English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
English Persian
subrogate قائم مقام تعیین کردن
Other Matches
substituting قائم مقام جایگزین کردن
substitute قائم مقام جایگزین کردن
substituted قائم مقام جایگزین کردن
compounding a felony سازش کردن در دعوی ناشی از جنایت با پرداخت مبلغی به عنوان غرامت به مجنی علیه یا قائم مقام او
deputy قائم مقام
locum قائم مقام
substitute قائم مقام
substituted قائم مقام
vice-chancellors قائم مقام
vice-chancellor قائم مقام
substituting قائم مقام
locums قائم مقام
vicar قائم مقام
deputies قائم مقام
surrogates قائم مقام
subsitute قائم مقام
vicars قائم مقام
vice chancellor قائم مقام
locumtenens قائم مقام
surreptitiously قائم مقام
surrogate قائم مقام
successor قائم مقام
surrogate قائم مقام شدن
surrogates قائم مقام شدن
procousul قائم مقام کنسول
commercial procuration قائم مقام تجارتی
deputies نایب قائم مقام
commercial representative قائم مقام تجارتی
deputies قائم مقام جانشین
deputy نایب قائم مقام
deputy قائم مقام جانشین
deputy minister قائم مقام وزیر
consular agent قائم مقام کنسول
vicegerent جانشین قائم مقام
deputy primeminister قائم مقام نخست وزیر
advowson حق تعیین مقام برای تصدی اموروقفی کلیسا
internunico فرستاده پاپ قائم مقام نماینده پاپ
authentication تعیین نشانی تعیین معرف کردن
locate جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locates جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locating جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
stakes قائم کردن
staked قائم کردن
stake قائم کردن
to tarnish something [image, status, reputation, ...] چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
plate milling stand مقام دستگاه فرز غلطکی مقام دستگاه نورد صفحه
to sink in the scale در مقام تنزل کردن
unmake خلع مقام کردن
to keep state شان یا مقام خودراحفظ کردن
disseat خلع مقام یاکرسی کردن
dub تفویض مقام کردن چرب کردن
dubbed تفویض مقام کردن چرب کردن
dubs تفویض مقام کردن چرب کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
defaulting مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaults مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulted مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
default مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
debased مقام کسی را پایین بردن پست کردن
debasing مقام کسی را پایین بردن پست کردن
debase مقام کسی را پایین بردن پست کردن
debases مقام کسی را پایین بردن پست کردن
designate انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designating انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designates انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
set out شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
slated تعیین کردن
appointe تعیین کردن
tell off تعیین کردن
appoints تعیین کردن
ascertian تعیین کردن
appoint تعیین کردن
identified تعیین کردن
slates تعیین کردن
identify تعیین کردن
fix تعیین کردن
identifying تعیین کردن
slate تعیین کردن
fixes تعیین کردن
fix on تعیین کردن
formulation تعیین کردن
blood group تعیین کردن
specifies تعیین کردن
specify تعیین کردن
bound تعیین کردن
determine تعیین کردن
blood groups تعیین کردن
determines تعیین کردن
determining تعیین کردن
blood types تعیین کردن
specifying تعیین کردن
identifies تعیین کردن
blood type تعیین کردن
assessed تعیین کردن بستن
stating تعیین کردن حال
locates تعیین محل کردن
state- تعیین کردن حال
assessing تعیین کردن بستن
pin point تعیین محل کردن
fix تعیین کردن قراردادن
abound تعیین حدود کردن
delimit تعیین کردن حدود
demarcates تعیین حدود کردن
state تعیین کردن حال
located تعیین محل کردن
assess تعیین کردن بستن
assesses تعیین کردن بستن
stated تعیین کردن حال
predetermine قبلا تعیین کردن
delimiting تعیین کردن حدود
predestine قبلا تعیین کردن
locating تعیین محل کردن
delimits تعیین کردن حدود
admeasure تعیین حصه کردن
states تعیین کردن حال
pegs تعیین حدود کردن
peg تعیین حدود کردن
prifixal قبلا تعیین کردن
prifix قبلا تعیین کردن
appraisal تعیین قیمت کردن
appraisals تعیین قیمت کردن
delimited تعیین کردن حدود
fixes تعیین کردن قراردادن
quantifies کمیت را تعیین کردن
genealogize تعیین نسب کردن
identifies تعیین هویت کردن
quantifying کمیت را تعیین کردن
rezone از نومحدوده تعیین کردن
identified تعیین هویت کردن
to fix quota تعیین سهمیه کردن
clearance تعیین صلاحیت کردن
quantify کمیت را تعیین کردن
identify تعیین هویت کردن
quantified کمیت را تعیین کردن
identifying تعیین هویت کردن
demarcate تعیین حدود کردن
locate تعیین محل کردن
demarcating تعیین حدود کردن
demarcated تعیین حدود کردن
qualifies تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
qualify تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
whip stall شیرجه قائم سوت کشیدن شیرجه کردن هواپیما
prescribe نسخه نوشتن تعیین کردن
prescribed نسخه نوشتن تعیین کردن
quantitate چندی چیزی را تعیین کردن
to set out نشان دادن تعیین کردن
prescribing نسخه نوشتن تعیین کردن
stating تعیین کردن وقرار دادن
routes مسیر چیزیرا تعیین کردن
stated تعیین کردن وقرار دادن
states تعیین کردن وقرار دادن
state- تعیین کردن وقرار دادن
state تعیین کردن وقرار دادن
prescribes نسخه نوشتن تعیین کردن
route مسیر چیزیرا تعیین کردن
sexualize جنس برای چیزی تعیین کردن
grant a period of grace ضرب الاجل تعیین کردن تمهیل
exact location تعیین کردن محل دقیق نقاط
to orient compound نسبت اجزای ترکیبی را بایکدیگر تعیین کردن
appraises تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraising تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraised تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraise تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
quantize با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
authentication تعیین اعتبار و صحت اسناد اعلام نشانی کردن
dosimetry تعیین مقدار جذب شده دارو یاتشعشع اتمی ازمایش تعیین دوز جذب شده
defines تعیین کردن تعریف کردن
defining تعیین کردن تعریف کردن
define تعیین کردن تعریف کردن
assigned ارجاع کردن تعیین کردن
assigns ارجاع کردن تعیین کردن
limit محدود کردن تعیین کردن حد
assign ارجاع کردن تعیین کردن
assigning ارجاع کردن تعیین کردن
locate تعیین کردن معلوم کردن
located تعیین کردن معلوم کردن
defined تعیین کردن تعریف کردن
locates تعیین کردن معلوم کردن
locating تعیین کردن معلوم کردن
doctrines اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
doctrine اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
air priorities committee کمیته تعیین ارجحیت حمل ونقل هوایی یا تعیین ارجحیت حمل بار
applied هزینه مربوط به هر خدمت یاکالا را به طور ویژه تعیین کردن و به ان اختصاص دادن
embassage مقام سفارت مقام ایلچی سفارت
plot تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plots تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plotted تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
upright قائم
vertical tail دم قائم
orthogonal قائم
vertical قائم
plumb line خط قائم
plumb lines خط قائم
righting قائم
righted قائم
right قائم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com