English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
no end <idiom> پی درپی بدون توقف
Other Matches
nonstop بدون توقف
continuously بدون توقف
kentish fire محلهای پی درپی وجمعی نمایشهای پی درپی وگروهی
a thorugh train قطار بدون توقف
run on ادامه دادن متن بدون توقف
continuous آنچه بدون توقف ادامه یابد
on the fly در حین اجرای برنامه بدون توقف اجرا
dead دستوربرنامه کار یا خطایی که باعث توقف برنامه بدون بهبود میشود
halt دستور برنامه از کاربر یا خطایی که باعث توقف برناه بدون ترمیم میشود
halted دستور برنامه از کاربر یا خطایی که باعث توقف برناه بدون ترمیم میشود
halts دستور برنامه از کاربر یا خطایی که باعث توقف برناه بدون ترمیم میشود
dropped دستور برنامه ازکاربر یا خطایی که با عث توقف برنامه بدون اجازه ترسیم میشود
drop دستور برنامه ازکاربر یا خطایی که با عث توقف برنامه بدون اجازه ترسیم میشود
dropping دستور برنامه ازکاربر یا خطایی که با عث توقف برنامه بدون اجازه ترسیم میشود
drops دستور برنامه ازکاربر یا خطایی که با عث توقف برنامه بدون اجازه ترسیم میشود
run through <idiom> ازاول تا آخر بدون توقف کردن تمرین کردن
hand running پی درپی
vomiturition قی پی درپی
successive پی درپی
consecutive پی درپی
continuum پی درپی
continuate پی درپی
continual پی درپی
after درپی
steadies پی درپی مداوم
steadiest پی درپی مداوم
steady پی درپی مداوم
steadying پی درپی مداوم
trilcgy سه تراژدی پی درپی
fusillade اتش پی درپی
batters پی درپی زدن
batter پی درپی زدن
steadied پی درپی مداوم
what is he seeking? درپی چیست
interlook dormant period زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
prowl درپی شکار گشتن
flux گداز تغییرات پی درپی
hand on پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
harass حملات پی درپی کردن
harasses حملات پی درپی کردن
one after a یکی درپی دیگری
scrounge around <idiom> درپی چیزی گشتن
prowled درپی شکار گشتن
prowling درپی شکار گشتن
prowls درپی شکار گشتن
insufflate پی درپی روح دمیدن در
crepitate انفجار پی درپی کردن
bobble پی درپی اشتباه کردن
attends درپی چیزی بودن
attending درپی چیزی بودن
bobbles پی درپی اشتباه کردن
attend درپی چیزی بودن
pelt پی درپی زدن پی در پی ضربت خوردن
turkey 3 امتیاز کامل استرایک پی درپی
to goon a wild goose chase درپی کارغیرعملی یامحال رفتن
turkeys 3 امتیاز کامل استرایک پی درپی
pelted پی درپی زدن پی در پی ضربت خوردن
pelts پی درپی زدن پی در پی ضربت خوردن
drive volley ضربههای پی درپی کوتاه ومستقیم
bottom bouncing ماهیگیری با قایق و تکان دادن پی درپی قلاب
keep on at a person کسی را با سرزنش وتقاضاهای پی درپی بستوه اوردن
to thrash out the truth حقیقت امری را بزحمت وباازمایشهای پی درپی دریافتن
without any reservation بدون هیچ قید وشرط بدون استثنا مطلقا
informally بدون تشریفات بدون رعایت مراسم اداری یا قانونی
unformed بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
nurses حفظ یک گوی یا بیشتر در یک نقطه برای کسب امتیاز پی درپی
nurse حفظ یک گوی یا بیشتر در یک نقطه برای کسب امتیاز پی درپی
nursed حفظ یک گوی یا بیشتر در یک نقطه برای کسب امتیاز پی درپی
power 0 تلاش برای سرعت بیشتر ضمن مسابقه با 02 پاروزن پی درپی
weave حرکت قوسی بشکل 8 لاتین ازطرف سه مهاجم یا بیشترجلودروازه باپاس پی درپی
weaves حرکت قوسی بشکل 8 لاتین ازطرف سه مهاجم یا بیشترجلودروازه باپاس پی درپی
flat ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
flattest ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
of no interest بدون اهمیت [بدون جلب توجه]
independently آزاد یا بدون کنترل یا بدون اتصال
plutonic theory فرضیهای که بموجب ان خارههای پی درپی پوسته زمین دراثرگرمای درست شده اند
stand fast فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
Taoism روش فکری منسوب به lao-tseفیلسوف چینی که مبتنی است بر اداره مملکت بدون وجوددولت و بدون اعمال فرمها واشکال خاص حکومت
parataxis مرتب شدن بدون ربط منطقی توالی دو عبارت یا جمله بدون ربط یا عوامل دستوری دیگر
lynch law مجازات بدون دادرسی که مردم از پیش خود معین کنند, مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضایی وقانونی
offhand بدون مقدمه بدون تهیه
unbranched بدون انشعاب بدون شعبه
achylous بدون کیلوس بدون قیلوس
unstressed بدون اضطراب بدون کشش
gather shot ضربه برای نزدیک اوردن 2گوی برای کسب امتیازهای پی درپی باکارامبول
stoppage توقف
flag stop توقف
halted توقف
suspensions توقف
interrupt توقف
stoppages توقف
interrupting توقف
parks توقف
park توقف
parked توقف
interrupts توقف
insolvency توقف
syncope توقف
interruption توقف
interruptions توقف
cessation توقف
suspension of payment توقف
halt توقف
pausing توقف
commorant توقف
stopple توقف
halts توقف
pauses توقف
paused توقف
stopped توقف
stop توقف
stand توقف
stops توقف
tarriance توقف
pause توقف
suspension توقف
stop code کد توقف
stopping توقف
black induction توقف القا
suspensive درحال توقف
cease ایست توقف
come down gracefully توقف منضبط
bankruptcies توقف بازرگان
stop mechanism مکانیزم توقف
thermal critical point نقطه توقف
program stop توقف برنامه
until stop [up to the stop] تا جای توقف
ceases ایست توقف
hemostasis توقف خونریزی
ceasing ایست توقف
carport توقف گاه
bankruptcy توقف بازرگان
stop bit بیت توقف
break key کلید توقف
stop sign علامت توقف
stoppage of the game توقف بازی
lay-bys منطقه توقف
lay-by منطقه توقف
ceased ایست توقف
failures توقف کردن
lay by منطقه توقف
sudden stoppage توقف ناگهانی
break point نقطه توقف
slackest توقف درحرکت
slack توقف درحرکت
idle period زمان توقف
slacks توقف درحرکت
failure توقف کردن
dead halt توقف مطلق
payment stopped توقف پرداخت
parking place جایگاه توقف
halt instruction دستورالعمل توقف
no parking توقف ممنوع
close ایست توقف
ports of call بندر توقف
port of call بندر توقف
closes ایست توقف
closest ایست توقف
parks محل توقف
parked محل توقف
park محل توقف
down time زمان توقف
bar stop توقف میله
stayed توقف مکث
stopcock وسیله توقف
halting place توقف گاه
stop instruction دستورالعمل توقف
to sojourn [formal] [in a place as a visitor] توقف کردن
stopcocks وسیله توقف
stayed توقف کردن
closer ایست توقف
stay توقف مکث
stay توقف کردن
no waiting توقف ممنوع
hovered درحال توقف پر زدن
hover درحال توقف پر زدن
prevented توقف رخ دادن چیزی
hovers درحال توقف پر زدن
preventing توقف رخ دادن چیزی
shut down point نقطه توقف تولید
prevents توقف رخ دادن چیزی
machine idle time زمان توقف ماشین
stops ایستادن توقف کردن
time in ادامه بازی پس از توقف
blocks توقف رویدادن چیزی
hang-ups معوق شدن توقف
hang-up معوق شدن توقف
hang up معوق شدن توقف
stop off <idiom> توقف بین راه
stop dead/cold <idiom> سریع توقف کردن
off one's back <idiom> توقف آزار رساندن
slow-down <idiom> به توقف کامل نرسیدن
block توقف رویدادن چیزی
termination خاتمه دادن یا توقف
machine down time زمان توقف ماشین
prevent توقف رخ دادن چیزی
blocked توقف رویدادن چیزی
rests توقف فرمان ازاد
cardiac arrest توقف ناگهانی قلب
cardiac arrests توقف ناگهانی قلب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com