Total search result: 306 (7 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
come into operation |
قابل اجرا شدن |
come to effect |
قابل اجرا شدن |
to come into operation |
قابل اجرا شدن |
to take effect |
قابل اجرا شدن |
to inure |
قابل اجرا شدن |
to go into effect |
قابل اجرا شدن |
|
|
Search result with all words |
|
exception |
روتین هاوتوابعی که اثرات خطا را تشخیص و تصحیح می کنند. به طوری که سیستم پس از تشخیص خطا قابل اجرا باشد |
exceptions |
روتین هاوتوابعی که اثرات خطا را تشخیص و تصحیح می کنند. به طوری که سیستم پس از تشخیص خطا قابل اجرا باشد |
binder |
را را به خرمی که قابل اجرا باشد تبدیل میکند |
binders |
را را به خرمی که قابل اجرا باشد تبدیل میکند |
machine |
که قابل اجرا روی هر سیستم کامپیوتری باشد |
machine |
زبان برنامه نویسی که روی کامپیوتری که کامپایلر مناسب دارد قابل ترجمه و اجرا است |
machined |
که قابل اجرا روی هر سیستم کامپیوتری باشد |
machined |
زبان برنامه نویسی که روی کامپیوتری که کامپایلر مناسب دارد قابل ترجمه و اجرا است |
machines |
که قابل اجرا روی هر سیستم کامپیوتری باشد |
machines |
زبان برنامه نویسی که روی کامپیوتری که کامپایلر مناسب دارد قابل ترجمه و اجرا است |
transparent |
برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست |
transparently |
برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست |
bind |
به صورتی که قابل اجرا باشد |
binds |
به صورتی که قابل اجرا باشد |
effective |
قابل اجرا |
portable |
برنامهای که روی سیستمهای کامپیوتری مختلف قابل اجرا است |
universal |
نوشتن برنامه که مخصوص یک ماشین نیست و روی چندین ماشین قابل اجرا است |
applies |
قابل اجرا بودن |
apply |
قابل اجرا بودن |
applying |
قابل اجرا بودن |
pass |
صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن |
passed |
صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن |
passes |
صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن |
compile |
تبدیل برنامه سطح بالا به برنامه کد ماشین که خود قابل اجرا است |
compiled |
تبدیل برنامه سطح بالا به برنامه کد ماشین که خود قابل اجرا است |
compiles |
تبدیل برنامه سطح بالا به برنامه کد ماشین که خود قابل اجرا است |
compiling |
تبدیل برنامه سطح بالا به برنامه کد ماشین که خود قابل اجرا است |
chaining |
به این ترتیب برنامههای بزرگتر فرفیت حافظه نیز قابل اجرا هستند |
bomb |
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد |
bombed |
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد |
bombed out |
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد |
bombs |
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد |
virus |
امکان نرم افزاری که فایلهای قابل اجرا را بررسی میکند تا ببینند آیا ویروس شناخته شدهای |
viruses |
امکان نرم افزاری که فایلهای قابل اجرا را بررسی میکند تا ببینند آیا ویروس شناخته شدهای |
enforceable |
قابل اجرا |
inapplicable |
غیر قابل اجرا نامناسب |
inapplicable |
غیر قابل اجرا |
facile |
باسانی قابل اجرا |
dedicated |
کامپیوتری که فقط مخصوص پردازش لغات است و برنامه دیگری روی آن قابل اجرا نیست |
practicable |
قابل اجرا |
device |
روش برنامه نویسی که نتیجه آن برنامهای خواهد بود که به هر سخت افزار جانبی قابل اجرا است |
devices |
روش برنامه نویسی که نتیجه آن برنامهای خواهد بود که به هر سخت افزار جانبی قابل اجرا است |
accomplishable |
قابل اجرا |
aix |
ی از UNIX محصول IBM قابل اجرا در PCهایش |
appliance computer |
سیستم کامپیوتری آماده اجرا که خریداری میشود و به سرعت برای یک منظور کاربردی قابل استفاده است |
applicable law |
قانون قابل اجرا |
background program |
برنامهای که به هنگام عدم نیازمندیهای برنامههای باتقدم بالا به امکانات سیستم کامپیوتری چند برنامهای قابل اجرا میباشد |
conventional memory |
این فضای حافظه مستقیماگ توسط DOS-MS قابل کنترل است و محلی است که بیشتر برنامههای بار شده برای اجرا آنجا هستند |
conventional RAM |
این فضای حافظه مستقیماگ توسط DOS-MS قابل کنترل است و محلی است که بیشتر برنامههای بار شده برای اجرا آنجا هستند |
efective |
موثر قابل اجرا |
enforcible |
قابل اجرا |
escrow |
سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد |
executable |
قابل اجرا |
executable form |
شکل قابل اجرا |
executable form |
فرم قابل اجرا |
executive agreement |
موافقتنامه اجرایی موافقتنامه قابل اجرا |
executory |
قابل اجرا |
inexecutable |
غیر قابل اجرا |
irreversible process |
پردازش که پس از یک بار اجرا قابل برگشت نیست |
non dedicated server |
کامپیوتری که سیستم عامل شبکه را در پس زمینه اجرا میکند و نیز برای اجرای برنامههای کاربردی نرمال در همان زمان قابل استفاده است |
object language programming |
برنامه نویسی به یک زبان ماشین قابل اجرا در یک کامپیوتر بخصوص |
pocket judgment |
سنددینی که بلافاصله پس ازسررسید بدون هیچ تشریفاتی قابل وصول و اجرا است |
post obit |
قابل اجرا پس از مرگ |
pracitcable |
قابل اجرا صورت پذیر |
presumptive instruction |
دستور برنامه تغییر نکرده که پردازش میشود تا دستورات قابل اجرا را بدست آورد |
reprogram |
تغییردادن برنامه به طوری که روی کامپیوتردیگری قابل اجرا باشد |
run duration |
کتابخانه توابع که توسط برنامه کاربردی در حین اجرا قابل دستیابی است |
run duration |
1-کد برنامهای که کامپایل شده است و به صورتی است که مستقیماگ توسط کامپیوتر قابل اجرا است .2-برنامه مفسر تجاری که به همراه برنامه کاربردی زبان سطح بالا فروخته میشود که امکان اجرای آنرا فراهم میکند |
ScriptX |
ابزار نشر و امکاناتی که امکان نوشتن برنامههای کاربردی چند رسانهای میدهد که در محیطهای مختلف قابل اجرا |
Taligent |
سیستم عامل ساخت IBM وApple که درPC وMacintosh قابل اجرا است |
unenforceable |
غیر قابل اجرا |
N.A |
مخفف به معنای غیر قابل اجرا |
achievable <adj.> |
قابل اجرا |
contrivable <adj.> |
قابل اجرا |
doable <adj.> |
قابل اجرا |
feasible <adj.> |
قابل اجرا |
makable [spv. makeable] <adj.> |
قابل اجرا |
makeable <adj.> |
قابل اجرا |
manageable <adj.> |
قابل اجرا |
possible [doable, feasible] <adj.> |
قابل اجرا |
practicable <adj.> |
قابل اجرا |
executable <adj.> |
قابل اجرا |
workable <adj.> |
قابل اجرا |
makable <adj.> |
قابل اجرا |
unfeasible <adj.> |
غیر قابل اجرا |
inexecutable <adj.> |
غیر قابل اجرا |
impracticable <adj.> |
غیر قابل اجرا |
to enter into force as from |
قابل اجرا [قانونی] شدن از زمان |
applicable <adj.> |
قابل اجرا |
suitable <adj.> |
قابل اجرا |
usable <adj.> |
قابل اجرا |
useful <adj.> |
قابل اجرا |
utilisable [British] <adj.> |
قابل اجرا |
utilizable <adj.> |
قابل اجرا |
appropriate [for an occasion] <adj.> |
قابل اجرا |
convenient <adj.> |
قابل اجرا |
functional <adj.> |
قابل اجرا |
practical <adj.> |
قابل اجرا |
proper <adj.> |
قابل اجرا |
purpose-built <adj.> |
قابل اجرا |
Other Matches |
|
utilitarian [useful] <adj.> |
قابل اجرا |
purposive <adj.> |
قابل اجرا |
purposeful <adj.> |
قابل اجرا |
standard |
تابعی که یک تابع که زیاد اجرا شود را اجرا میکند مثل ورودی صفحه کلید یا صفحه نمایش |
standards |
تابعی که یک تابع که زیاد اجرا شود را اجرا میکند مثل ورودی صفحه کلید یا صفحه نمایش |
asynchronous |
تابعی که جداگانه از برنامه اصلی اجرا میشود و وقتی اجرا میشود که یک موقعیتهای خاصی به وجود آمده باشند |
simple |
وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی |
simplest |
وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی |
simpler |
وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی |
run |
دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد |
runs |
دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد |
operation |
ثباتی که حاوی در حین اجرا حاوی که اجرا باشد |
recoverable item |
وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی |
friendly front end |
طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است |
archival quality |
مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود |
client side |
داده یا برنامهای روی کامپیوتر مشتری ونه روی سرور اجرا میشود مثلاگ یک برنامه java script روی جستجوگر و کاربر اجرا میشود و برنامه کربردی مشتری است یا داده ذخیره شده ریو دیسک سخت کابر است |
elastic |
قابل کش امدن قابل انعطاف |
sensible |
قابل درک قابل رویت |
tenable |
قابل مدافعه قابل تصرف |
observable |
قابل مشاهده قابل گفتن |
achievable |
قابل وصول قابل تفریق |
adducible |
قابل اضهار قابل ارائه |
exigible |
قابل مطالبه قابل پرداخت |
exigible |
قابل تقاضا قابل ادعا |
thankworthy |
قابل تشکر قابل شکر |
transferable |
قابل واگذاری قابل انتقال |
presumable |
قابل استنباط قابل استفاده |
combustible |
قابل سوزش قابل تراکم |
changeable |
قابل تعویض قابل تبدیل |
presentable |
قابل معرفی قابل ارائه |
presentable |
قابل نمایش قابل تقدیم |
bilable |
قابل رهایی قابل ضمانت |
flexile |
قابل تغییر قابل تطبیق |
capacities |
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است |
capacity |
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است |
visual display unit |
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند |
visual display terminal |
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند |
performances |
اجرا |
performance |
اجرا |
execution |
اجرا |
exercize |
اجرا |
implementation |
اجرا |
accomplishment |
اجرا |
ministration |
اجرا |
fulfilment |
اجرا |
executing |
اجرا |
runs |
اجرا |
feasance |
اجرا |
executes |
اجرا |
applications |
اجرا |
administrations |
اجرا |
executed |
اجرا |
application |
اجرا |
administration |
اجرا |
run |
اجرا |
operation |
به اجرا |
execute |
اجرا |
effecting |
اجرا |
effected |
اجرا |
effect |
اجرا |
implementation |
اجرا |
completion |
اجرا |
doable <adj.> |
اجرا شدنی |
enforcing |
به اجرا دراوردن |
makable [spv. makeable] <adj.> |
اجرا پذیر |
manageable <adj.> |
اجرا پذیر |
achievable <adj.> |
اجرا شدنی |
possible [doable, feasible] <adj.> |
اجرا شدنی |
manageable <adj.> |
اجرا شدنی |
put ineffect |
اجرا کردن |
carry out |
به اجرا در آوردن |
implement |
اجرا کردن |
put inpractice |
اجرا کردن |
feasible <adj.> |
اجرا شدنی |
carry into effect |
اجرا کردن |
make something happen |
اجرا کردن |
carry ineffect |
اجرا کردن |
makable [spv. makeable] <adj.> |
اجرا شدنی |
makeable <adj.> |
اجرا شدنی |
contrivable <adj.> |
اجرا شدنی |
actualise [British] |
به اجرا در آوردن |
actualize |
به اجرا در آوردن |
enforcing |
اجرا کردن |
carry ineffect |
به اجرا در آوردن |
contrivable <adj.> |
اجرا پذیر |
exercised |
اجرا کردن |
exercises |
اجرا کردن |
feasible <adj.> |
اجرا پذیر |
executable <adj.> |
اجرا پذیر |
upping |
اجرا یا کارکردن |
upped |
اجرا یا کارکردن |
doable <adj.> |
اجرا پذیر |
achievable <adj.> |
اجرا پذیر |
inapplicable |
اجرا نشدنی |
run book |
دفتر اجرا |
practicable <adj.> |
اجرا پذیر |
up |
اجرا یا کارکردن |
run manual |
راهنمای اجرا |
performs |
اجرا کردن |
performed |
اجرا کردن |
carry out |
اجرا کردن |
exercise |
اجرا کردن |
administrations |
اجرا کردن |
implement |
به اجرا در آوردن |
put ineffect |
به اجرا در آوردن |
makeable <adj.> |
اجرا پذیر |
put inpractice |
به اجرا در آوردن |
run time |
زمان اجرا |
put into effect |
به اجرا در آوردن |
possible [doable, feasible] <adj.> |
اجرا پذیر |
workable <adj.> |
اجرا پذیر |
administration |
اجرا الغاء |
administration |
اجرا کردن |
administrations |
اجرا الغاء |
carry into effect |
به اجرا در آوردن |
make something happen |
به اجرا در آوردن |
carry into execution |
اجرا کردن |
perform |
اجرا کردن |
effected |
اجرا کردن |
implementing |
اجرا کردن |
executed |
حلقه اجرا |
implements |
اجرا کردن |
executed |
زمان اجرا |
executes |
اجرا کردن |
executed |
اجرا کردن |
effecting |
اجرا کردن |
bailiff |
مامور اجرا |
bailiffs |
مامور اجرا |
implement |
اجرا کردن |
implemented |
اجرا کردن |
execute |
اجرا کردن |
execute |
حلقه اجرا |
execute |
زمان اجرا |
executes |
حلقه اجرا |
conducting |
اجرا کردن |
non performance |
عدم اجرا |
conducted |
اجرا کردن |
sanctions |
ضمانت اجرا |
sanctioning |
ضمانت اجرا |
sanctioned |
ضمانت اجرا |
sanction |
ضمانت اجرا |
to put in practice |
اجرا کردن |
put in practice |
اجرا کردن |
delivers |
اجرا کردن |
executors |
مامور اجرا |
conducts |
اجرا کردن |
executes |
زمان اجرا |
executing |
حلقه اجرا |
executing |
زمان اجرا |
executor |
مامور اجرا |
feasibility |
امکان اجرا |
effect |
اجرا کردن |
actualize |
اجرا کردن |
make a reality |
اجرا کردن |
fulfill [American] |
اجرا کردن |
carry out |
اجرا کردن |
bring inbeing |
اجرا کردن |
accomplish |
اجرا کردن |
inexecution |
عدم اجرا |
non execution |
عدم اجرا |
put into practice |
اجرا کردن |
enforced |
به اجرا دراوردن |
actualise [British] |
اجرا کردن |
carry into effect |
اجرا کردن |
bumbailiff |
مامور اجرا |
inexecutable |
اجرا نشدنی |
bring into being |
اجرا کردن |
put into effect |
اجرا کردن |
enforces |
به اجرا دراوردن |
enforces |
اجرا کردن |
assemble and go |
همگذاری و اجرا |
load and go |
بارکنش و اجرا |
accomplisher |
اجرا کننده |
mode of execution |
طرز اجرا |
unfulfilled |
اجرا نشده |
sergeant at arms |
مامور اجرا |
sergeants |
مامور اجرا |
conduct |
اجرا کردن |
execute |
اجرا کردن |
deliver |
اجرا کردن |
enforced |
اجرا کردن |
executing |
اجرا کردن |
lictor |
مامور اجرا |
enforce |
به اجرا دراوردن |
enforce |
اجرا کردن |
practising |
اجرا کردن |
practises |
اجرا کردن |
practise |
اجرا کردن |
practicing |
اجرا کردن |
sergeant |
مامور اجرا |
practicable <adj.> |
اجرا شدنی |
execute cycle |
چرخه اجرا |
executable |
اجرا پذیر |
usefulness |
قابلیت اجرا |
execution time |
هنگام اجرا |
usability |
قابلیت اجرا |
executive bailiff |
مامور اجرا |
functional <adj.> |
اجرا شدنی |
execution time |
حین اجرا |
execute phase |
مرحله اجرا |