Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
undersized
کوچکتر ازاندازه معمولی
Other Matches
inferior figures
حروف یا اعداد کوچکتر که پایین حروف معمولی نوشته می شوند که در فرمولهای ریاضی و شیمی به کار می روند.
excessive
بیش ازاندازه
run into the ground
<idiom>
بیش ازاندازه کارکشیدن
it is unusually large
ازاندازه معمول بزرگتراست
long haired
علاقمندی وافر وبیش ازاندازه
longhair
علاقمندی وافر وبیش ازاندازه
slather
مقدار فراوان بیش ازاندازه
hyperactive
دارای فعالیت بیش ازاندازه
overcapitalize
بیش ازاندازه واقعی براورد کردن
over estimate
بیش ازاندازه واقعی بها گذاشتن بر
to overcapitalize a company
سرمایه شرکتی را بیش ازاندازه واقعی ان براورد کردن
over capitalised
براورد اضافی سرمایه سرمایه شرکتی را بیش ازاندازه اعلام کردن
minor
کوچکتر
lesser
کوچکتر
lessin size
کوچکتر
neath or neath
کوچکتر از
much less
کوچکتر
less
اصغر کوچکتر
undersized
کوچکتر از معمول
in miniature
بمقیاس کوچکتر
take in
<idiom>
کوچکتر کردن
the lesser bear
خرس کوچکتر
beneath
روی خاک کوچکتر
This is smaller than that.
این کوچکتر از آن است.
cradle-snatcher
ایجادرابطهجنسیبا فرد کوچکتر
compartmentalize
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalizes
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
subsystem
بخش کوچکتر سیستم بزرگ
compartmentalizing
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalising
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalises
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalised
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalized
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
wildcats
فشنگ با گلوله کوچکتر ازپوکه
priory
دیر یا خانقاه کوچکتر ازصومعه
priories
دیر یا خانقاه کوچکتر ازصومعه
wildcat
فشنگ با گلوله کوچکتر ازپوکه
microcopy
رونوشت خیلی کوچکتر از اصل
bar pattern
ترام با خطوط مورب با زاویه کوچکتر از 54 درجه
compressing
فشرده کردن چیزی تا در فضای کوچکتر جا شود
compresses
فشرده کردن چیزی تا در فضای کوچکتر جا شود
compress
فشرده کردن چیزی تا در فضای کوچکتر جا شود
clips
انتخاب ناحیهای از تصویر که کوچکتر از حالت اصلی است
break bulk point
نقطه تقسیم اماد کشتی به داخل قایقهای کوچکتر
clippings
انتخاب ناحیهای از تصویر که کوچکتر از حالت اصلی است
clipped
انتخاب ناحیهای از تصویر که کوچکتر از حالت اصلی است
thread
برنامهای که از بخشها و قسمتهای کوچکتر تشکیل شده است
threads
برنامهای که از بخشها و قسمتهای کوچکتر تشکیل شده است
clip
انتخاب ناحیهای از تصویر که کوچکتر از حالت اصلی است
perspectives
ی که از دید کاربر دورتر هستند کوچکتر به نظر می آیند
perspective
ی که از دید کاربر دورتر هستند کوچکتر به نظر می آیند
borrow
عملیات در برخی فرآیندهای ریاضی از قبیل تفریق از عدد کوچکتر
borrows
عملیات در برخی فرآیندهای ریاضی از قبیل تفریق از عدد کوچکتر
borrowed
عملیات در برخی فرآیندهای ریاضی از قبیل تفریق از عدد کوچکتر
campus network
شبکهای که شبکههای محلی کوچکتر را به هم وصل میکند در هر سازمان یا سایت دانشگاهی
backbones
گروههای کاری و شبکههای کوچکتر به عنوان بخش هایی به آن وصل هستند
backbone
گروههای کاری و شبکههای کوچکتر به عنوان بخش هایی به آن وصل هستند
enhances
حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
enhance
حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
enhanced
حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
enhancing
حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
normal
معمولی
run-of-the-mill
<idiom>
معمولی
routines
معمولی
routine
معمولی
open cheque
چک معمولی
standard
معمولی
longhand
خط معمولی
ordinary
معمولی
conventional
معمولی
standards
معمولی
light water
اب معمولی
wonted
معمولی
ferial
معمولی
usu
معمولی
faceless
معمولی
copybook
معمولی
received
معمولی
routinely
معمولی
wafer scale integration
یک قطعه بزرگ که از مدارهای مجتمع کوچکتر تشکیل شده است که بهم وصل هستند
segments
تقسیم یک برنامه طولانی به بخشهای کوچکتر که بعداگ در صورت نیاز قابل فراخوانی هستند
segment
تقسیم یک برنامه طولانی به بخشهای کوچکتر که بعداگ در صورت نیاز قابل فراخوانی هستند
partition
تقسیم فایل بزرگ یا بلاک به واحدهای کوچکتر به راحتی قابل دستیابی و مدیریت هستند
partitions
تقسیم فایل بزرگ یا بلاک به واحدهای کوچکتر به راحتی قابل دستیابی و مدیریت هستند
micronucleus
یکی از دوهسته کوچکتر مرکزی مژه داران که رویش جانور را تحت کنترل دارد
onery
عادی معمولی
ambient
پس زمینه معمولی
hepatica
غافث معمولی
ordinal type
نوع معمولی
wrought iron
اهن معمولی
complement
تعارفات معمولی
ordinary clay
خاک رس معمولی
meanest
پست معمولی
general cargo
کالای معمولی
meaner
پست معمولی
common whipping
بست معمولی
nonstandard
غیر معمولی
common link
حلقه معمولی
typical
<adj.>
بافت معمولی
normal good
کالای معمولی
American bond
آجرچینی معمولی
civil time
ساعت معمولی
medium lampholder
سرپیچ معمولی
ethanol
الکل معمولی
ethyl alcohol
الکل معمولی
ap seogi
ایستادن معمولی
normal permeability
نفوذپذیری معمولی
man in the street
فرد معمولی
mean
پست معمولی
normal interval
فاصله معمولی صف
commonplace
معمولی مبتذل
banal
مبتذل معمولی
unselected clay
خاک رس معمولی
white mulatto
توت معمولی
single precision
با دقت معمولی
irregular
غیر معمولی
normal
عادی معمولی
commonest
معمولی متعارفی
commoners
معمولی متعارفی
common
معمولی متعارفی
mulberry
توت معمولی
standard brick
اجر معمولی
everyday
معمولی مبتذل
mass concrete
بتن معمولی
standard bar
میله معمولی
the a merchant
سوداگر معمولی
general
کلی معمولی
street virus
ویروس معمولی
standard trench
سنگر معمولی
generals
کلی معمولی
standard motor
موتور معمولی
general
معمولی و نه مخصوص
standard gauge
اندازه معمولی
charge hand
کارگر معمولی
rudas
پست معمولی
ordinary share
سهام معمولی
workaday
معمولی عادی
undresses
جامه معمولی
undress
جامه معمولی
complementing
تعارفات معمولی
complements
تعارفات معمولی
standard
طبیعی یا معمولی
generals
معمولی و نه مخصوص
ornery
عادی معمولی
ornary
عادی معمولی
standards
طبیعی یا معمولی
undressing
جامه معمولی
mulberries
توت معمولی
ranko
سرباز معمولی
complemented
تعارفات معمولی
procedure message
پیام معمولی
plain concrete
بتن معمولی
rock brake
بسفایج معمولی
piper nigrum
فلفل معمولی
ordinary grasp
گرفتن میله معمولی
light hydrogen
هیدروژن سبک یا معمولی
week day
روز معمولی هفته
in normal situations on public roads
در ترافیک معمولی خیابان
joiner door
درب معمولی ناو
l antenna
انتن معمولی رادیو
inverted l antenna
انتن معمولی رادیو
normal sulphation of battery
سولفاتی شدن معمولی
standard size whole brick
اجر فشاری معمولی
regular weave
[plain]
بافت معمولی و ساده
outre
خارج از حدود معمولی
normal charge
خرج معمولی توپ
stake driver
بوتیمار معمولی امریکایی
normal magnetization curve
خم مغناطیس پذیری معمولی
standard lamp holder
سرپیچ معمولی لامپ
meadow mushroom
قارچ خوراکی معمولی
conventional milling machine
دستگاه فرز معمولی
martlet
پرستوی معمولی اروپایی
standard rain gage
باران سنج معمولی
milkwort
پلی گالای معمولی
well worn
پیش پا افتاده معمولی
stand
سطح معمولی اب دریا
route
راه جریان معمولی
chamomile
بابونه معمولی یامعطر
routes
راه جریان معمولی
conventional
جنگ افزارهای معمولی
walk
گام معمولی اسب
conventional forces
نیروهای رزمی معمولی
well-worn
پیش پا افتاده معمولی
admedium lampholder
سرپیچ بزرگتر از معمولی
common stock
سهام معمولی شرکت
bracket
حالت معمولی کروشه
combination grasp
گرفتن معمولی و برعکس
walked
گام معمولی اسب
head cold
سرماخوردگی معمولی زکام
walks
گام معمولی اسب
fencing measure
فاصله معمولی دو شمشیرباز
It was the usual scene.
صحنه
[موقعیت]
معمولی بود.
ordinary least square method
روش حداقل مربعات معمولی
ordinary differential equation
[ODE]
معادله دیفرانسیل معمولی
[ریاضی]
ordinary
پیام معمولی از نظر ارجحیت
normalised
بصورت عادی و معمولی دراوردن
normalises
بصورت عادی و معمولی دراوردن
deffered maintenance
تعمیر ونگهداری غیر معمولی
normalising
بصورت عادی و معمولی دراوردن
normalizes
بصورت عادی و معمولی دراوردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com