Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (36 milliseconds)
English
Persian
reclaim
نجات دادن زمین بایر را دایر کردن
reclaimed
نجات دادن زمین بایر را دایر کردن
reclaiming
نجات دادن زمین بایر را دایر کردن
reclaims
نجات دادن زمین بایر را دایر کردن
Other Matches
wasteland
زمین بایر
scrub land
زمین بایر
moors
زمین بایر
wastelands
زمین بایر
moored
زمین بایر
moor
زمین بایر
wild land
زمین بایر و لم یزرع
saves
نجات دادن پس انداز کردن
saved
نجات دادن پس انداز کردن
save
نجات دادن پس انداز کردن
revive
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revived
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revives
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
ground resolution
قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
fallow
بایر گذاشته ایش کردن شخم کردن
redeliver
از نو نجات دادن
survives
نجات دادن
survived
نجات دادن
recovers
نجات دادن
recovering
نجات دادن
survive
نجات دادن
surviving
نجات دادن
recover
نجات دادن
deliver
نجات دادن
delivers
نجات دادن
salvaging
از خطرنابودی نجات دادن
salvages
از خطرنابودی نجات دادن
salvage
از خطرنابودی نجات دادن
salvaged
از خطرنابودی نجات دادن
to rescue somebody from drowning
کسی را از غرق شدن نجات دادن
to rescue people from the water
مردم را
[از غرق شدن ]
در آب نجات دادن
circulate
دایر کردن
set afoot
دایر کردن
installs
دایر کردن
circulated
دایر کردن
installing
دایر کردن
install
دایر کردن
circulates
دایر کردن
lifebuoy
کمربند یاحلقه نجات شناوری که برای نجات غریق بر روی اب شناور میباشد
lifebuoys
کمربند یاحلقه نجات شناوری که برای نجات غریق بر روی اب شناور میباشد
To establish( make) contact.
تماس دایر ( برقرار ) کردن
to make things hum
کارها را دایر کردن یا درجنبش اوردن
repaired
جبران کردن دوباره دایر کردن
repair
جبران کردن دوباره دایر کردن
revivalist movement
جنبش دوباره دایر کردن آداب و سبک قدیمی
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
topography
نگارش عوارض زمین نشان دادن عوارض زمین
get up
اتو کردن دایر کردن
circulates
دایر کردن منتشر کردن
circulate
دایر کردن منتشر کردن
circulated
دایر کردن منتشر کردن
fumbles
از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumble
از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumbled
از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
inductive earthing
زمین پیچکی زمین کردن نقطه ستاره بایک بوبین
arid
بایر
incult
بایر
air sea rescue
عملیات نجات هوا دریایی عملیات نجات هوایی ودریایی
air-sea rescue
عملیات نجات هوا دریایی عملیات نجات هوایی ودریایی
baeyer test
ازمون بایر
sterile
بی حصل بایر
baeyer strain theory
نظریه کرنش- کشیدگی بایر
solon chak
خاک شوره زار زمینهای بایر
earth
به زمین اتصال دادن
land forming
شکل دادن زمین
earths
به زمین اتصال دادن
make a run for it
<idiom>
برای نجات جان فرار کردن
ground
تماس دادن توپ با زمین
farm out
اجاره دادن زمین مزروعی
kow-tows
زانو زدن و پیشانی را بر زمین قرار دادن
kow-towing
زانو زدن و پیشانی را بر زمین قرار دادن
kow-towed
زانو زدن و پیشانی را بر زمین قرار دادن
arrendare
اجاره دادن ملک یا زمین به طور سالانه
kow-tow
زانو زدن و پیشانی را بر زمین قرار دادن
ground
تماس دادن چوب به زمین پشت گوی برای امادگی
try
کسب 3 امتیاز با تماس دادن توپ با زمین در خط دروازه حریف
tries
کسب 3 امتیاز با تماس دادن توپ با زمین در خط دروازه حریف
in order
دایر
operative
دایر
active
دایر
lived
دایر
operational
دایر
opens
دایر
open
دایر
live
دایر
functioning
دایر
operatives
دایر
commissioned
دایر
in working condition
دایر
in good working order
دایر
in gear
دایر
opened
دایر
in a
دایر
it is not in good workingorder
دایر نیست
ws
انباره دایر
operated
دایر بودن
operate
دایر بودن
working set
مجموعه دایر
work space
فضای دایر
operates
دایر بودن
it is in good working order
دایر است
to come into operation
دایر شدن
utilized lands
اراضی دایر
operable
عمل پذیر دایر
the game is on
بازی دایر است
run
رانش دایر بودن
runs
رانش دایر بودن
marker
علامت روی زمین گلف برای نشان دادن محل گویی که با دست برداشته شده
markers
علامت روی زمین گلف برای نشان دادن محل گویی که با دست برداشته شده
development
رشد و توسعه اقتصادی ارایش دادن زمین توسعه وضعیت
developments
رشد و توسعه اقتصادی ارایش دادن زمین توسعه وضعیت
discipline
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
ground return
انعکاسات سطح زمین روی صفحه رادار امواج انعکاسی زمین
touch judge
هریک از داوران مامورمراقبت در طرفین زمین برای تماس توپ با زمین
clown
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
clowning
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
clowned
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
clowns
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
pancake
در رهگیری هوایی یعنی می خواهم به زمین بنشینم یا به زمین بنشینید
pancakes
در رهگیری هوایی یعنی می خواهم به زمین بنشینم یا به زمین بنشینید
center field
قسمت دوردست زمین پایگاه 2و چپ و راست زمین بیس بال
hercules
نوعی موشک زمین به زمین با بردزیاد هواپیمای باری هرکولس
geotaxis
گرایشی که نیروی جاذبه زمین انراهدایت میکند زمین گرایی
frost heave
برامدگی زمین یا سنگفرش که دراثر یخ زدن ایجاد میگردد یخ زدگی وبادکردگی زمین
regulus
نوعی موشک اتمی هدایت شونده زمین به زمین که بانیروی جت حرکت میکند
nap of the earth
از نزدیک زمین در سطح زمین پرواز سینه مال
honest john
نوعی موشک برد کوتاه زمین به زمین توپخانه
off side
سمت راست زمین کریکت مقابل زمین توپزن
geognosy
زمین شناسی از لحاظ ساختمان و ترکیب زمین
to break up
از هم جدا شدن
[پوسته زمین]
[زمین شناسی]
tellurian
ساکن زمین دستگاه سنجش حرکات زمین
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
perelotok
زمین یا قشر یخ زده زمین قشر زمستانی زمین
styx
نوعی موشک زمین به زمین دریایی
sergeant
گروهبان موشک زمین به زمین سارجنت
rolling terrain
زمین با پستی و بلندی کم زمین هموار
sergeants
گروهبان موشک زمین به زمین سارجنت
ground
زمین کردن
grounding
زمین کردن
paralysed
زمین گیر کردن خنثی کردن
paralyse
زمین گیر کردن خنثی کردن
paralyzes
زمین گیر کردن خنثی کردن
paralyses
زمین گیر کردن خنثی کردن
paralysing
زمین گیر کردن خنثی کردن
paralyzing
زمین گیر کردن خنثی کردن
paralyzed
زمین گیر کردن خنثی کردن
to work the land
زمین را زراعت کردن
terrain spotting
دیدبانی کردن زمین
to cultivate land
زمین را کشت کردن
geodesy
مساحی کردن زمین
harrows
صاف کردن زمین
harrow
صاف کردن زمین
dibble
گود کردن زمین
dig , in
گود کردن زمین
to clear land
زمین راصاف کردن
protective earthing
زمین کردن حفافتی
terrain spotting
تجسس کردن زمین
to till the soil
زمین را کشت کردن
peneplane
فرسوده کردن زمین
peneplain
فرسوده کردن زمین
search
مراقبت کردن از زمین
to dig out
گود کردن زمین
searchingly
کاوش کردن زمین
searchingly
مراقبت کردن از زمین
searches
کاوش کردن زمین
searches
مراقبت کردن از زمین
searched
کاوش کردن زمین
searched
مراقبت کردن از زمین
search
کاوش کردن زمین
covenant runing with land
شرط منضم به مالکیت زمین تعهد یا شرطی است مربوط به زمین که جزء لازم ولایتجزای ان محسوب میشودو بنابراین به تنهائی قابل انتقال نیست
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
neutral earth
زمین کردن نقطه صفر
harrows
باچنگک زمین را صاف کردن
photo imagery
عکس برداری کردن از زمین
grub
زمین کندن جستجو کردن
harrow
باچنگک زمین را صاف کردن
grubs
زمین کندن جستجو کردن
grubbed
زمین کندن جستجو کردن
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
no man's land
زمین بلاصاحب و غیر مسکون باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی
contour flying
پرواز از روی عوارض زمین پرواز به طور مماس باعوارض زمین یا سینه مال
lacrosse
نوعی موشک زمین به زمین
pershing
موشک زمین به زمین پرشینگ
pervious ground
زمین تراوا زمین نفوذپذیر
redstone
موشک زمین به زمین رداستون
bedraggle
روی زمین کشیدن و چرک کردن
geologize
ازنظر زمین شناسی بازرسی کردن
geologize
مطالعه علم زمین شناسی کردن
livery
نجات
rescued
نجات
safety
نجات
liveries
نجات
escape line
خط نجات
salvation
نجات
liberation
نجات
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com