارها
stand fast
فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
barnstormed
مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا
barnstorms
مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا
barnstorming
مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا
barnstorm
مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا
clicked
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicks
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
click
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
scratchpad
حافظه پنهان برای بافر کردن داده ارسالی بین پردازنده سریع و وسیله ورودی / خروجی کند.
persistence
مدت زمان یک CRT یک تصویر را نمایش میدهد پس از توقف دنبال کردن مسیر اشعه تصویر روی صفحه نمایش
tree
روش سریع انتخاب که اطلاع اولین مرتب کردن در مرحله دوم استفاده میشود تا سرعت انتخاب بالا رود
interrupting
توقف
stop code
کد توقف
interrupt
توقف
stops
توقف
suspension of payment
توقف
tarriance
توقف
suspension
توقف
halt
توقف
stop
توقف
stand
توقف
halted
توقف
parks
توقف
stopped
توقف
pauses
توقف
stopping
توقف
pausing
توقف
stoppage
توقف
stoppages
توقف
interruptions
توقف
stopple
توقف
interruption
توقف
halts
توقف
interrupts
توقف
paused
توقف
pause
توقف
cessation
توقف
suspensions
توقف
commorant
توقف
parked
توقف
park
توقف
syncope
توقف
insolvency
توقف
flag stop
توقف
communication
بافری در گیرنده که به یک وسیله جانبی کند اجازه قبول داده از یک وسیله جانبی سریع میدهد بدون کم کردن سرعت
halting place
توقف گاه
lay by
منطقه توقف
slackest
توقف درحرکت
slack
توقف درحرکت
program stop
توقف برنامه
parking place
جایگاه توقف
stop instruction
دستورالعمل توقف
ceased
ایست توقف
lay-by
منطقه توقف
lay-bys
منطقه توقف
hemostasis
توقف خونریزی
ceases
ایست توقف
down time
زمان توقف
stop bit
بیت توقف
ceasing
ایست توقف
come down gracefully
توقف منضبط
thermal critical point
نقطه توقف
stay
توقف مکث
until stop
[up to the stop]
تا جای توقف
idle period
زمان توقف
stayed
توقف مکث
halt instruction
دستورالعمل توقف
payment stopped
توقف پرداخت
bar stop
توقف میله
carport
توقف گاه
break key
کلید توقف
no waiting
توقف ممنوع
bankruptcy
توقف بازرگان
no parking
توقف ممنوع
bankruptcies
توقف بازرگان
break point
نقطه توقف
cease
ایست توقف
sudden stoppage
توقف ناگهانی
dead halt
توقف مطلق
parks
محل توقف
suspensive
درحال توقف
ports of call
بندر توقف
port of call
بندر توقف
nonstop
بدون توقف
stop mechanism
مکانیزم توقف
park
محل توقف
black induction
توقف القا
closes
ایست توقف
closer
ایست توقف
close
ایست توقف
closest
ایست توقف
stop sign
علامت توقف
slacks
توقف درحرکت
stopcocks
وسیله توقف
stopcock
وسیله توقف
stoppage of the game
توقف بازی
continuously
بدون توقف
parked
محل توقف
shut down point
نقطه توقف تولید
hover
درحال توقف پر زدن
stopped
توقف انجام کار
hold back
توقف مانع شدن
slow-down
<idiom>
به توقف کامل نرسیدن
time in
ادامه بازی پس از توقف
off one's back
<idiom>
توقف آزار رساندن
hovered
درحال توقف پر زدن
cardiac arrest
توقف ناگهانی قلب
cardiac arrests
توقف ناگهانی قلب
rest
توقف فرمان ازاد
hovers
درحال توقف پر زدن
stop
توقف انجام کار
rests
توقف فرمان ازاد
measure
توقف رخ دادن چیزی
avast
ایست توقف کنید
block
توقف رویدادن چیزی
hang up
معوق شدن توقف
termination
خاتمه دادن یا توقف
whoa
امر به توقف دادن
preventing
توقف رخ دادن چیزی
prevents
توقف رخ دادن چیزی
a thorugh train
قطار بدون توقف
stops
توقف انجام کار
no end
<idiom>
پی درپی بدون توقف
prevented
توقف رخ دادن چیزی
prevent
توقف رخ دادن چیزی
machine down time
زمان توقف ماشین
machine idle time
زمان توقف ماشین
blocked
توقف رویدادن چیزی
stop off
<idiom>
توقف بین راه
blocks
توقف رویدادن چیزی
stopping
توقف انجام کار
hang-up
معوق شدن توقف
hang-ups
معوق شدن توقف
stop over
توقف کوتاه مدت
protecting
توقف آسیب دیدن چیزی
give pause to
<idiom>
باعث توقف وفکر شدن
intercity train
قطار بین شهری با توقف
checked
خطا یا توقف کوچک در فرآیند
signal box
توقف گاه متصدی علائم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com