English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English Persian
chord keying عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
Other Matches
scans شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
scanned شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
scan شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
key استفاده از بافر بین صفحه کلید و کامپیوتر برای تامین ذخیره سازی کلیدها برای ماشین نویس های سریع که چندین کلید را به سرعت انتخاب می کنند
Apple Key کلید مخصوص روی صفحه کلید Macintosh Apple که ترکیب آن با کلیدهای دیگر یک راه میان بر برای انتخاب منوها است
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
key ترکیب دو یا چند کلید که تابعی را انجام می دهند وقتی با هم انتخاب شوند
keystroke برسی هر کلید انتخاب شده برای اطمینان یافتن از اینکه برای عملی مناسب است
alt key کلید خاص روی صفحه کلید کامپیوتر شخصی برای انجام عملیات خاص در برنامههای کاربردی
at قالب استاندارد برای صفحه کلید IBM. صفحه کلید دارای کلیدهایی در بالا است که عملیات مخصوص انجام میدهد
rollover صفحه کلید با بافرکوچک موقت به طوری که میتواند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوندارسال کند
breaks عمل یا کلید انتخاب شده برای توقف اجرای یک برنامه
break عمل یا کلید انتخاب شده برای توقف اجرای یک برنامه
buttoning شکل دایرهای که در صورت انتخاب از روی صفحه به وسیله صفحه کلید یا نمایشگر نمایش عمل خاصی را انجام میدهد
buttoned شکل دایرهای که در صورت انتخاب از روی صفحه به وسیله صفحه کلید یا نمایشگر نمایش عمل خاصی را انجام میدهد
button شکل دایرهای که در صورت انتخاب از روی صفحه به وسیله صفحه کلید یا نمایشگر نمایش عمل خاصی را انجام میدهد
busying 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
tactile صفحه کلیدی که حاوی نشانههای مخصصوص برای انتخاب کلید باشد مثل ایجاد صدا
undertakes توافق برای انجام کاری
undertake توافق برای انجام کاری
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
undertaken توافق برای انجام کاری
keystroke شمارش انتخابهای کلید انجام شده برای محاسبه هزینه تایپ
hottest کلمهای در متن نمایش داده شده که در صورتی که نمایشگر به آن اشاره کند یا آنرا انتخاب کند کاری انجام میدهد
hot کلمهای در متن نمایش داده شده که در صورتی که نمایشگر به آن اشاره کند یا آنرا انتخاب کند کاری انجام میدهد
hotter کلمهای در متن نمایش داده شده که در صورتی که نمایشگر به آن اشاره کند یا آنرا انتخاب کند کاری انجام میدهد
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
bars توقف کسی برای انجام کاری
bar توقف کسی برای انجام کاری
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
technique روش با مهارت برای انجام کاری
help روش آسانتر برای انجام کاری
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
helped روش آسانتر برای انجام کاری
helps روش آسانتر برای انجام کاری
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
upper case حروف بزرگ و نشانههای دیگرروی ماشین تایپ یا صفحه کلید که با انتخاب کلید shift دستیابی می شوند
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
get one's own way <idiom> اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
overslaugh بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
go in for <idiom> شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
beside one's self <idiom> خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
egg (someone) on <idiom> خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
make it up to someone <idiom> انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
server کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
freedoms آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
to pause [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
freedom آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
for peanuts [and for chicken feed] <idiom> چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
for next to nothing <idiom> چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
to sign up for something نام خود را درفهرست نوشتن [برای انجام کاری اشتراکی]
elapsed time زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
clicks انتخاب یک کلید از صفحه کلید
click انتخاب یک کلید از صفحه کلید
clicked انتخاب یک کلید از صفحه کلید
rollover استفاده از بافر بین صفحه کلیدوکامپیوتر برای تامین ذخیره سریع کلیدبرای ماشین نویسهای سریع که چندین کلید را خیلی سریع انتخاب می کنند
primary key [کلید اصلی، همچنین کلید اولیه نامیده می شود، یک کلید در یک پایگاه داده رابطه ای است که منحصر به فرد برای هر رکورد است.]
quantum meruit کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
naive user شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
hits انتخاب یک کلید
hit انتخاب یک کلید
hitting انتخاب یک کلید
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
cyphers رمزی که از یک کلید عمومی برای رمزی کردن پیام و ازیک کلید رمز برای رمز گشایی آن استفاده میکند.
cipher رمزی که از یک کلید عمومی برای رمزی کردن پیام و ازیک کلید رمز برای رمز گشایی آن استفاده میکند.
ciphers رمزی که از یک کلید عمومی برای رمزی کردن پیام و ازیک کلید رمز برای رمز گشایی آن استفاده میکند.
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
keystroke عمل انتخاب کلید
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
action عمل کاربر مانند انتخاب یک کلید
actions عمل کاربر مانند انتخاب یک کلید
public روش رمز گذاری داده که از یک کلید برای رمز گذاری و کلید دیگر برای رمز گشایی استفاده میکند
public رمز گشایی که از کلید عمومی برای رمز گذاری پیام استفاده میکند و از یک کلید خصوص برای رمز گشایی آن .
ineligibility عدم قابلیت برای انتخاب شدن محرومیت از انتخاب شدن غیرقابل قبول
menu ترکیب کلید از دو یا چند تا که معادل انتخاب منو است
menus ترکیب کلید از دو یا چند تا که معادل انتخاب منو است
breaks کلید مخصوص در صفحه کلید IBM که اجرای یک برنامه را وقتی قط ع میکند که این کلید با کلید کنترل
break کلید مخصوص در صفحه کلید IBM که اجرای یک برنامه را وقتی قط ع میکند که این کلید با کلید کنترل
ctrl انتخاب این سه کلید با هم باعث شروع مجدد کامپیوتر میشود
CTR انتخاب این سه کلید با هم باعث شروع مجدد کامپیوتر میشود
arithmetic عمل ریاضی انجام شده توسط پردازنده همزمان
tabbing ترتیب حرکت تمرکز از یک دگمه یا میدان به دیگر با انتخاب کلید tab
repeats کلیدی روی صفحه کلید که حرف انتخاب شده را تکرار میکند
repeat کلیدی روی صفحه کلید که حرف انتخاب شده را تکرار میکند
parallelled تعداد پردازنده ها انجام شده همزمان روی تعدادی ورودی
parallels تعداد پردازنده ها انجام شده همزمان روی تعدادی ورودی
parallelling تعداد پردازنده ها انجام شده همزمان روی تعدادی ورودی
paralleled تعداد پردازنده ها انجام شده همزمان روی تعدادی ورودی
paralleling تعداد پردازنده ها انجام شده همزمان روی تعدادی ورودی
parallel تعداد پردازنده ها انجام شده همزمان روی تعدادی ورودی
radio button شانه دایرهای کنر یک انتخاب که در هنگام انتخاب یک مزکز سیاه دارد.دگمههای رادیویی یک روش انتخاب از بین چند موضوع است و در هر زمان فقط یک دکمه رادیویی انتخاب میشود.
autos توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
auto توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
space میله طولانی در انتهای صفحه کلید که پس از انتخاب در متن یک فضای خالی ایجاد میکند
spaces میله طولانی در انتهای صفحه کلید که پس از انتخاب در متن یک فضای خالی ایجاد میکند
right منوی کوچک ای که وقتی فاهر میشود که دگمه سمت راست Mouse با دو کلید را انتخاب کنید
righted منوی کوچک ای که وقتی فاهر میشود که دگمه سمت راست Mouse با دو کلید را انتخاب کنید
righting منوی کوچک ای که وقتی فاهر میشود که دگمه سمت راست Mouse با دو کلید را انتخاب کنید
simultaneity زمانی که CPU و بخشهای ورودی و خروجی کامپیوتر می توانند داده یا کاری را همزمان کنترل کنند
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
buttoned کلید هایی که اعمالی انجام می دهند
buttoning کلید هایی که اعمالی انجام می دهند
button کلید هایی که اعمالی انجام می دهند
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
mission , oriented لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
actions انجام کاری
action انجام کاری
pop down menu منو قابل نمایش روی صفحه نمایش در هر لحظه با انتخاب کلید مناسب
scroll حالت ارسال که هر کلید انتخاب شده را ارسال میکند وبا گیرنده نمایش میدهد
scrolls حالت ارسال که هر کلید انتخاب شده را ارسال میکند وبا گیرنده نمایش میدهد
sleep پیش از انجام کاری
sleeping پیش از انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
authority توانایی انجام کاری
sleeps پیش از انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
achieves موفقیت در انجام کاری
mind to do a thing اماده انجام کاری
mode of execution روش انجام کاری
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
capable توانایی انجام کاری
indexing استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
CTR کلید کنترل یا کلیدی روی ترمینال کامپیوتر که در صورت انتخاب شدن یک حرف کنترلی به کامپیوتر می فرستد
xt صفحه کلید همراه با IBMPC که اما کلید تابعی دارد که در دوستون در گوشه سمت چپ صفخه کلید قرار دارند
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
to intend to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something در نظر انجام کاری را داشتن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
take turns <idiom> انجام کاری با همکاری یکدیگر
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
having باعث انجام کاری شدن
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
spadework کاری که با بیل انجام میدهند
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
plods بازحمت کاری را انجام دادن
supererogation انجام کاری بیش از حد وفیفه
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
backlog کاری که باید انجام شود
load کاری که باید انجام شود
backlogs کاری که باید انجام شود
loads کاری که باید انجام شود
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
feel up to (do something) <idiom> توانایی انجام کاری رانداشتن
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
fall over oneself <idiom> کاملا مشتاق انجام کاری
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
to propose to do something قصد انجام کاری را داشتن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
to be looking to do something قصد انجام کاری را داشتن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to intend to do something قصد انجام کاری را داشتن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com